نقش منفی های سینمای ایران
نگاهی کوتاه به برخی از نقش های منفی به یاد ماندنی سینمای ایران
«و بدان که سرانجام پلیدی با همه ابهتش در برابر نیکی به زانو درخواهد آمد.»
*از اندرزهای پل به تیموتی
بسیاری اوقات شده است که نقش های منفی فیلم ها، بسیار بیادماندنی تر از نقش های مثبت از کار در آمده اند. شخصیت هایی که حس تنفر ما را بر می انگیزند تا آن حد که حتی فکر می کنیم مرگ برایشان خیلی کم است. آن ها با بدجنسی ها و خباثت ها، آدم خوب های فیلم را عذاب می دهند و در کنار آنها، ما نیز با آنها آزرده می شویم، حس تحقیر را تجربه می کنیم و در آتش انتقام از آدم بدها می سوزیم. آنها وطیف گسترده ای از رذالت ها را برای ما نمایش می دهند: از خبرچینی و آدم فروشی گرفته تا دزدی و خیانت به معشوق و هزاران کار نگفتنی دیگر. آنها همه اینکارها را با استادی تمام اجرا می کنند تا شخصیت های مثبت فیلم بیشتر توی چشم ما بیاید و برجسته تر شود. بدون آنها فیلم دیدین لذتی ندارد.
آنها اهریمنان مجسمی هستند در هیات انسان، که موجب می شوند ما با آدم خوب های فیلم بیشتر همذات پنداری کنیم و دوستشان بداریم. بسیاری مواقع پیش آمده که در انتهای فیلم شخصیت منفی داستان بخشیده می شود و یا کارهای پلیدش نادیده گرفته شده و مورد اغماض واقع می شود ولی ما (تماشاگر) او را نبخشیده ایم. شخصیت های منفی فیلم ها موتور محرکه داستان هستند و عنصر موثری در قصه گویی و پیشبرد داستان هستند. آن ها وظیفه به مراتب مشکل تری نسبت به شخصیت فیلم بر عهده دارند.
در این متن کوتاه نگاهی خواهیم داشت به برخی از نقش های منفی ماندگار سینمای ایران:
– کریم قهوه چی / کندو – عباس ناظری نیک (صورت زشت کژی)
جمله به یاد ماندنی: هر وقت یه جوونی میمیره من پشتم می لرزه.
فیلم «کندو» ساخته رشک برانگیز «فریدون گله»، از شاخص ترین فیلم های قبل از انقلاب که برایش بدیلی نمی توان متصور بود مملو است از شخصیت های درخشان و ناب. ابی (بهروز وثوقی) از غربتی های لاله زار، آقا حسینی (داوود رشیدی) که هر دو به تازگی از زندان آزاد شده اند. آقا مصطفی (جلال پیشواییان) که بیست ساله بازی را می اندازد. مرتضی سرباز (علی ثابت فر) که نوچه آقا مصطفی است و او را با چاقو از پشت می زند. آقا عبدالله که زمانی قهرمان کشتی بوده و ابی را در مسابقه شکست داده، ولی حالا معتاد شده است. پیرمرد پیزوری (رضا کرم رضایی) که مامور مراقبت از ابی در طی شرط بندی است که کلک نزند. راننده تاکسی بخت برگشته (عزت اله رمضانی فر). این شخصیت ها و شخصیت های دیگر فیلم، همه و همه در نوع خود بی نظیرند.
وقتی فیلم را برای پنجاهمین بار نگاه می کنید متوجه می شوید که هیچکدام از این شخصیت ها، منفی که نیستند که هیچ، بلکه تنه به شخصیت های مثبت می زنند و آنقدر پیش ما وجهه پیدا می کنند که شخصیت بدی تلقی نشوند. ولی صاحب قهوه خانه که بیشتر صحنه های فیلم در آن می گذرد از آن شخصیت های پلید استثنایی سینمای ایران است که همیشه او را به یاد می آوریم: کریم قهوه چی با بازی بیاد ماندنی عباس ناظری نیک. او پیرمرد رذلی است که آدم فروش و خبرچین پلیس هم است. او به شدت خسیس است و پول برایش همه چیز است و سرانجام اینکه همجنس گراست. توجه داشته باشید که در سالهای کنونی گرایش به همجنس، دیگر یک تابو نیست و حتی محکوم کردن همجنس گرایی هم حرکتی قبیح محسوب می شود. ولی نگاه کنید به تاریخ اکران فیلم و جامعه ایرانی آن زمان.
کریم قهوه چی تا جایی که ممکن است از دردسر و جاروجنجال فراری است و وقتی از جریان تورنا بازی و شرط آن با خبر می شود (همان شرطی که به قول پیران مجلس نمی شود آن را خواند و باطل است) به ابی هشدار می دهد که:«چیه خل خل بازی در آوردی ابی! سر چوبت کردن؟» که اشاره دارد به حلاج و نحوه کشتن او. سرانجام این هموست که خبراین شرط بندی را به پلیس می دهد و…او نفرت انگیز است. خبرچینی و به قولی مفتش مردم بودن در همه جای دنیا عملی نکوهیده است به خصوص در میان خلافکاران، و این حرکتی است که حتما عقوبت سختی به دنبال خواهد داشت. «عباس ناظری نیک» به خوبی در جلد این ضد قهرمان رفته و بازی اش به شدت برای تماشاگر باور پذیر شده است. اونقش های منفی خوب دیگری هم در کارنامه سینمایی اش دارد ولی به نظر می رسد این بهترین نقش منفی اوست حتی بهتر از نقش «شیخ ابوتراب» نزول خوار در «تنگسیر» امیرنادری و نقش اوستا فرج در «فرار از تله» جلال مقدم و شاید بهترین نقشی که تا به حال در سینما بازی کرده است.
– پدربزرگ / شازده احتجاب – ولی شیراندامی (تندیس شرارتی کهنه)
جمله به یاد ماندنی: تو هم گذاشتی بره به همه بگه که من با دست خودم مادر سلیطه ام رو کشتم.
فیلم «شازده احتجاب» براساس رمانی به همین نام نوشته «هوشنگ گلشیری» ساخته شده که از روش جریان سیال ذهن برای داستان گویی بهره می برد. داستان فیلم جریان همان جدال کهنه و نو است، تضاد دائم مدرنیته و سنت در غالب داستانی بس تلخ. روایت همان دعوای حرکت رو به جلو و واپسگرایی. «شازده احتجاب» حدیث نابودی نه یک شخصیت (شازده احتجاب) که نابودی خانواده ای بی رحم است در گذر زمان. در این بین شازده احتجاب شخصیتی رو به فنا است که انگار میخواهد از همه انتقام بگیرد. از فخری کنیز خانه اش (فخری خوروش)، از فخرالنساء سوگلی اش (نوری کسرایی)، از ماهیهای داخل حوض، از کتابهای فخرالنساء و از طبیعت اطراف خانه اجدادی اش و حتی از خود بی نوایش. او احتمالا یکی مازوخیست های تمام عیار و به یاد ماندنی سینمای ایران است. او به طور عجیبی مشغول آزارخود و دیگران است، چرا؟ شاید چون به اندازه پدربزرگ بی رحم نبوده و شاید هم به این خاطر که قوای جنسی اش به شدت رو به تحلیل رفته است و توانایی کاری را ندارد در میان آن همه عصمت و عطرت.
فیلم شخصیت های زیادی ندارد ولی بعضی از آن ها آنقدر نفرت انگیز هستند که تا آخر عمر آن ها را به یاد بیاوریم. ما در فیلم شاهد دو بازه زمانی متفاوت هستیم: قسمت هایی که در زمان حال می گذرد (احتمالا ابتدای دوران حکومت رضاشاه) و قسمت هایی که خاطرات شازده (جمشید مشایخی) هستند که گاه و بی گاه به یاد می آورد. این خاطرات مملو از بی رحمی ها و پستی های پدربزرگ (ولی شیراندامی) است که انگار از انجام همه آن ها لذت وافری می برد، تو گویی روح کالیگولا در جلد پدربزرگ حلول کرده و دوباره به عرصه زندگی بازگشته است. پدر بزرگ فیلم «شازده احتجاب» کلکسیون کاملی از شقاوت ها را برای ما به نمایش می گذارد مثل: قتل عام کشاورزان بی گناه در یک شورش محلی، در آوردن چشم گنجشک ها با قلم تراش برای اینکه بفهمد گنجشکهای بدون چشم تا کجا می توانند بپرند!، دستور اشتباهی بریدن سر کودکی بازیگوش، کشتن مادر خودش و خفه کردن برادر کوچکترش (فیروز بهجت محمدی). شخصیت پدربزرگ در تمام فیلم حضوری نامحسوس دارد و گویی در خاطرات شازده او را مرتب آزار می دهد و به او نهیب می زند که چقدر بی عرضه است.
شازده خیلی تلاش می کند که مانند پدربزرگ شود، ولی افسوس که این مهم برایش میسر نیست و شازده آن خمیر مایه و جنم را اصلا در خود ندارد. شازده احتجاب ميداند كه فايده ايي ندارد، و پدربزرگ، هميشه، مثل همان عكس سياه و سفيدش بر سر طاقچه خواهد ماند، دست نیافتنی و آمیخته به افسانه. «ولی شیراندامی» حضور درخشانی در فیلم دارد که البته بسیار در ذهن ها ماندنی است چه اینکه با هربار حضورش در صحنه، جنایتی را در فیلم نوید می دهد.
– صادق امانی / خط قرمز – سعید راد (ابزار بی رحم حکومت)
جمله به یادماندنی: ما فقط ابزاریم، همین… ابزار یک حکومت غالب، اونا برای اینکه بتونند بمونند به ما احتیاج دارند.
فیلم های مسعود کیمیایی ذخیره بی بدیلی از شخصیت های منفی هستند که در طول زمان رنگ کهنگی به خود نمی گیرند و زنگار زمان در وجودشان بی اثر است. آنان به ندرت از یاد سینما دوستان می روند بخصوص اگر از طرفداران آثار او باشند. براستی انتخاب یک نقش منفی از میان همه کارهای کیمیایی کاری آسانی نیست. فقط نگاهی کوتاه به این اسم ها کافی است تا متوجه شویم این انتخاب چقدر سخت است: منصور آب منگل/ قیصر(جلال پیشوائیان)، کاکا رستم / داش آکل (بهمن مفید)، غلام / خاک (جلال پیشوائیان)، اصغر هروئین فروش/ گوزن ها (گرشا رئوفی)، ارباب ده/ سفرسنگ (علی محزون)، وکیل بند/ تیغ و ابریشم (کامران باختر)، یزقل/ سرب (فتحعلی اویسی)، آقا عبدل / دندان مار (نرسی گرگیا)، صادق خان / ردپای گرگ (منوچهر حامدی) و…
ولی نقش منفی که مورد نظر است هیچکدام از اسامی بالا نیست، او مامور امنیتی فیلم «خط قرمز» است فیلمی که متاسفانه دچار تیغ سانسور شد و به محاق توقیف رفت. همه اتفاقات فیلم در یک خانه و لوکیشن بسته آن رخ می دهد. «خط قرمز» داستان یک افشاگری است در میانه عروسی و بازجویی و شب زفاف! صادق امانی از ماموران موثر ساواک است که در شب ازدواجش با لاله (فریماه فرجامی) دچار بحران و فاجعه ای بی بازگشت می شود. او بر اساس شغلی که دارد دستور قتل برادر لاله را که یک فعال سیاسی است داده و حالا در شب عروسی اش شک می کند که ممکن است لاله از هویت اصلی او با خبر شود. در ادامه او در شرایط عدم اعتماد به لاله و از دست رفتن شغلش قرار می گیرد، پس تصمیم می گیرد از لاله اعتراف بگیرد. او ابتدا چندین بار لاله را روی زمین پرتاب می کند و کتک می زند بعد ناگهان احساس پشیمانی کرده و شروع به نوازش او می کند. بعد لاله را در یک کاور پلاستیکی لباس می اندازد و زیپ آن را می بندد سپس در حالی که لاله در حال خفه شدن است شروع به بازجویی او می کند. در ادامه او روشهای زیادی را برای به حرف درآوردن همسرش اجرا می کند، ازجمله: شوک الکتریکی تا شلاق زدن با سیم برق. بله، او همه این کارها را در شب عروسی اش انجام می دهد. در طی گفتگوهایی که بین او و لاله جریان دارد، ما می فهمیم که او چه کارهای شنیعی در مورد زندانیان زن انجام داده است.
«مسعود کیمیایی» در مصاحبه ای عنوان کرد که: قرار بود «فرامرز قريبيان» نقش اماني را بازي كند. به همين دليل خيلي از صحنه ها را براي فرامرز قريبيان طراحي كرده بودم. بازي اي كه سعيد راد در «خط قرمز» ارائه داد متفاوت است، آنچه مي بينيد آدم ديگري است كه سعید راد خيلي خوب آن نقش را بازي كرد. «خط قرمز» نخستين فيلم فريماه فرجامي، خسرو شكيبايي، تهمينه ميلاني، محمد اعلامي و نخستين نقش جدي جمشيد هاشم پور بود.
بر طبق گفته کیمیایی اين فيلم چندين و چند بار تغيير كرد. برخي ديالوگ ها به فيلم اضافه شد، طوري كه ديالوگ صاحب نداشت. «خط قرمز» تغييرات بسياري داشت و باز هم نمايش داده نشد. حتي بازيگر نقش بازجو در فيلم با سه بازيگر تكرار شد. يك بار با اكبر معزري و يك بار با كوروش افشارپناه بود. يك بار هم «ايرن» در نقش مادر اكبر معزري حاضر شد، يك جا كامل نقش ايرن حذف شد.
– کاک هوشنگ / کانی مانگا – علی ثابت فر (مرد سربی)
جمله به یادماندنی: اونم مثل تو لج باز بود، می خواست ما رو لو بده…اونو کشتم.
او همان مرتضی سرباز فیلم «کندو» است اما حالا در قامت یک ضد قهرمان کامل. به جرائت می توان گفت که در میان تولیدات فیلم های جنگی سینمای ایران آثار با کیفیت و خوش ساخت بسیار نایاب است. فقط کافی است که نگاهی داشته باشیم به حجم انبوه این فیلم ها که قهرمانانش همه فرشته اند و معصوم و دشمنانشان دستپاچه و احمق.
«کانی مانگا» ساخته «سیف الله داد» یکی از همان فیلم های ناب جنگی سینمای ایران است که داستانش از یک الگوی کهنه گرته برداری شده است: سقوط هواپیمای خودی در پشت خطوط دشمن درجایی غیر قابل دسترس، ارسال چند کماندو برای یافتن بازمانده گان و سرانجام بازگرداندن آنها. این ایده، داستان بسیاری از فیلم های موفق سینمای آمریکا بوده است، فیلم هایی مثل «قلعه عقابها» و یا «پشت خطوط دشمن».
«کانی مانگا» یک فیلم کاملا قهرمان / ضدقهرمان محور است. قهرمان آن سروان یاوری است، یک تکاور کهنه کار با بازی «فرامرز قریبیان» و در آن سمت «کاک هوشنگ» است با بازی به یاد ماندنی «علی ثابت فر». شخصیت منفی «کاک هوشنگ» خیلی خوب از کار در آمده است. او به هیچ وجه کودن و ابله جلوه نمی کند بلکه از فراست و هوش سرشاری بهره می برد و این دقیقا نکته ای است که او را کاملا برتر از دیگر شخصیت های منفی فیلم های جنگی قرار می دهد. در طی حوادث فیلم می بینیم که او هرگز تصمیم های ناگهانی نمی گیرد بلکه کاملا ذیرکانه قدم بر می دارد.
او با سروان یاوری بازی تعقیب گریزی را در کوه های کانی مانگا آغاز می کند، بازی که رفته رفته ادامه اش برای هر دو طرف مشکل می شود. کاک هوشنگ یک کرد محلی ضد انقلاب نیست و ما در فلاش بک هایی می بینیم که او در شهری بزرگ (احتمالا تهران) با برادر سروان یاوری دوست قدیمی هستند. او سردسته گروهی از پیشمرگه های کرد مخالف است وبه نظر می رسد آنقدر اقتدار داشته که توانسته جایگاهی مناسب در میان اکراد مخالف حکومت پیدا کند. کاک هوشنگ مربی تیراندازی هم است، او پسری دارد که تک تیراندازی بی نظیر است و حالا هم دوشادوش پدرش می جنگد.
«علی ثابت فر» برای بازی در این نقش نامزد بهترین بازیگر نقش دوم مرد از ششمین جشنواره فیلم فجر در سال 1366 شد یعنی دقیقا در بحبوحه جنگ. او به قدری این نقش را زیبا و باورپذیر اجرا کرد که حتی هیات داوران هم نتوانستند چشم بر روی هنرنمایی اش ببندد. در انتها باید به دوبله و صدای «حسین عرفانی» که به جای کاک هوشنگ صحبت کرد اشاره کنم که در باورپذیری کاک هوشنگ نقش موثری را ایفا کرده است.
– پیشکار / طلسم – پرویز پورحسینی، (شیطان ساکن در پشت آیینه ها)
جمله به یادماندنی: التماس شروع شد…
«پرویز پورحسینی» در «طلسم» یک شاهکار مطلق است. شاید بشود گفت که او بهترین نقش سینمایی اش را در «طلسم» ایفا کرده فیلمی بی نظیر ساخته «داریوش فرهنگ». کارنامه پرویز پورحسینی مجموعه جالبی از ضد قهرمان های بیادماندنی است مثل: کامران میرزا نایب السلطنه آب زیرکاه در فیلم «کمال الملک» با صدای سعید مظفری، افسر انگلیسی درفیلم «کشتی آنجلیکا»، نادر در فیلم «شب حادثه پدر کینه ای و بد ذات» و…
«ولی» نقش پیشکار به واقع بی نظریترین ضدقهرمان پرویز پورحسینی است. او در فیلم طلسم پیشکار یک شاهزاده قاجار است که با اربابش (جمشید مشایخی) در خانه ای بسیار بزرگ و وهم آلود در میان جنگل زندگی می کنند. در طی فیلم درمی یابیم که او را برطبق برخی سنتهای دوران قاجار اخته کرده اند و او در طی همه این سالها با کینه ای عمیق از این تبار در پی گرفتن انتقامی سخت است. با ورود یک تازه عروس و داماد (سوگند رحمانی و آتیلا پسیانی) به این خانه که راه خود را گم کرده اند متوجه می شویم که سالها پیش خانم این خانه در شب عروسیش و پس از ورود به تالار آینه ناپدید شده و شازده در این سالها به انتظار بازگشت او نشسته است.
عروس جوان در گشت و گذارش در قصر به تالار آینه میرسد و از دری نیمه گشوده عبور میکند و وارد سردابی میشود که در پشت سر او بسته میشود. دختر جوان در سردابی نفرت انگیز، خانم خانه (با بازی سوسن تسلیمی) را مییابد که سالها قبل در تالار آینه ناپدید شده بود. عامل حبس او پیشکار شازده است، فرزند معماری که این عمارت را ساخته و حالا میخواهد خانهای را که متعلق به خود مىداند، تصاحب نماید. پیشکار هر دوی آنها را آزار می دهد، هم شازده را و هم خانم خانه را، و این کار به زیبایی در موازات هم انجام می دهد. در طی فیلم تماشاگر متوجه نمی شود که آیا پیشکار به دستور مستقیم شازده اخته شده است یا خیر.
حالت صورت پرویز پورحسینی یا به قول معروف میمیک خاص او همراه با نگاه های خیره و سرد او به شخصیت پیشکار جلوه خاص تری می بخشد و نقش را برای ما باورپذیرتر می کند. بیاد بیاورید بازی او را در نقش «دکتر فاستوس». طلسم از آن دسته فیلمهایی نیست که بخواهد با چهرهپردازیهای عجیب و غریب و نمایش پیدرپی آنها و پرشهای ناگهانی نیروی ترس سعی در به وحشت انداختن مخاطب داشته باشد. راز ترس ناب «طلسم» به درام قوی فیلم برمیگردد. کاراکترهای خوبی که از صمیم قلب دوست داشتم تا هرچه زودتر این سختیها را پشت سر بگذارند. و بعد استفاده درست و کافی از کلیشهها در طراحی صحنههای نفس گیر فیلم است که چنان موقعیتهای منحصربه فردی را برای قهرمانان درست میکنند و اینکه چقدر موضوع قایمباشک بازی خوب کلید میخورد و به اوج میرسد و به انتها میرسد.
– سرهنگ / ناخدا خورشید – فتحعلی اویسی (آخرین سرهنگ در تبعید )
جمله به یاد ماندنی: پس تو می دونی ما آدم، سر می بریم؟
«ناخدا خورشید» روایتگر تبعیدگاه غریبی است در ناکجاآباد، آنجا ته دنیاست. آدمها نیز همانند ساختمانهای مخروبه و تنهای شهر، تنها و مخروبهاند. هیچکس ازاین تبعیدگاه شوم رها نخواهد شد، نه خواجه ماجد (جعفر محدث)، نه سرهنگ (فتحعلی اویسی)، نه مستر فرحان (علی نصیریان)، نه ملول (سعید پورصمیمی) و نه حتی ناخدا خورشید (داریوش ارجمند)، همگی تبعید به مرگ میشوند. دو شخصیت قهرمان و ضد قهرمان فیلم، ناخدا و سرهنگ، شخصیتهای هردو پیچیده و دارای عمق هستند، سرهنگ شخصیتش محکم و اقتدارگونه است، معتقد به عقایدی ساخته خودش، زیرا که او با توجه به قوانین خاص خود همه مرزهای بی قانونی در می نوردد و به راحتی آدم می کشد. او یک سرهنگ اخراجی است که در بحبوحه ملی شدن نفت، درگیری های کاشانی و دکتر مصدق و جریان بازار به منطقه ای بد آب و هوا در جنوب کشور تبعید می شود و بعد از ترورنخست وزیر وقت حسنعلی منصور، تصمیم به فرار می گیرد.
سرهنگ در طی فیلم خیلی حرف نمی زند و کار خشونت باری هم از خود بروز نمی دهد ولی می بینیم که در قامت رهبر تبعیدیان ظاهر می شود و بقیه نیز از او فرمانبرداری می کنند وبه باورمن این شخصیتپردازی بی نقص تقوایی و میزانسنهای اوست که این موضوع را به تماشاگر می باوراند که سرهنگ رییس تبعیدی ها است و همه چشم به دهان او دارند و اوست که حرف آخر را می زند. نگاه کنید به دعوای آن تبعیدی جذامی و یکی دیگر از تبعیدیها. در میانه درگیری این سرهنگ است که بین آنها میدانداری کرده و آرامشان میکند. سرهنگ بسیار باهوش است و حواسش به همه اطراف هست، از جمله به ناخدا.
در نگاه نخست آنچه ما را به خود جلب میکند، افرادی هستند که تقوایی در فیلمش جای داده همگی برای ما آشنا هستند. مستر فرهان که به نظر میرسد که قاچاقچی آدم است و دلالی برایش اهمیت بیشتری دارد تا جان کسانی که قرار است به آن سوی مرزها بفرستد. آن دندانِ طلایی که وقتی فرهان میخندد، نمایان میشود و سابقهی آشناییاش با سرهنگ به همراه نحوه قدم برداشتنش حتی نحوهی پولشمردنش و آن عینک آفتابی اش، و حتی مرگش شخصیت او را بسیار پذیرفتنی جلوه میدهد. او برای ما باورپذیر است. همانطور که شخصیت ملول برای ما چنین است. اما سرهنگ در ناخدا خورشید یگانه است، او (با صدای درخشان مرحوم عطاءالله کاملی) نماد و مجسمه بدی است. او طرحی دارد که بعد از فرار از محل تبعید ناخدا و همراهش را بکشد، او حتی می خواهد همقطاران تبعیدی اش را نیز سربه نیست کند و تنها به آن سوی آب ها بگریزد و ردی از خود به جای نگذارد. تقوایی به ما می گوید که سرهنگ و مستر فرهان از قبل همدیگر را می شناسند. او می داند که با مستر فرهان این شانس را دارد که از آن جهنم خود را خلاص کند.
نکته: «عنایت بخشی» و «جلال پیشوائیان» به عنوان بدمن های سینمای قبل و بعد از انقلاب شهره هستند و نگارنده براین باور است که بران هردوی آنها می توان متن های جداگانه و کاملی نوشت.