اگر ادبیات را آنچنان که ماریو بارگاس یوسا نقل میکند، خوراک جانهای رنجور و ناخرسند بدانیم، رنجهای ورتر جوان مثال خوبی برای آن است. رمانی که میگویند ناپلئون بناپارت هفت بار آن را خوانده است. این رمان که قهرمان و شخصیت اصلی آن را «درویش بیغل و غش غربی» مینامند؛ در سال 1774 توسط گوته نوشته شد و به سرعت زمینهی محبوبیت و شناخته شدن بیش از پیش گوته را فراهم کرد.
رمان عاشقانهی رنجهای ورتر جوان؛ که در قالب رمانهای نامهنگارانه نوشته شده؛ مجموعهای از نامههای ورتر به دوستش ویلهلم است که در آن از عشق نافرجامش به دختری به نام شارلوته مینویسد. لوته سرانجام با آلبرت ازدواج میکند و ورتر در پایان تصمیم میگیرد تا به زندگیاش پایان دهد. این رمان زمینه را برای مسیری نو در داستاننویسی هموار کرد که از هدفهای اصلیاش، آسیبنگاری روانهای رنجور است. توفیق عظیم و انفجارآسای ورتر در آلمان و سپس سراسر اروپا و حتی جهان، در قالب چاپها و ترجمههای پیدرپی، حتی به زبان چینی آن هم در زمانی بسیار کوتاه؛ خود در عرصهی ادبیات رویدادی تاریخی است.
رنجهای ورتر جوان
نویسنده: یوهان ولفگانگ فون گوته
مترجم: محمود حدادی
ناشر: نشر ماهی
سال چاپ: 1402
نوبت چاپ: 25
تعداد صفحه: 225
گوته در این رمان علاوه بر آنکه از پیچیدگیهای فردی و روان حساس و ظریف ورتر مینویسد، همواره به زندگی اجتماعی مردم آلمان و همچنین زندگی روستایی و زیست آنان با طبیعت توجه ویژهای دارد. او از موقعیت حساس ورتر که در طبقهی متوسط جامعه زیست میکند، برای نشان دادن شکافی که بین طبقات بالا و پایین جامعه وجود دارد؛ به خوبی استفاده میکند. او نسبت به انقلاب و اینکه هدف آن برابری طبقات بالا و پایین جامعه باشد، کاملا بدبین و مایوس است و این نقطه نظر را در نامههایی که ورتر درمورد دهقانان و زندگییشان به ویلهلم مینویسد، به وضوح میتوان مشاهده کرد.
محمود حدادی در مقدمهی مترجم، از تاثیر شگرفی که فضای احساسی این رمان بر روی جوانان میگذارد مینویسد و آن را به عنوان یک سند ادبی-تاریخی که نقد اجتماعی آن و ظرافت روانکاوانهاش؛ هنوز هم طراوت دارد، معرفی میکند و نیاز به ترجمهی مجدد آن را اینطور توصیف میکند. همچنین فیلمی هم در سال 2010 به کارگردانی فیلیپ اشتولتسل با اقتباس از رمان رنجهای ورتر جوان ساخته شده است.
بخشی از کتاب:
« چقدر خوشحالم که گذاشتهام و رفتهام! دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست! من، تویی را که دوست دارم و دلبستهاش هستم، میگذارم و میروم و خوشحالم! میدانم که تو میبخشیام. آخر مگر آشناییهایی دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟ طفلک لئونوره! با این حال من گناهی نداشتم. آن ناز و اداهای خواهر او دستمایهی بازی من بود، و تقصیر من چیست اگر این بازیها در آن قلب بینوا شوقی بیدار میکرد؟ با وجود این…. آیا به راستی هیچ تقصیری نکردهام؟ آیا به شوق دل او دامن نزدهام؟ آیا از تجلیهای طبیعت بیغش او که بارها مایهی خندهمان میشد، با همهی آن که چندان هم خندهآور نبود، اسباب شادی نساختهام؟و آیا…؟ راستی چیست آدمی که از خودش هم مینالد. دوست عزیزم، من میخواهم و قول میدهم که رفتار بهتری در پیش گیرم و دیگر آن تلخی کم و بیش را که سرنوشت به کام ما میچشاند، مثل گذشته دائم نشخوار نکنم.»
دربارهی نویسنده:
یوهان ولفگانگ فون گوته در 28 اوت در فرانکفورت آلمان متولد شد. او را از کلیدهای اصلی و آغازگر رمانتیسیم به شمار میآورند. او شاعر، نمایشنامهنویس، رماننگار و طبیعت پژوه و جامع اندیش و از نوابغ به نام آلمان بود. از دیگر آثار او تراژدی فاوست و دیوان غربی-شرقی را میتوان نام برد. گوته علاقهی زیادی به فرهنگ و ادبیات ایرانی داشت و شیفتهی آثار شاعر معروف ایرانی، حافظ بود. همچنین در برخی از مطالعات تطبیقی رنجهای ورتر جوان گوته را با منظومهی لیلی و مجنون از نظامی گنجوی مقایسه میکنند و این دو اثر را قابل انطباق با یکدیگر میدانند.
گوته بعد از آنکه تعدادی از آثار مشهورش را به پایان رساند؛ به وایمار رفت و در آنجا به مدت ده سال وزیر حکومت شد. او در وایمار بود که شیفتهی حافظ شد و به مطالعهی آثار او پرداخت.