اجتماعیاخبارادبیاتصفحه اولمعرفی کتاب

میانه‌ی یک اعتراض خیابانی

خوانش کتاب پوپک راد, در میان اعتراضات مردمی ۱۴۰۱

مجله تیتر – آیدا پالیزگر: در ادامه‌ی معرفیِ کتاب «این طرف دیوار؛ آن طرف دیوار»، پوپک راد نویسنده‌ی این کتاب در یادداشتی خلاقانه، فضای حاکم بر تهران سال 1401 را با  محتوای کتابش که پیشتر به معرفی آن پرداختیم،  پیوند داده است. او در این نوشته که همچون فیلمنامه‌ای به نظر می‌رسد، پلان‌هایی از فضای اعتراضات سال گذشته در ایران و تلاش‌های یک نویسنده برای چاپ کتابش با موضوع ارتباط میان زنان و مردان، را توصیف می‌کند که خواندن آن اگر چه دردناک است؛ اما واقعی است.

در ادامه این نوشته را که تحت عنوان «دیوار» نگاشته شده؛ می‌خوانیم.

پوپک راد:

پوپک راد

تهران، ۱۴۰۱ خیابانی شلوغ

زنانی جوان ، شانه به شانه هم، بر جدول میانه‌ی خیابان ایستاده‌، روسری از سر برداشته اند و در هوا می‌چرخانند. سواری‌ها با بوق زدن تشویق‌شان می‌کنند.

.

تهران، ۱۳۶۸ انتشارات سروش

دو نویسنده ی نام‌آشنای کودکان و نوجوانان، در جلسه‌یی با من – یک نویسنده ی تازه‌کار بیست‌و چهار‌پنج ساله؛ یکی‌شان، نسخه ی دستی داستانم را به سویم می‌گیرد:

«متاسفانه نمی تونیم چاپ‌اش کنیم.»

می‌پرسم: «چرا؟»

نگاهی به هم می‌کنند. آن یکی می‌گوید: «دلیلش رو برات نوشتیم؛ ایشالا با کارای مناسب‌تر.»

اولی بلند می شود: «منتظریم.»

بیرون ساختمان، یادداشتشان را روی صفحه ی اول داستانم می‌خوانم.

«این کار با ارزش‌های ملی، عرفی و فرهنگی جامعه ی ما مغایر است.»

.

اصفهان، ۱۴۰۱ میدانگاهی پر جمعیت

آتشی در میانه. دختری جوان با گیسوان بلند، چرخان و رقصان به آتش نزدیک می شود و روسری‌ای را که در دستانش تاب می‌خورد، به میان آتش می‌اندازد.

.

تهران، ۱۳۶۹ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

خانم کارشناس، که معلوم است از کارمندان قدیمی کانون و روپوش و روسری‌اش محصول انقلاب است، می‌پرسد: «تازه از خارج اومدین؟»

می‌گویم: «نه.»

«زیاد می‌رین خارج و می‌آین؟»

می‌گویم: «نه. من هیچ وقت خارج نبودم.» و می‌پرسم: «چطور مگه؟»

می‌گوید: «آخه این داستانتون خیلی خارجیه.»

«متوجه منظورتون نمی‌شم.»

نگاهم می‌کند. «یه دختر و پسر می‌خوان دیوار بین خونه هاشون رو وردارن. یعنی متوجه نیستین که مال این جا، اونم با شرایط امروز نیست؟»

نگاهش می‌کنم….

.

یوتیوب، ۱۴۰۱

آهنگی محزون. زنی رو به دوربین با بغضی فرو خورده اشک می‌ریزد سپس با حرکاتی عصبی گیسوانش را دسته می کند، بغضش می ترکد و آن ها را قیچی می کند.

.

تهران، ۱۳۷۶ منزل یک نویسنده ی نامدار

داستان را، که داده‌ام بخواند و نظر بدهد، برمی‌گرداند و می‌گوید:

«لازم نیست همه چیز رو بنویسی؛ یه تصویر کار هزار کلمه رو می‌کنه.»

می‌گویم: «اگه نمی‌نوشتم چه طور می‌فهمیدین داستان چه جوری تموم می شه؟»

چشم‌هایش برق می‌زند و خنده ای زیر سبیل پرپشت سفیدش می‌شکفد.

«بدجوابی نیست… ولی باید فکر نقاشی‌هاش هم باشی.»

می‌گویم: «نقاشیاش رو دارم ولی فکر می‌کنین می‌شه چاپش کرد؟» او ناشر کتاب‌های کودکان و نوجوانان هم هست.

نگاهم می‌کند. «وردار نقاشیا رو بیار. یه زوری می زنیم.»

.

تهران، ۱۴۰۱ میانه‌ی یک اعتراض خیابانی

زنی، ایستاده بر کانتینر زباله، رو به سربازان سراپا مسلح فریاد می‌کشد و روسری آتش زده‌اش را در دست می‌چرخاند.

.

تهران، ۱۳۷۷ منزل همان نویسنده

اشاره می‌کند که بمانم تا همه‌ی جوان‌هایی که برای خواندن داستان‌ها و نشان دادن تصویرگری‌هایشان آمده‌اند، بروند.

نسخه ی تایپی داستان را به طرفم می‌گیرد. «غمباد نکنیا! ولی این‌جا ، توی این مملکت، با اینایی که سرِ کارن؛ فکرشم نکن. بفرستش فرنگ. شاید ناشرای اون طرف بتونن کتابش کنن.»

می‌دانم که او تنها ناشر کودک و نوجوان بخش خصوصی است که جسارت و روابط لازم برای چانه زنی با وزارت ارشاد را دارد؛ اگر او نتوانسته، دیگران اصلا قدمی پیش نمی‌گذارند.

.

تهران، ۱۴۰۱ درِ ورودی یک ساختمان

دختری جوان، با موهای کوتاه آبی‌رنگ و کوله‌پشتی بر پشت، بی محابا به سوی گروهی از فرماندهان سپاه پاسداران – که از ساختمان بیرون می‌آیند – می‌رود. یکی از سپاهیان دستش را مقابل او می گیرد و از او می‌خواهد که دور شود.

.

تهران، ۱۳۷۹ منزل یک فیلمساز نامدار

داستان‌ را به لطف استادم – که برای شرکت در یک جشنواره عازم پاریس است – برای ناشری فارسی زبان فرستاده ام. استاد، پس از بازگشت مرا به خانه اش می‌خواند.

«خوششون اومد. خیلی تعریف کردن ولی گفتن نه توان چاپ چهار رنگ دارن، نه توان پخش بالا. گفتن نمی تونن.»

آن روزها هنوز خبری از چاپ دیجیتال و «آن دیمند» و فروش آن‌لاین نبود.

.

تهران، ۱۴۰۱ سلف سرویس یک دانشگاه

دختران و پسران دانشجو، با هم، در سلف سرویس دانشگاه نشسته اند. دختری فریاد می‌کشد: «به افتخار زن، زندگی، آزادی». همه کف می زنند و شادی می‌کنند.

.

تهران، ۱۳۶۹ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

… به خانم کارشناس می‌گویم: «فکر نمی کنین نویسنده باید جلوتر از مردم راه بره. یه خورده جلوتر رو ببیننه. یه خورده جلوتر رو نشون مردم بده…»

لبخند کمرنگی می‌زند. «من هم اگه سن شما بودم همین جوری فکر می کردم ولی… دیوار بین دختر و پسر؟…»

«یعنی شما فکر نمی‌کنین زنا و مردا باید پابه‌پای هم، دست‌در ‌دست هم این مملکت رو آباد کنن؟»

می‌خندد. «پا‌به‌پای هم شاید، ولی دست‌در‌دست هم؟ اونم تو این اوضاع!…»

خنده ام می‌گیرد. «منظورم اینه که…»

می‌گوید: «من می‌دونم منظورتون چیه ولی اونایی که اون بالا نشستن، فکر نکنم بدونن.» و دستش را رو به جایی نامعلوم در هوا می‌چرخاند.

.

مونیخ. ۱۴۰۱ یک میزگرد رسانه‌ای

زنی موفرفری، با شر و شور همیشگی‌اش، رو به حاضران می‌گوید: «برای ما زنان ایرانی، حجاب اجباری مثل یک دیوار است و اگر این دیوار را بشکنیم، این دیکتاتوری مذهبی نابود خواهد شد.»

.

واشنگتن، ۲۰۲۱ مهمانخانه‌ی منزل

چسب های روی بسته‌ی پستی نشر مهری را پاره می‌کنم. درِ بسته را آرام باز می‌کنم. کاغذهای مچاله شده‌ی روی بسته را بیرون می‌آورم. نفس عمیقی می‌کشم. دست دراز می‌کنم و بالاخره، بعد از سی سال، کتابم را لمس می‌کنم و از جعبه بیرون می‌آورم. «این طرفِ دیوار، آن‌ طرفِ دیوار»

.

برای من اما، این دیوار، یک دیوار فرهنگی است و با رفتن این یا آن حکومت فرو نخواهد ریخت. دیواری که در این سوی جهان هم با شکل و شمایلی دیگر برقرار است. دیوارهای فرهنگی تنها با آگاهی، خودشناسی، خودسازی ، و در گذر طولانی زمان، فرو می ریزند.

سی سال زمان کمی نیست. تصاویری که هر روز از ایران در رسانه های اجتماعی می بینیم نشان می‌دهد که دیوار ارزش‌های ما  قطعا تکان خورده‌ است، ریزش را اما… نمی‌دانم.

ولی این را می دانم  و مطمئنم که فرو ریختن دیوارِ میانِ دنیای زنانه و مردانه قطعا برای ساختن «آدمی و عالمی دیگر » ضروری است، و این ساختن از کودکان ماست که آغاز می‌شود.

.

کتاب «این طرفِ دیوار، آن طرفِ دیوار» تلاشی است برای کاشتن بذر این تغییر در دل کودک ایرانی، به این امید که شعار «زن، زندگی، آزادی» شعور نسل‌های بعدی این سرزمین باشد.

نوروز ۱۴۰۲

بتزدا، مریلند

 

خرید کتاب

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا