اخبار هنرپروندهچرک نویسدر شهررویای کاناداییصفحه اوللون هفتوانیادداشت کانادایی
موضوعات داغ

هجرت یک ذهن سیال

به یاد لوون هفتوان

فرهاد آهی

Farhad Ahi
فرهاد اهی
نویسنده و کارگردان سینما

 

خبر تلخ بود. اما غافلگیر کننده نبود. لااقل برای جمع کوچکی از دوستان لوون که از شب قبل خبر سکته کردن و بستری شدنش در بیمارستان را شنیده بودیم. سعید به امید شنیدن خبر بهوش آمدن لوون هر ده دقیقه یکبار می رفت روی بالکن تا با ایران تماس بگیرد و حالش را جویا شود. دوستان مشترک چند ساعتی بود که در شبکه های اجتماعی پیغام های حیرت و نگرانی را رد و بدل و برایش آرزوی سلامتی می کردند. نیمه های شب بود که بالاخره خبر دادند وضعیتش به ثبات رسیده و قرار است متخصص بیاید و مطمئن شود رفت و برگشت های مکرر آسیب جبران ناپذیری به مغزش وارد نکرده است. به امیدی هر چند اندک به خانه رفتیم و صبح، یادداشت سعید بیدارمان کرد. لوون رفت.

نخستین بار در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران زیارتش کردم. من تازه وارد بودم و او تازه خارج. کنگره بزرگداشت فردوسی بود و حیرت زده کار استادان چیره دستی که پرده های عظیم را به دیوار نقش می زدند تماشا می کردم. دوستان قدیم که ذوق زده عبور سرانجامم را از سد گزینش تبریک می گفتند همراه جوانی قبراق و خنده رو دیدم و به هم معرفی شدیم. همزمان یکی دونمایش هم در حال تمرین بود و مشتاقانه به تماشایشان می رفتم و همیشه او هم آنجا بود. ایام واپسین را در ایران می گذراند و چندان دست و دلش به پایبند شدن و متعهد شدن به اجرا نمی رفت. بنابراین فرصتی نشد بیش از آن آشنا شویم و او رفت تا سرنوشت را جایی دیگر بجوید.

لوون هفتوان در فیلم پرویز به کارگردانی مجید برزگر

سالها گذشت و روزگار، مسیر متفاوتی پیش رویمان گذارد تا بالاخره در تورنتو به هم رسیدیم. نمایشگاه عکس های امیر شهاب رضویان در گالری سایان، به مدیریت یدی شهبازی، دوست مشترکمان بر پا بود. کوه پیکری شاد و خوش زبان با ریش انبوه و شلوارک جلو آمد و آشنایی داد. باورم نمی شد بعد از اینهمه سال اینور دنیا به هم برسیم. فهمیدم که تئاتر کار می کند و هنوز دل بستگی هایش را حفظ کرده است. هفته ای بعد تصادفا در کافی شاپی همدیگر را دیدیم و نشستیم به گفتگو. او از کارهایش و مسکو و در به دریش گفت و من از آنچه از سر گذرانده بودم. دعوت کرد اینبار که تئاتری دست گرفت برایش طراحی کنم. صمیمانه قول دادم. قولی که هرگز مسیر نشد و هر وقت او کار داشت من نبودم و هر وقت بودم او کاری نداشت. با این حال دوستیمان پا گرفت و گاه و بیگاه که به یمن دوستان مشترک همدیگر را می دیدیم گپی می زدیم و کله هنر و نمایش و فیلم و تلویزیون را بار می گذاشتیم.

لوون هفتوان در فیلم کوپال به کارگردانی کاظم مولایی

بازی در فیلم پرویز نقطه عطف دیگری بود. آشنایی قدیم الایام با کارگردان و تهیه کننده فیلم ودوستی و همکاری مکرر با آنها مرا در جریان کار قرار داد. حتی پیش از اکران فیلم زمانی که برای سفری کوتاه به ایران رفته بودم بخش هایی از بازی لوون را همراه کارگردان دیدم و اجرایش را تحسین کردم. انگار که فیلمنامه را برای او نوشته باشند. چنان شخصیت را درک و جاری کرده بود که نمی شد غیر از او بازیگر دیگری را برای آن نقش تصور کرد. حسرت سالهایی را که در گمنامی و عزلت سپری کرده بود می خوردم. نمایش فیلم اگرچه محدود و بعدا هم ممنوع نام وی را سر زبان ها انداخت و ناگهان گمشده ای پیدا شد. نقش هایی که سالها مغفول مانده بود به یمن حضورش جان گرفتند و لرزاننده چربی و دراکولا و کوپال ساخته شدند. کار به جایی رسید که براساس حضورش فیلمنامه ها نوشته می شد و یا به امید حضورش نقشی خاص به داستان اضافه می کردند.

لوون هفتوان، فرهاد ایش و مهدی هاشمی در فیلم یک دزدی عاشقانه به کارگردانی امیر شهاب رضویان

هر بار اما به تورنتو که باز می گشت، دوباره همان لوون دوست داشتنی و گرم و خاکی بود. دور هم که می نشستیم دوست نداشت ازکار بگوید. می خواست مثل قدیم حرف هایمان به طور کلی در باره هنر و تئاتر و بازیگری باشد. نه مثلا همان کاری که یکی دو هفته پیش فلیمبرداریش به پایان رسیده بود. می خواست به کار بعدیش فکر کند. دیر رسیده بود. می دانست. اما خوب رسیده بود. اینرا هم می دانست. و می خواست همینطور خوب بماند. که ماند. نقش هایش را گزیده بر می گزید. وقت می گذاشت برایشان و سخت کار و مطالعه می کرد. دوران داوری در در فستیوال نسیم شرقی ایام خوشی بود که با روحیه و منش حرفه ایش بیشتر آشنا شوم. افسوس که نماند بیش از این و همراه نخستین طلیعه بهار رفت که رفت.

در این چند روزی که از هجرتش می گذرد بسیار به او اندیشیده ام. حسرت کاری را می خورم که قرار بود به اتفاق انجام دهیم و هرگز میسر نشد. در عین حال به روح بزرگش غبطه می خورم. به رها بودنش. به سبکی بی مثال هستی اش. بزرگ بود. زلال بود. قدش بلند بود. رفیق شفیق بود و همراه و همساز. جایش همیشه خالی خواهد بود.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا