وای اگر چشم هایم باز شوند
گزارشی از تمرین نمایش «هیولاخوانی»
هلیا قاضی میرسعید
از اولین باری که با محمد یعقوبی مصاحبه کردم، چند سالی می گذرد. نویسنده و کارگردانی که بلد است دل به دریا بزند و انگشتش را بگذارد آنجایی که نباید. در این سالها کارهایش را جسته و گریخته دنبال کرده ام. از وقتی به کانادا آمده، چندین و چند کار به روی صحنه برده که همه شان را قبلا در ایران اجرا کرده است. این بار هم می خواهد «هیولا خوانی» نغمه ثمینی را با بازیگران ایرانی ساکن تورنتو، روز 4 آگوست در سالن Fairview اجرا کند.
روز چهارشنبه ساعت 7 شب به «بنیاد پریا» می روم تا تمرین هایشان را از نزدیک ببینم. هوا بارانی است، به طرف در می دوم تا خیس نشوم، اما در یا قفل است یا از بیرون باز نمی شود. به آیدا کیخایی (بازیگر نقش مرضیه) پیغام میدهم، جواب نمی دهد، شماره موبایلش را می گیرم و البته انتظار هم ندارم که روشن باشد و جوابم را بدهد. قطع می کنم و با ناامیدی به سیاوش شعبانپور (بازیگر نقش ابراهیم) زنگ می زنم و در کمال تعجب آیدا جواب می دهد. قرار می شود کسی بیاید و در برایم باز کند. منتظر پشت در ایستاده ام که محسن و پریا و سارا با نان سنگک و سالاد اولویه از راه می رسند.
در همین لحظه محمود رمضانی (راوی) هم می آید و در را برای ما باز می کند. داخل سالن هر کس مشغول کاری است، دو رختخواب هم در دو گوشه پهن شده اند. در گوشه ای وسایلم را می گذارم، تا تمرین شروع شود. کنار محمد یعقوبی می نشینم و از روند تمرین ها می پرسم که می گوید:«حدود یک ماهی می شود که تمرین ها را شروع کردیم ولی بعد از یک هفته از بچه ها خواستم تا متن را کاملا حفظ کنند- می خندد و می گوید کاملا کانادایی- چون این طوری خودشان هم فرصت بیشتری برای خلق کردن دارند.» به نظر می آید از تمرین ها راضی است، چند دقیقه بعد همه آماده شده اند، آیدا کیخایی(مرضیه-عروس) و سیاوش شعبان پور(ابراهیم-پدرشوهر) کنار هم روی زمین می نشینند و تمرین آغاز می شود.
نمايش هيولاخواني
نويسنده: نغمه ثميني
كارگردان: محمد يعقوبي
زمان: جمعه ٤ آگوست ۲۰۱۷
بازیگران (به ترتیب اجرای نقش): آیدا کیخایی، سیاوش شعبانپور، محمود رمضانی و ياشا خضوعی
خلاصهی داستان:
ابراهیم مرد نابینایی است که کارش سانسور کتاب است. پسرش مدتهاست در کما به سر میبرد و عروسش مرضیه بهجای پسر کتابها را برای ابراهیم میخواند تا ابراهیم به او بگوید کدام کلمات حذف شود تا کتاب اجازهی چاپ بگیرد…
هیولاخوانی نخستین بار در ایران به کارگردانی محمد یعقوبی در سال ۱۳۹۳ در تئاتر شهر یک ماه به روی صحنه رفت و آیدا کیخایی برای بازی در آن کاندیدای جایزهی بازیگری از انجمن بازیگران خانهی تئاتر ایران شد.
مکان اجرا: سالن تئاتر کتابخانهی فیرویو
Fairview Library Theatre 35 Fairview Mall Drive, Toronto, Ontario. M2J 4S4
نمایشنامه «هیولاخوانی»، تلخ و سنگین است. واقعیت و خیال در هم طنیده اند. دیالوگ های بلند و دشواری دارد و همچنین واژگانی که شاید در محاورات روزمره عوام، دیگر جایی نداشته باشند. اما به هرحال بازیگران از پس آن برآمده اند و این دیگر وظیفه تماشاگر است که شش دانگ حواسش را جمع کند تا به بیراهه نرود. به اواسط تمرین که می رسیم، امضای کارگردان، بیشتر جلوه می کند، راوی، تصویر، استفاده از نور برای نشان دادن گذر زمان و…. تمرین که تمام می شود، با آیدا کیخایی و محمد یعقوبی به راه می افتیم تا در راه خانه راجع به نمایش گپ و گفت کوتاهی داشته باشیم:
چرا این بار متنی از «نغمه ثمینی» را برای اجرا در کانادا انتخاب کردید؟
چون فکر می کردیم متن خاصی است. ضمن اینکه دلم می خواست متن نویسنده ایرانی را کار کنم. اما خب اول رفتم سراغ متن هایی که خودم کار کردم که بتوانم زود آن را جمع کنم و به مرحله اجرا برسانم و نخواهم کشف و شهود جدیدی داشته باشم. با توجه به موقعیت کار در کانادا که باید یکماهه کار را جمع کرد به نفع من است که به سراغ کارهایی بروم که قبلا اجرا کردم و نسبت به آنها شناخت کافی دارم. بنابراین فکر کردم با توجه به فضای دوگماتیسم که با آمدن دونالد ترامپ ایجاد شده، وقت اجرای «هیولاخوانی» است.
البته شما در همین مدت توانستید در کانادا مخاطب خودتان را پیدا کنید. ولی به نظر من کارهایی که متن و قصه ساده تری دارند، مخاطب بیشتری هم دارند. با توجه به تعداد ایرانیان مقیم کانادا در مقایسه مخاطبی که کارهای شما در ایران دارد، چرا متن ساده تر و آرامتری را انتخاب نکردید؟
م.یعقوبی: من فکر می کنم حتی مردم با «مرد بالشی» هم سخت ارتباط برقرار کردند.
آیدا کیخایی: من شنیده بودم که بعضی ها وقتی تیزر نمایش «آیسلند» را دیده بودند، گفته بودند که کار سنگینی است و ما نمی آییم.
م.یعقوبی: ما فکر کردیم تئاتر ما مخاطب خاص خودش را دارد و بعید است مخاطبی که ذائقه دیگری دارد برای تماشای کار ما بیاید، بنابراین به مخاطب خاص فکر کردیم.
در واقع منظورم از این سوال این بود که با توجه به محدودیت مخاطب در کانادا، که بیشتر به دنبال کارهای ساده تر و مفرح هستند، گاهی آدم باید دست به عصا باشد که نه سیخ بسوزد و نه کباب.
آیدا کیخایی: سال 2015 وقتی ما می خواستیم «برهان» را در کانادا اجرا کنیم، به ما گفتند «برهان» کار سنگینی است. اما بعد از اجرا، همان مخاطبان خاص به ما گفتند که چقدر خوب شد «برهان» را اجرا کردید، چقدر مخاطب ایرانی می خواهد لقمه آماده در دهانش گذاشته شود. خوب است که بگذاریم آنها هم تئاتر ببیند. بعد از «برهان»، ما «مرد بالشی» را به روی صحنه بردیم. به نظرم ما باید مخاطب را بپرورانیم. چون همانطور که ابتدا فکر می کردند «برهان» کار سختی است ولی در نهایت مخاطب خودش را پیدا کرد، حالا این مسئله در مورد «هیولاخوانی» مطرح شده که البته من هم قبول دارم نمایش سختی است و ادبیات سنگینی دارد و حتی برای مخاطبان حرفه ای داخل ایران هم کار سخت بود، اما تماشاگران ارتباط خیلی خوبی را کار برقرار کردند.
م.یعقوبی: برنامه ما فعلا این است که نمایش هایی را در اینجا اجرا کنیم که در ایران به روی صحنه بردیم. به این ترتیب ضریب خطا کم می شود. هر چند مخاطب ما در کانادا هم ایرانی ها هستند، اما اگر بخواهیم کار جدیدی انتخاب کنیم، آن وقت باید دست به عصا باشیم.
تصویرهایی در طول نمایش، روی پرده به نمایش درآمد -که البته با بازیگران اجرای «هیولاخوانی» در ایران بود- چه لزومی برای برای استفاده از تصویر دیدید؟
م.یعقوبی:تصویرها خواب و کلمات را نشان می دهند. اینها شغل و کارشان خط زدن کلمات است و در آخر نمایش هم بچه با آن کلمات به دنیا می آید. به نظرم این تصاویر به رساندن این مفهوم خیلی کمک می کند. چون 2 دقیقه از کار در تاریکی کامل است و مخاطب قرار است در تاریکی دیالوگ هایی را بشنود، این تصاویر در آن زمان نمایش داده می شوند و به نظرم اگر نبودند آن دو دقیقه خیلی ملال آور می شد.
آیدا کیخایی:در واقع این کار اصلا موسیقی ندارد و همه اش کلمه است.
م.یعقوبی: البته ما می خواستیم یک ویدئو در کانادا بسازیم ولی دیدیم به این خوبی نمی شود چون «مصطفی قاهری» برای این کار خیلی زحمت کشیده بود.
در طول نمایش محمود رمضانی، در گوشه ای از صحنه نقش راوی را دارد، آیا در متن هم به همین شکل است؟
در واقع متن نغمه به این شکل نیست و فقط توضیح صحنه است، اما من فکر کردم خوب است راوی در حین خواندن متن، وارد نمایش بشود و این به نوعی نگره کارگردانی من بود. ضمن اینکه بعضی قسمت های متن نغمه غیرقابل اجراست و این کار باعث می شود تا مخاطب بتواند آن صحنه ها را در ذهن خودش تصور کند.
این متن را چه زمانی «نغمه ثمینی» نوشته شده است؟
سال 91-92. ماجرا از این قرار بود که نغمه یک روز به من زنگ زد و گفت دارد نمایشنامه ای می نویسد و سوال کرد که می تواند اسم یکی از نمایشنامه های من را – از تاریکی- در نمایشنامه اش استفاده کند؟ من «از تاریکی» را سال 1380 نوشتم که هیچ وقت هم اجازه اجرا نگرفت. بنابراین با این کار موافقت کردم و گفتم فقط داستان نمایشنامه ات چیست؟ او هم توضیه داد که دارد نمایشنامه ای می نویسد درباره کسی که مامور سانسور است. به نغمه گفتم شاید باورت نشود اما من هفته پیش تصمیم گرفتم نمایشنامه ای درباره سانسور بنویسم. پس حالا تو نمایشنامه را بنویس و اگر من خوشم آمد، آن را اجرا می کنم.
وقتی نوشت، خواندمش و دیدم می توانم آن را اجرا کنم. البته از نغمه این اجازه را گرفتم که در متن دست ببرم و برای اجرا در کانادا به لیست متن های توقیفی، «روز حسین»، «فریدون سه پسر داشت» و «گسل» را هم اضافه کردیم. من پیش از اجرای نمایش یک روز به دفتر نغمه رفتم و بخش هایی را که می خواستم کم یا اضافه کنم به او گفتم و او هم قبول کرد. برای خود من به عنوان نویسنده، بسیار سخت است اگر کسی بخواهد در متنی که نوشتم تغییراتی بدهد، اما نغمه آدم منعطفی است و قبول کرد. بنابراین این کار به دنیای من خیلی نزدیک شده است.