از نوشتن داستان هایم، پشیمان نیستم
داستان خواب شفیرها ماجرای ناپدید شدن دختری به نام افسانه و بازی پدر و مادر با خیال اوست. داستان اودیسه زندگینامه حماسی و تراژیك یك سوسك است كه تاریخ مبارزات و تحولات فكری خود را بیان میكند. موزهای قاضی ماجرای عشق یك قاضی به موزهای درختی است كه بر خلاف قوانین طبیعت رشد كرده است. داستان یك جلد چنین گفت زرتشت با شمشیر سامورایی روایت سرگردانی و زندگی روشنفكری ناسیونالیست است، از زبان یك خوشگذران زنباره. در داستان بستنیشكلاتی تلاش مردی روایت شده كه میكوشد برای روزهای پایانی زندگی پدر اخلاقگرایش، ماجرایی عاشقانه بسازد. گربههای نیمهشب گفتوگوهای شبانهی دو سرباز است كه درباره گربهها، ترس، حشرات و خدا بحث میكنند. داستان سنجاقك ماجرای عاشقانهی زنی پنجاه سانتی و سربازی دیوانه است كه از توالت وحشت دارد. و داستان خواب فینگلوس فرایند استحاله سربازی گریان به یك رویای جمعی است.
شما جزو معدود داستان نويس هايي هستيد كه تجربه هاي متعددي دارند، برگزاري كارگاه هاي داستان، داستان كوتاه، شعر، فيلمنامه نويسي. همه اينها علائق شماست يا بخشي از آن سفارشی و از غم نان؟
همه این کارها همراه با شوق تجربه کردن بودند. البته نوشتن فیلمنامه تا حد زیادی ضرورت اقتصادی زندگی ام هم بوده است. اما عموما کارهایی را که نوشتم و ساخته شده، دوست داشتم. از نوشتن شان لذت بردم هر چند خیلی از آنها، در نهایت اثری نشدند که انتظار داشتم. از نوشتن هیچ کدام پشیمان نیستم.
چند فيلمنامه نوشتيد؟ نوشتن داستان با فیلمنامه از نظر شما چه تفوات هایی دارند؟
فیلمی که بیشتر من را با او می شناسند «دلخون» نام دارد. ساخته «محمدرضا رحمانی» با بازی «حامد بهداد». که جوایزی هم در جشواره فیلم فجر برد. فیلم «آزاد راه» ساخته «عباس رافعی» و چندتا فیلم و سریال دیگر. داستان و سینما، دو دنیای کاملا متفاوت اند و معمولا داستان نویس های خیلی خوب فیلمنامه نویس های درجه یکی نمی شوند. نوشتن مثل نشستن پشت فرمون ماشین است. اما نشستن پشت فرمان یک ماشین مسابقه، در «فرمول یک» با نشستن پشت فرمان یه تاکسی در خیابان های تهران خیلی فرق دارد. نوشتن داستان و فیلمنامه هم همین قدر با هم متفاوت هستند.
به جز شما، داستان نويس هاي ديگري هم به اين مقوله وارد شدند، هم پيش از انقلاب و هم بعد از آن. به نظر شما اين اتفاق مثبت بوده؟
به هر حال سینما نیاز به قصه دارد و بزرگترین و بهترین منبع تولید قصه ادبیات داستانی است. این ضرورت در سینمای قبل از انقلاب وجود داشت و امروز هم وجود دارد. اما مسائل خیلی زیادی مانع ارتباط پویا و موثر ادبیات و سینما در ایران شده است. یکی اینکه ادبیات معاصر ایران، خیلی قصه پرداز نیست و بیشتر به دنیای درون و ذهن و موقعیت های ایستا می پردازد و نکته دیگر این که نظام تولید سینما هم به شدت بیمار و رنجور است. تولید فیلمنامه عموما از مسیر درست و معقولی نمی گذرد. برای همین فکر می کنم بیشتر داستان نویس هایی که در طول چند دهه تاریخ سینما ایران وارد این کار شدند، در نهایت با سرخوردگی و ناکامی دنبال کار دیگری رفتند.
شخصا به مجموعه «ابر صورتي» شما علاقمندم، به خصوص داستان «ابر صورتي». جايزه «بهرام صادقي» را هم براي اين مجموعه برديد. «ابر صورتي» چطور متولد شد؟ موضوع اين داستان درباره كسي است كه در جنگ كشته و مفقودالاثر است، چطور شد كه رفتيد سراغ يك داستان در ژانر جنگ؟
من سراغ ژانر جنگ نرفتم. این جنگ بود که سراغ نسل ما آمد. سراغ نسل قبل و بعد از ما هم آمد. وقتی همه ابعاد زندگی ات تحت تأثیر حادثه ای به شدت فراگیر به نام جنگ قرار می گیرد، چاره ای جز نوشتن درباره آن نداری. تمام دوران کودکی من پر از خاطره کشته شدگان جنگ است. صبح وقتی به مدرسه می رفتیم باید گاهی مدت ها در خیابان منتظر می ماندیم تا کاروانی از تریلی هایی که تابوت کشته شدگان جنگ را حمل می کردند رد شوند. من کنار خیابان می ایستادم و به صورت شهید ها که عکس هایشان جلوی تابوت های رنگی چسبانده شده بود، نگاه می کردم. به چشم ها و لبخندهای پنهان و گاهی یخ زده شان نگاه می کردم. به مادرهایشان نگاه می کردم که گاهی دنبال تریلی می دویدند تا دست هایشان را به تابوت بچه هایشان بزنند. کودکی نسل ما پر از تصویر بدن های متلاشی شده بود. این تصویرها به شکل های مختلف بعدها هم ادامه پیدا کردند. آدم هایی که روی ویلچر نشسته بودند. زنی با صورت رنگ پریده که کپسول اکسیژن شوهرش را دنبال او می کشید. انبوه تابوت های خالی یا پلاک هایی که همه آرزوی پدر و مادرهایی بودند که سال ها انتظار کشیده بودند. و من همیشه فکر می کردم ممکن است بعضی از این استخوان ها جایی عوض شده باشند. فکر می کردم اگر این استخوان های برگشته از جنگ بخواهند حرف بزنند، چه می گویند. این طوری بود که داستان «ابر صورتی» متولد شد.
در این داستان يک سري نشانه وجود دارد، اين رنگ صورتي و رژ براق مسي تبديل شده به امضاي شما در داستانها، اينطور نيست؟
درسته. این ها مجموعه ای از نشانه های ثابت هستند که در همه کارهای من تکرار می شوند و اگر شانس بیاورم که بتوانم همه موضوعاتی را که به آنها فکر کردم بنویسم، این نشانه ها در مجموع کارهای من یک اثر کلی را می سازند.
کدام کتاب های شما و به چه زبان های ترجمه شده اند؟
داستان های کوتاه من به زبان های انگلیسی ، فرانسه، آلمانی، عربی، ترکی استانبولی، چک و بلغاری ترجمه و منتشر شدند. مجموعه داستان های (pink cloud) و (nuage rose) در لندن و پاریس منتشر شدند. احتمالا به زودی رمان (فریدون پسر فرانک) هم به انگلیسی منتشر می شود.
«ابر صورتي» هم سانسور شد؟
داستان ابر صورتی تا چند سال اصلا مجوز انتشار نداشت. اما وقتی موفق شدم داستان را در ایران منتشر کنم خوشبختانه هیچ سانسوری نشد. این داستان به صورت کامل در ایران منتشر شده است.
كتاب تازه شما را خواندم. «فريدون پسر فرانك» از هر نظر با كتابهاي ديگر شما متفاوت است. روند نوشتن اين كتاب چطور بود؟
شاهنامه فقط یک کتاب نیست. گنجینه ای از تکنیک های روایی، تصویر سازی داستانی، شخصیت پردازی و روایت چند لایه است. شاهنامه کتابی هستی شناختی ست. این کتاب ظریفت آن را دارد که هویت انسان مدرن ایرانی را بازتعریف کند. من با چنین رویکردی سراغ شاهنامه رفتم و فکر کردم داستان های شاهنامه ظرفیت آن را دارند که با نگاهی مدرن و رویکردی های جامعه شناختی معاصر و حتا نگاه فلسفی و روان شناسی باز تعریف شود. رمان فریدون پسر فرانک مجموعه ای از همه ی این هاست. توی این کتاب سراغ اسطوره های باستانی ایران رفته ام تا به بازتعریفی از هویت انسان ایرانی امروز برسم.
چطور شد رفتيد سراغ شعر و مجموعه «صائب» رو منتشر كرديد؟
به نظرم صائب تبریزی یک حافظ گم شده است. این شاعر تا سال ها برای من ناشناخته بود، اما زمانی که شعرهایش را خواندم مسحور قدرت تصویر پردازی و معناهای چند لایه ی شعر هایش شدم. متوجه شدم شعرهایش ظریف نقد هرمنوتیک و تآویلی خیلی بالایی دارند. برای هم به سراغ بازخوانی آن رفتم و بعد کتاب (سفر با گردباد) را درباره اش نوشتم.
كتاب هاي شما را خارج از كشور هم ميشود تهيه كرد؟ منظورم از طريق آمازون يا فروش اينترنتي يا الكترونيكي هست؟
بله. عموما از همان طریق همان سایت های اینترنتی و آمازون قابل درسترسی هستند. تا جایی که خبر دارم بیشتر کسانی که کتاب هایم رو خارج ایران خوانده اند آن را از آمازون خریده بودند.
شما به آينده ادبيات ايران اميدواريد؟
من به شکل بیمار گونه ای آدم خوش بینی هستم. به همه چیز خوش بین هستم و زندگی و دنیا را در عین درد کشیدن از بی رحمی های آن خیلی روشن و دوست داشتنی می بینم. ادبیات مدرن ایرانی روزهای تاریک و بی فروغی را سپری می کند اما من عمیقا به آینده این ادبیات امیدوارم. دور و برم بی شمار بچه هایی را می بینم که پر از ایده های ناب و تکان دهنده هستند. گاهی در کلاس هایم داستان های فوق العاده قوی را از نویسنده های گمنام می شنوم که تا روزها مبهوتم می کند. من فکر می کنم تحولات اجتماعی ایران و رشد ناگزیر آن چنان قدرتمند است که حتا اگر روی آن را با چند لایه بتن بپوشانی، باز هم شاخه های آن از روزنه هایی عبور خواهند کرد و به سوی نور قد خواهند کشید.