از پرسپولیس تا امروز
نگاه یک مهاجر به جنگ و انسانیت
مارسل جرو – نیاگارا | در تاریکی این روزگار ما، حرف زدن از امید دشوار است، چه رسد به هنر. من نه روزنامهنگار حرفهای هستم و نه کارشناس سیاست جهانی. تنها میتوانم نظریهای نیمبند و شخصی ارائه کنم که شاید وزن چندانی نداشته باشد. پیشاپیش بابت دانش محدودم و اینکه شاید اطلاعاتم کامل و بهروز نباشد، پوزش میطلبم. در ابتدا قصد داشتم برای دهمین سالگرد مجله تیتـــــــــر دربارهٔ هنر و دوستانم در این نشریه بنویسم. اما حالا در این روزهای ناآرام و خطرناک، آنقدر از اوضاع جهان متأثر شدهام که اعتراف میکنم نوشتن از تجربههای شخصی برایم سخت شده است و ذهنم درگیر اتفاقات جاریست.
به عنوان کسی که همیشه به صلح پایبند بودهام و بیشتر عمرم را تلاش کردهام بیطرف و دور از سیاست بمانم، اکنون دیگر نمیتوانم سکوت کنم. با ظهور بیسابقه فاشیسم و نسلکشی بیرحمانه مردم فلسطین، خاموشی را نوعی همراهی میدانم. امروز سکوت، یعنی رضایت. پس باید موضع گرفت، حتی اگر سخت باشد. همانطور که مارتین لوتر کینگ جونیور گفته: «در پایان، آنچه به یاد میماند نه سخنان دشمنانمان، بلکه سکوت دوستانمان است.».

اسرائیل بدون هیچ دلیلی به ایران حمله کرده و با آن، آتشی تازه در منطقه شعلهور ساخته. باید بدانیم که حالا این دو کشور صرفاً در حال «تبادل موشک» نیستند و البته یادمان نرود که اسرائیل آغازگر این بحران سیاسی و اجتماعی بوده و ایران تنها از خود دفاع کرده است. این همان نگاهیست که تیترهای خبری باید منعکس کنند. اما رسانههای جریان اصلی، مثل همیشه، حملههای رژیمی را که در حال ارتکاب نسلکشیست، کوچکنمایی و یا تطهیر میکنند. عمیقاً ناراحتم.
رفتار نخستوزیر اسرائیل، مانند همتایانش در آمریکا و روسیه، بهطرز خطرناکی غیرمسئولانه است. حملهٔ او به ایران، اقدامی تحریکآمیز و بدون توجیه بود که میتواند پیامدهای فاجعهباری برای میلیونها نفر در منطقه داشته باشد. اگر هدفش حفظ جان و ثبات است، بعید است این مسیر به نتیجه برسد، نه در کوتاهمدت و نه در بلندمدت. ایران حق دفاع از خود را دارد، و اسرائیل باید فوراً حملات، تجاوزها و رفتار غیرانسانیاش با مردم فلسطین را متوقف کند. با این حال، امید دارم که رهبران ایران از درایت و صبوری لازم برخوردار باشند تا در برابر تحریکات مردی که تنها برای ماندن در قدرت دست به هر کاری میزند، خویشتندار بمانند، ، بهویژه اینکه انگیزههای پشت این حملات نه شفافاند و نه قابل اثبات.
درک میکنم که میل به پاسخ متقابل وسوسهبرانگیز و طبیعی است. اما نگرانم این تقابل به جنگی ایدئولوژیک بدل شود. نگرانیام وقتی بیشتر میشود که میبینم بدترین فرد ممکن، یعنی رئیسجمهور آمریکا، نقش میانجی را بر عهده دارد. بدترین انتخاب ممکن. با توجه به عملکرد رئیسجمهور آمریکا در بحران اوکراین، احتمالاً نهتنها جانب متجاوز را میگیرد، بلکه ممکن است خودش نیز وارد میدان شود. او با هیچکس جز خودشیفتگیاش همپیمان نیست؛ یک خودشیفتهای بیمار و عوامفریبی فرصتطلب که نه به دوست احترام میگذارد و نه به دشمن. یک قلدر کتوشلواری با رفتاری کودکانه، که ابزارش فقط باجگیری، تهدید، تحقیر و تحریف واقعیت است.

او درباره ورود به جنگ میگوید: «شاید انجامش بدهم، شاید هم نه. هیچکس نمیداند من چه تصمیمی دارم.» این حرف را نه یک انسان بالغ، نه یک سیاستمدار مسئول، و نه حتی یک بازیکن گلف در پاسخ به دعوتی ساده به یک دور بازی گلف میزند، چه رسد به رئیسجمهوری که درباره جنگ سخن میگوید. آیا اطرافیان و حامیانش متوجه فاجعه شدهاند؟ هنوز نه؟
جنگ نه راه رسیدن به صلح است، نه ابزاری برای تغییر حکومتها و نه مسیر خلع سلاح. «جنگ با تروریسم» تنها چیزی که به همراه داشت مرگ بود و بیثباتی بیشتر. میترسم که ادامه این وضعیت، ما را به سوی درگیری جهانی دیگری سوق دهد و این بار، شاید نابودکنندهتر از همیشه. با همه این حرفها، سعی میکنم به موضوع اصلیام برای تیتر بازگردم. در این روزها که ذهنم درگیر اخبار تلخ و بیپایان است، مانند همین مقاله، تمرکز بر هنر برایم دشوار شده است. در مقابل بیعدالتی و رنج جاری در جهان، پیگیری عکاسی هنری گاهی برایم بیمعنا جلوه میکند. گاهی حس میکنم تمام عمرم را صرف کاری کردهام که در برابر این دردها ناچیز بهنظر میرسد. نمیدانم دلیلش ارتباطات تنگاتنگ و در لحظه عصر حاضر است یا واقعاً دنیا دیوانه شده است. برخی از بستگانم به خاطر هشدارهایی که مدام میدهم، دیگر با من صحبت نمیکنند. حتی گاهی به سلامت روان خودم شک میکنم. عادت دارم با یک بحران در یک زمان روبرو شوم و نه ده تا با هم. بگذریم, پر حرفی کردم و از موضوع دور شدیم.
سالها پیش، در کلاس طراحی فیگور در دانشگاه هنر و طراحی انتاریو OCAD ، با پویان طباطبایی آشنا شدم. بعد از کلاس رفتیم قهوهای بخوریم. از من درباره پیشینهام پرسید. گفتم یونانیام. گفت: «یونانی؟ پس باید بابت تختجمشید از ما غرامت بدهی!» هر دو خندیدیم، اما بعد یادم آمد چقدر تاریخ ما با تاریخ ایرانیها گره خورده است. همین علاقه عمیق من را به کشف فرهنگ ایرانی کشاند، فرهنگی بسیار کهنتر از تاریخ خودم. اگر کانادا این بافت فرهنگی متنوع را نداشت، من هرگز با دوست ایرانیام آشنا نمیشدم. شش ماه پیش، ایالات متحده را هم جزو این جمله میآوردم. اما اکنون کاملاً مشخص است که در دوران این حکومت و حامیانش، انزواطلبی و بیگانههراسی به سیاستهای غالب تبدیل شدهاند…

بر خلاف دانشگاهی که در آن درس خواندم که به محل گفتوگو، تنوع و آزادی معروف است، امروز یکی از معتبرترین دانشگاههای آمریکای شمالی زیر فشار یک حکومت سرکوبگر قرار گرفته تا اصولش را کنار بگذارد. دورتر و در آنسوی آبها, در سواحل غربی آمریکا، برخلاف قانون Posse Comitatus، نیروهای تفنگدار دریایی هم برای حمایت از ادارهٔ مهاجرت و اجرای بازداشتها و اخراجهای غیرقانونی آن اعزام شدهاند. کشور به سمت یک دیکتاتوری عجیب در حرکت است, پس در سراسر کشور آمریکا، مردم در دفاع از حقوق اولیهشان در تعداد بیسابقهای به خیابان آمدهاند. این اعتراضات و تظاهرات در لسآنجلس و سایر نقاط آمریکا، تمرینی است برای آزادی بیان، تجلی حقوق شهروندان در متممهای قانون اساسی آمریکاست، و نه اغتشاش. اینها همان اصولیاند که زمانی آمریکا را «بزرگ» میکردند، نه تعرفهها، برتریطلبی، نژادپرستی و نفرتپراکنی. اگر اصطلاحات حقوقی بهکار بردم پوزش میطلبم؛ میخواستم دقیق باشم.
چه شد که یک دموکراسی نیرومند چنین زود به یک نظام اقتدارگرا بدل شد؟ شاید از ژانویه تاکنون، فقط داشتیم جوش آمدن یک کتری را تماشا میکردیم و حالا درپوشش پرتاب شده. دموکراسی آمریکا به دستگاه تنفس وصل است. انتخابات میاندورهای تعیین خواهد کرد که آیا آن دستگاه هنوز روشن است یا نه.
باید اعتراف کنم که تماشای سقوط تدریجی آمریکا مرا خسته و فرسوده کرده است. من با تاریخ جنگ جهانی دوم بزرگ شدم. خاطرات خوبی دارم از دیدن فیلمها و مستندهای مربوط به آن دوران با پدرم. خانوادهام اهل جزیرهٔ لسبوس در شمال شرقی دریای اژهاند، جایی که پدربزرگم در صف مقاومت یونان با نازیها جنگید و رنج فراوانی کشید. هرگز تصور نمیکردم کشوری که زمانی نماد آزادی و مقاومت بود، امروز به پناهگاه فاشیسم تبدیل شود. یا اینکه بازماندگان نسلکشی یهودیان، خود به جایی برسند که نفرت چشمانشان را کور کند و دست به نسلکشی بزنند. پدر و پدربزرگم دیگر در این دنیا نیستند، اما اغلب فکر میکنم اگر بودند، دربارهٔ امروز چه میگفتند؟ احتمالاً مثل من سردرگم، ناامید و نگران میشدند. من دیگر این جهان را نمیشناسم.

برای من، یکی از این لحظات ۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱ بود؛ روزی که گروهی خشمگین و ناآگاه به کنگرهٔ آمریکا حمله کردند. از آن لحظه، جنبش MAGA از خط قرمز عبور کرد. چهار سال گذشته و حالا درست مانند سقوط امپراتوری هخامنشی، روم غربی یا بیزانس، داریم فروپاشی یک امپراتوری دیگر یعنی آمریکا را میبینیم. کسانی که به آتش نزدیکترند فقط میتوانند با ناباوری تماشا کنند. من مورخ نیستم، اما میدانم آنچه اکنون میبینیم، بخشی از تاریخ است. آینده نامشخص است، اما یک چیز روشن است: زمانهای پرتلاطم و سرنوشتساز، دورههای گذار و دگرگونی، همواره با قربانی همراهاند، صرفنظر از نتیجه.
چرا ما؟ چرا نسل ما باید شاهد فروپاشی امپراتوریها باشد؟ آیا در طول عمرمان، جنگی جهانی دیگر را تجربه خواهیم کرد؟ آیا محکوم به تکرار دیوانگی جمعی هستیم؟ اگر قرار است هر قرن یکبار چنین به ورطهی جنون سقوط کنیم، پس معنای این همه تلاش و زندگی چیست؟ انگار نه میخواهیم از اشتباهاتمان بیاموزیم و نه میتوانیم. زندگی به اندازهٔ کافی پیچیده و عجیب هست، اما ما باز هم همان مسیر اشتباه را بارها و بارها تکرار میکنیم.
و اما به مجله تیتر و دوستان ایرانیام:
از صمیم قلب سپاسگزارم که دروازهی فرهنگ غنی ایران را به روی من گشودید. شما نشانم دادید که این سرزمین، مهد نخستین منشور حقوق بشر و خاستگاه یکی از بزرگترین تمدنهاست. امید دارم این جنگ هرچه زودتر با صلح به پایان برسد و این درگیریها به سود مردم ایران، هنرمندان درخشانش و هنر منحصربهفردش پایان یابد . جهان باید بداند ایران فراتر از سیاست است، خانهی شعر، معماری، زیبایی، و روحی انسانی. جهان باید درک کند فرهنگ ایران تا چه اندازه غنی، پیچیده و تحسینبرانگیز است و دیگر نباید کشور شما را در فهرست بهاصطلاح «محور شرارت» قرار دهد.
روزی، زمانی که جهان آرام گیرد، امیدوارم بتوانم به پرسپولیس سفر کنم و از جانب نیاکانم عذر بخواهم و رویای دیرینهام را محقق کنم: عکاسی از برجهای خاموش زرتشتی و دیگر شگفتیهای معماری ایران.
روزی… شاید.
تا آن روز، همانطور که در زبان یونانی میگوییم:
Αγάπη και Ειρήνη – عشق و صلح
و البته: دستهایت را آماده کن و از خودت دفاع کن!







