مردم مغولستان تا قبل از فروپاشی کمونیسم مجبور بودند دربارهی موسس سرزمینشان سکوت کنند. نام او احساسات ملی گرایانه مغولها را برانگیخته میکرد. بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی بود که نوادگان چنگیز توانستند نام او را بزرگ بدارند و تصویرش را بر اسکانسها چاپ کنند و برایش بنای یادبود بسازند. اما دنیای تاریخ و ادبیات در این فاصله نام چنگیزخان مغول را هیچگاه فراموش نکرد.
پس از قرنها نسلی از نوادگان فرهیختهی چنگیزخان ظهور کردهاند که با قلم جهانگشایی میکنند و یکی از آنها رمانی با محوریت زندگی و شخصیت او نوشته است آن هم به زبان سرزمینی که پای لشکر مغول هرگز به آن نرسید.
گلزان چیانگ در این رمان به ما نشان میدهد که تموچین چگونه چنگیزخان شد. شاید بتوان گفت که این شمن کهنسال، کاری شمنی میکند و چنگیزخان را وا میدارد تا به قضاوت خود بنشیند. او در نگارش این رمان ملهم و بلکه متاثر از تاریخ سری مغولان بوده است.
چنگیزخان مغول به روایتی نه در میدان نبرد و در مصاف با دشمن، بلکه در بستر تب و بیماری از پا درآمد، تقدیر چنین بود که نزدیک به هفتصد سال بعد، گلزان چیانگ، نویسنده و شمن مغولتبار، در کشوری که دست خان مغول هرگز به آن نرسید، در رمانی تاریخی و روانشناختی، نه شب آخر زندگی او در بستر مرگ روایت کند. چنگیزخان در این نه شب تب آلود و کابوسبار، سرگذشت خود را مرور میکند و به داوری خود مینشیند.
از این نظر رمان چنگیزخان نه رویا میتواند جذاب باشد که با نگاهی نو به سمت تعریف روایت خونخواه ترین حاکم تاریخ رفته است. آنکه برای اولین بار کشتار جمعی را به راه انداخته به چه فکر میکرده و خودش چگونه کشته شده؟ زاویه دید گلزان چیانگ در این رمان بسیار هوشمندانه و جذاب است. نگاهی بدون قضاوت و گاه پرسشگرانه از تاریخ و یا شاید از تنها یک نفر. چنگیزخان مغول!
چنگیزخان نه رویا
نویسنده: گلزان چیانگ
مترجم: محمد همتی
ناشر: نشر نو
سال انتشار: 1402
سری چاپ: 1
تعداد صفحه: 238
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«اولدوی همین حالا داشتم سالهای رنگ باختهی دور را میکاویدم و رد وقایع اکنون سرد و خاموش دیروز را پی گرفته بودم، به چیزی برخوردم که باعث شد از نظری که تا دیروز یا همین امروز داشتهام، برگردم. تنها اوج گرفتن لجام گسیخته و سرگیجهآورم، تنها بی پرواییام نبوده که مرا از اسب به پایین کشیده است. دریا دریا خون، کوه کوه جنازه، صحرا صحرا خاکستر. عبث و بیهوده. هر قطره خون ریخته از گلویی، هر مشت خاکستر پراکنده از لب بیلی، هر بغل گوشت و استخوان لغزیده از لبهی لاوکی، خلاصه هر رنجی که بیهوده بر رنج کسی افزودهام، بر سر راهم در انتظار ساعت انتقام بوده..»
درباره نویسنده:
گلزان چیانگ(1994) در خانوادهای صحراگرد در غرب مغلوستان به دنیا آمده و خود اکنون شمن و رئیس قبیله ترک زبان توا است. او در دهه 1960 برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی به لایپزیگ آمد و از آن زمان آثارش را که شامل شعر و رمان و داستان است، به زبان آلمانی مینویسد.
گلزان چیانگ از سال 1991 به عنوان نویسنده ازاد اغلب در اولان باتور پایتخت مغلوستان زندگی میکند و چند ماه از سال را هم به همراه طایفه کوچنشین خود در کوههای التای در شمال غربی مغولستان در حرکت است. گلزان خود را میانجی فرهنگی میداند و جلسات کتابخوانی بسیاری در خارج از مغولستان، در آلمان و سراسر اروپا برگزار کرده است. این میراثدار فرهنگ کهن مغولی دهها سال است که تاریخ و فرهنگ مغول را به تازهترین شکل ممکن به عرصهی ادبیات جهان آورده است. اثار او به چندین زبان ترجمه و برندهی جوایز متعددی شده است.