
او در هراس است
یادداشتی درباره ایستوود در دههٔ 2000

امیرگنجوی
محقق و پژوهشگر امور فرهنگی
کانادا
امیرگنجوی، پژوهشگر امور فرهنگی
*
بهگواهی «رابرت ابروین»، فیلمهای «کلینت ایستوود» در دههٔ 2000 را میتوان گذار ایستوود از مردِ خشن، زمخت و مدافع قانون به سمت فردی آسیپپذیر و مدافع حقوق انسانهای محروم و همچنین یک فردِ پیر درگیر با مسئلهٔ مرگ دانست. در واقع، به جز فیلمِ «شکست ناپذیر» در بقیه فیلمهای دههٔ 2000 ایستوود، مسئلهٔ مرگ به شکلی واضح دیده میشود.
در «رودخانهٔ مرموز قتل»، آدمکشی و آزار و اذیتِ جنسی کودک، ماجرای پیشبرندهٔ داستان است. «بچهٔ اشتباهی» که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده، دربارهٔ دزدی و قتل احتمالی یک کودک است. همچنین در«نامههایی از ایوجیما» و «پرچمهای پدران ما»، جنگ جهانی دوم و درگیری انسان با مرگ از زاویه دیدِ ژاپنیها وآمریکاییها اهمیتِ فراوانی دارد. در بیشتر این فیلمها بیننده دیگر با ایستوود مطمئن به خود و مردانگیاش روبرو نیست. او به مردی تبدیل شده که بدن عریان او در«کابوهای فضایی» چین وچروک فراوان خورده است.
برای درک نکتهٔ بالا، کافی است نگاهی نزدیکتر به «کار خون»، «دختر میلیون دلاری» و «گرن تورینو» داشته باشیم. در کار خون، کلینت ایستوود نقش «تری مک لاب»، پلیس بازنشتهای را ایفا میکند که در روزهای آخر کارش درگیر پرونده قتلهای زنجیرهای میشود. تری در حین تعقیب دچار سکته قلبی میشود اما با کمک عملِ پیوند قلب از مرگ نجات پیدا میکند؛ با این وجود به علت بیماری به کار خود در ادارهٔ پلیس خاتمه میدهد. بعد از بازنشستگی، تری با زنی به نامِ گرسیلا آشنا میشود که او را متوجه این حقیقیت میکند که قلبی که در بدن اوست، قلب خواهرش است که به دست قاتل زنجیرهای کشته شده است. تری تصمیم میگیرد ماجرای قاتل زنجیرهای را پیگیری کند و در نهایت با کمک گرسیلا قاتل را یافته و او را میکشد.
در طولِ فیلم مسئلهٔ مرگ و کهولت سن در بازی کلینت ایستوود کاملا واضح به چشم میخورد. در حین عملیات تعقیب و گریز، چندین بار دستش را روی قلبش میگذارد. به قلب خود در آیینه نگاه میکند. در جایی میگوید که او دیگر پیر شده و باید به خانه برگردد تا قرصهایش را بخورد. پزشکاش مدام به او یادآوری میکند که مواظب قلب خود باشد. این نکات در نقدهایی که دربارهٔ فیلم نوشته شده، دیده میشود. «تاد مک کارتی» و «راجر ابرت» در نقدهایشان به این نکات اشاره کردهاند. به نظر هر دوی آنها ایستوود به هیچ وجه منکر سن بالای خود در این فیلم نیست و برخی از دغدغههای خود دربارهٔ کهولت سن را در فیلم آورده است.
دغدغهٔ سن و سال و کهولت را در مصاحبههای ایستوود هم میتوان یافت. تمرکز فراوانی که ایستوود بر اهمیتِ حضور زنِ “جوان”اش در این مصاحبهها نشان میدهد، ستایش غیرمنتظرهٔ ایستوود از زناش با برچسبهایی همانند بهترین زن دنیا و کسی که مدتها منتظرش بوده، تاکید فراوان او در این مصاحبهها بر زندگی داغِ جنسیاش و همچنین علاقه فراوانی که به دختربچهٔ کوچکاش نشان میدهد، همگی به نحوی بیانگر ذهنیت هراسان ایستوود از مسئلهٔ کهولت سن و چگونگی رویارویی با مرگ است. ایستوود را دیگر نمیتوان همان شخصیت کله شق، اخمو و مطمئن به خودِ سابق دانست؛ او در هراس است.
این موضوعات در «دختر میلیون دلاری» هم دیده میشود. این فیلم دربارهٔ زندگی «مگی فریتز جرالد» با بازی هیلاری سوانک است که دوست دارد بهطور حرفهای وارد بوکس شود. او برای آموزش به سراغ فرانکی دان (کلینت ایستوود) میرود ولی فرانکی از پذیرفتن او بهعنوان شاگرد طفره میرود. در نهایت با اصرار ادی اسراب (مورگان فریمن)، فرانکی آموزش مگی را قبول میکند، اما نتیجهٔ خوبی به بار نمیآورد. مگی در مسابقهٔ بوکسی سرنوشتساز، بهشدت آسیبدیده و کاملا فلج میشود. داستان با خودکشی مگی با کمک فرانکی و همچنین ناپدیدشدن فرانکی خاتمه مییابد.
این فیلم در ذهن باقی میماند، زیرا دیدناش بیننده را متقاعد میکند که در حال شنیدن صحبتهای فرد جهاندیدهای است. زندگی تلخ است و همواره سرد، نکتهای که ایستوود آن را با استادی بیان کرده است. در این نگاه سرد، زندگی، مرگِ عقب افتاده است. در واقع دغدغهٔ مرگ مسئلهٔ نهاییِ فیلم است که در نهایت به خودکشیِ مگی ختم میشود. جالب است که در این جا کلینت ایستوود از تمامی تفکرات نسبتا محافظهکارانه و سیاسی خود دستبرداشته است. او به روشنی به دفاع از اوتانازی میپردازد. ایستوود دیگر همان کابوی کلهشقِ راستِ محافظهکارِ گذشته نیست و کاملا دگرگون شده است. به قول اور، ایستوود را میتوان از جمله معدود شخصیتهای هنری دید که از یک فاشیست راستی به یک فاشیست چپی تغییر جهت داده است.
«گرن تورینو» هم نمونهٔ دیگری از درگیری ایستوود با مسئلهٔ گذشته، سن و مرگ است. فیلم به ماجرای زندگی یک پیرمرد آمریکایی، والت کوبالسکی با بازی کلینت ایستوود میپردازد که در منطقه به خشونت و راسیست بودن معروف است. درگیرشدن با ماجراهای خانوادهٔ «مونگ»، زندگی او را تغییر میدهد. این ارتباط جدید، از دشمنی به دوستی نزدیک با این خانواده تغییر مییابد و در نهایت والت، جان خود را برای دفاع از این خانواده از دست میدهد. ایستوود مدعی بود که این آخرین باری خواهد بود که ما او را بهعنوان بازیگر در صحنه خواهیم دید، چیزی که در نهایت تحقق نیافت. با این وجود فیلم به گونههای مختلف قصد دارد خداحافظی ایستوود از بازیگری در سینما را بهتصویر بکشد.
به قول لاسل، پایانبندی نهایی فیلم که در آن ایستوود با شلیکهای متمادی کشته میشود را می توان وداعی مسیحگونه دانست که کاراکتر مرد قهرمان و همیشه استوار ایستوود با گذشتهاش دارد. او فردی شده که دیگر با گذر زمان و کهولت سن جایی را برای خود در سینما نمیبیند. با مرگ ایستوود در سکانس نهایی، ارتباط بیننده هم با این کاراکتر که سالها در خاطرات جمعی شکل گرفته خاتمه مییاید. مرگ مسیحگونه او کفارهای است برای بارسنگین خشونت تصویری و راسیستی او در سینما که از او به ارث رسیده است.