آلیس مونرو، نویسندهی کانادایی که به او لقب چخوف کانادا را داده بودند، درگذشت. او که تصور میکرد استعداد و تسلط لازم برای رماننویسی را ندارد، شروع به نوشتن داستان کوتاه کرد و توانست با نوشتن داستانهای روانشناختی خود، تحولی در ادبیات به وجود آورد و همچنین توانست برندهی جایزهی ادبی نوبل شود. مونرو برندهی جایزه نوبل و استاد داستان نویسی، دوشنبه شب در پورت هوپ انتاریو؛ در شرق تورنتو در 92 سالگی درگذشت.
ناشر او، مرگ او را در خانهی سالمندان تایید کرد. وضعیت سلامتی خانم مونرو از سال 2009 بحرانی گزارش شده بود و او البته علی رغم مبارزه با سرطان و عمل جراحی قلب، همچنان به نوشتن ادامه میداد. آلیس مونرو؛ همچون ریموند کارور و کاترین آن پورتر، عضو نسلی نابغه از ادبیات بود که توانستند در عرصهی ادبی دشوار داستان کوتاه به شهرت برسند و موفق شوند. داستانهای او اغلب حول محور زنانی شکل میگرفت که در مراحل مختلف زندگییشان با شرایط پیچیده کنار میآیند.
داستانهای آلیس مونرو، شخصیتهایی را به تصویر میکشید که اغلب در مناطقی دورافتاده و روستایی (عموما جنوب غربی انتاریو) با موقعیتهای شگفتانگیز و عجیبی روبهرو میشدند که این خود ممکن بود اتفاقی روزمره و ساده به نظر برسد اما نگاه مونرو به جزییات و روزمرگی وجه تمایزی در آثارش بود که میتوانست خوانندگانش را در سراسر دنیا با خود همراه کند. و آنها را طوری در دنیای داستان غرق و صمیمی کند؛ که انگار در حال خواندن یک رمان هستند.
او قدرت کلمات را میدانست و توانست علی رغم شخصیت فروتن و متواضعاش، جایگاه ویژهای در ادبیات برای خود بازکند. ادنا اوبراین، رمان نویس ایرلندی، از آلیس مونرو به همراه ویلیام فاکنر و جیمز جویس، به عنوان نویسندگانی که او را تحت تاثیر قرار دادهاند، نام برده است. همچنین ریچارد فورد نویسندهی مشهور آمریکایی، به صراحت نقل کرده است که زیر سوال بردن تسلط خانم مونرو بر داستان کوتاه، همچون تردید کردن بر سختی یک الماس است.
او گفته است:« این فقط یک مثاله. اما شما کافیه که نام آلیس مونرو رو ببرید و همه بدون تردید برای حقانیت خوب بودنش سر تکان میدهند.»
آکادمی سوئد در اعطای جایزهی نوبل سال 2013، یعنی زمانی که آلیس مونرو 82 سال داشت، از او به عنوان استاد داستان کوتاه معاصر یاد کرد و از توانایی او در تطبیق پیچیدگیهای عناصر رمان در چند صفحهی کوتاه؛ تمجید کرد. آلیس مونرو که به خاطر نثر پرشور و تواضع و فروتنیاش معروف بود، از سفر به سوئد و دریافت جایزهی نوبل خود، خودداری کرد و گفت که برای این جایزه؛ خیلی کوچک است.
او به جای سخنرانی رسمی؛ که معمولا برندگان نوبل آن را انجام میدهند، یک مصاحبهی طولانی در بریتیش کلمبیا انجام داد. وقتی از او پرسیده شد که آیا نوشتن او را فرسوده کرده یا نه، او جواب داد:« حتما همینطور بوده. اما میدانید…من همیشه برای فرزندانم ناهار میخوردم.»
مونرو در سال 1968 با اولین جلد از مجموعه داستان کوتاه«رقص لالههای خوشحال» موفق به کسب جایزه گاونر جنرال(معادل جایزهی پولیتزر) کانادا شد.در سال 1971 کتاب«زندگیهای دختران و زنان» و«فکر میکنی چه کسی هستی؟» نوشت و در سال 1978 دومین جایزه گاونر جنرال را گرفت. او یکی از اعضای مهم نسلی از نویسندگان کانادایی بود که همراه مارگارت اتوود و مایکل اونداتجه، شهرتشان از مرزهای کشور بسیار فراتر بردند.
رمان« خرسی که کوه را به تسخیر درآورد» او نیز دستمایهی فیلمی به کارگردانی سارا پولی شد. او همچنین در سال 2006 کتاب «دورنمای کاسل راک» و در سالهای بعد کتاب«شادی فراوان» را نوشت. او هماناندازه که یک رمان نویس در رمانهایش عمق و دانایی به کار میبرد، میتوانست در داستانکوتاههایش خرد و پچیدگی به کار ببرد. منتقدان میگفتند که خواندن آلیس مونرو در واقع رفتن به سمت یادگیری چیزهایی است که قبلا هرگز به آن فکر نمیکردید.
داستانهای او رفته رفته تاریکتر و پچیده و متناقضتر میشدند. با آنکه او اغلب زندگی شخصیاش را شاد توصیف میکرد. معمولا شخصیتهایی که مینوشت، آدمهای سادهای بودند که با شرایطی غیرعادی روبهرو میشدند. زنان در داستانهای مونرو از نظر عاطفی تحت تاثیر قرار میگرفتند. او معمولا زنانی را که به نحوی قربانی بودهاند، به تصویر میکشید. سینتیا اوزیک؛ مونرو را «چخوف ما» خطاب کرد و این لقب برای او ماندگار شد.