پیوند خوردن در سکوت
گفت و گویی خودمانی با مجید موثقی
کارگردان و داور جشنواره بین المللی Eastern Breeze
فرحناز سمیعی – کانادا

فرحناز سمیعی
روزنامه نگار
چهره ای آرام دارد.در نگاه اول کم حرف است اما وقتی از مبحثی لذت می برد شوق اش در حرکت تند دست ها و هیجان صدایش عیان می شود و می بینی با فیلمسازی رو به رو هستی که سینما را دوست دارد و از تقسیم کردن دانسته هایش با دیگران نیز بسیار خشنود است، حتا اگراین تبادل اطلاعات در کارگاهی یک روزه در حاشیه ی فستیوال نوپای نسیم شرقی (Eastern Breeze)در تورنتو باشد. مجید موثقی فیلمساز ایرانی ساکن سوییس است. کودکی اش در شمال ایران گذشته و آن گونه که خودش می گوید علاقه اش به فیلمسازی با دیدن فیلم های روسی که به دلیل همجواری جغرافیایی به آسانی از طریق آنتن های معمولی آن زمان در نواحی شمالی قابل پخش بود، شروع شده. تصاویر بی صدایی که پای او را به دنیای فیلم و سینما بازکرد و او را از دانشکده ی هنر و معماری تهران که درآن تئاتر آموخته بود تا دانشگاه وگیک مسکو برد تا او مدرک کارگردانی اش را از قدیمی ترین دانشگاه فیلمسازی دنیا بگیرد. او که به عنوان یکی از داوران جشنواره ی بین المللی فیلم نسیم شرقی در تورنتو حضور داشت در روزهای ششم و هفتم ماه می نیز دو کارگاه یک روزه فیلم مستند و نقد و فیلم را دردانشگاههای رایرسون و تورنتوبرای علاقه مندان برگزار کرد. موثقی در کارگاههای کارگردانان بزرگی همچون اروین کرشنر،کریشتف زانوسی، اشتفان سابو، ویم وندرس، ورنرهرتسوگ،رژیس وارنیه و نیکیتا میخالکوف حضور داشته و تاکید می کند آن چه او در کارگاهها و کلاس های درس دانشگاهی اش می گوید مجموعه ای از آموزه های او از اساتید بزرگ و تجارب شخصی است. در میانه ی کارگاه نقد فیلم که در دانشگاه تورنتو برگزار شده بود فرصتی پیش آمد تا گپ و گفت مختصری با او داشته باشم.

فکر کنم برای شروع بد نیست که تاریخچه ی کوتاهی از خودتان و زندگی تان بگویید.
یادم می آید در سن 13-12 سالگی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درزمینه ی تئاترفعالیت می کردم و علاقه داشتم که با مردم ارتباط برقرار کنم. همان جا بود که کتابی را به اسم دورریختنی ها پیدا کردم. در آن کتاب دیدم می توان یک سری وسایلی را که دور می ریزیم و درواقع تبدیل به زباله می شود با کمی دقت تبدیل به یک کار هنری کرد. مثلا از پوست پسته و گردو می توانی لاک پشت بسازی یا مثلا می شود ظرف مایع ظرفشویی را تبدیل به حجمی کرد و غلتک ساخت. احساس کردم می شود با یک چیزهایی خلاقیت را به وجود آورد و از همان جا علاقه ام به هنرهای خلاق و نمایشی شروع شد. به تدریج تئاتر کار کردم و در سال 1374 در دانشکده ی هنر و معماری نمایش خواندم و با بازیگری آشنا شدم.درآن دانشگاه اساتید خیلی خوبی بودند.مثل آقای سمندریان، رکن الدین خسروی، دولت آبادی، استاد محمد،میرصادقی، شماسی، دامود، محامدی، دژاکام، قادری، گلشیری و حتا بیضایی، کیمیایی و مهین اسکویی هم یک دوره برای ما کارگاه گذاشتند یا سخنرانی کردند.درآن دوره دریک سری کارهای نمایشی به عنوان بازیگر کار کردم و حتا به عنوان کارگردان چند متن را هم به روی صحنه بردم. اما علاقه ام همیشه به سینما بود. همزمان در سینمای ایران هم دستیاری کردم. با کارگردانان متفاوتی کار کردم. در حدود بیست فیلم و مجموعه ی تلویزیونی بود. شاخص ترین هایش شیدا بود که با آقای تبریزی کار کردم. با آقای نجفی که سازنده ی سریال سربداران بود در کارهای دیگری مثل عشق طاهر و زمان شوریدگی کار کردم که بازیگران بزرگی مثل علی نصریان، رضا کیانیان، مهدی فتحی، عنایت شفیعی، بهناز جعفری و مریلا زارعی در آنها حضور داشتند.

محمد علی نجفی نقش بزرگی در پرورش و یاد دادن کار عملی سینما به من داشت و من توانستم درک درستی ازفضا سازی سینما و دکوپاژ(تقطیع پلانهای فیلمبرداری) داشته باشم. . به تدریج در فضای سینمای ایران پشت صحنه ی کار حرفه ای را یاد گرفتم که البته کار سختی هم بود. همیشه دلم می خواست خودم فیلم بسازم ولی خوب دستیاری بهترین راهی بود که آدم با زبان سینما از لحاظ اجرایی آشنا شود. واقعا هم عشق سینمای روسیه بودم. تارکوفسکی دوست داشتم. همان طور که گفتم بخشی از کودکی من در شمال ایران بود. گاهی اتفاقی آنتن می افتاد روی کانالی از روسیه و من یک سری فیلم روسی را آن جا می دیدم ولی هیچ دیالوگی نمی شنیدم و فقط تصویر بود. این دنیای تصویر همیشه با من بود. یادم می آید از مجله ی دانستنی ها عکس هایش را جدا می کردم و می چسباندم روی یک صفحه ی سفید و دوست داشتم بتوانم با این عکس ها حرف بزنم. برخورد این عکس ها و تصاویر برای من همیشه وجود داشت. همان فیلمی هم که در روسیه ساختم به اسم “نامه” و کاندید دریافت جایزه ی سرگئی پاراجانف شد، فیلمی است که درآن فقط تصویر است وهیچ گونه دیالوگی نیست.
خب این احساس همیشه در من بوده که آدم بتواند در سکوت با دیگران پیوند بخورد. حرفی نزند ولی بتواند ارتباط برقرار کند. حتا تئاترهایی هم که کمتر دیالوگ می گویند برای من جالب تر است. همه ی این تجربیات کوچک باعث شد که من رفتم به مسکو. در آن جا استاد خیلی خوبی داشتم به نام آقای وادیم آبدارشیتوف و دستیارش آرکادی سیرنکو و آنتون واسیلیف که هر سه از شاگردان میخائیل رُم بودند که او هم شاگرد آیزنشتاین بوده ــ من بعضی وقت ها در دانشگاه که درس می دهم با طنز بچه ها می گویم شماها یک جوری به آیزنشتاین ربط دارید ــ درواقع من در مسکو با سینمایی که به آن همیشه علاقه داشتم و فیلم هایش را درایران می دیدم از نزدیک بیشتر آشنا شدم و چیزهایی یاد گرفتم و تجربیاتی کردم. در آنجا نظام آموزشی مثل ایران نبود و معمولا برای درسی مثل کارگردانی سه استاد با هم سر کلاس می آمدند. در آن جا شروع به فیلمسازی کردم. البته قبل از آن در ایران چند کار مستند ساخته بودم مثل مجموعه ای که در مورد آب با کمک و همیاری دوست خوبم عباس اردکانی ساختم که تهیه کننده ی آن کار بود. نزدیک پنج، شش سال در سینمای روسیه هم درس خواندم وهم کار کردم.در یک مجموعه ی تلویزیونی بازی کردم وحتی فیلمبرداری کردم. بعد از آن در سال 2009 به ایران برگشتم و شروع به تدریس در دانشگاههای ایران کردم. در مدرسه ی آقای کیمیایی تدریس کردم که بچه های خیلی با استعدادی آن جا بودند و بعضی های شان هم فیلمساز های خیلی خوبی شدند و فیلم های خوبی هم ساختند.

اسمی هم به خاطرتان هست ؟
یکی مهدی باقری آزاد بود که فیلمساز خوبی شد. یکی باربد فردوسی بود که الان درایتالیا کار فیلمسازی می کند و چند وقت پیش هم یک جایزه ی خیلی خوب ازیک جشنواره در تورین گرفت. بهنام عابدی، فرزاد ظریف و بابک کریمی هم بودند که به صورت جدی درگیر فیلمسازی، تدوین، نوشتن و یا ترجمه شدند. اسامی دیگر از کارگاه فیلم یادم نمی آید.ولی در دانشگاه هایی که تدریس کردم دانشجویانی بودند که در زمینه ی کارگردانی قابلیت های خوبی داشتند. به عنوان مثال ایمان اسکندری امسال در بخش بین الملل جشنواره تئاتر فجر جایزه ی اول کارگردانی را گرفت و یادم می آید خیلی راجع به نمایشی که می خواست کار کند به نام “بیرون پشت در” با هم صحبت می کردیم. یا سیاوش شهابی که فیلم های خوب پسر و وظیفه ی سام را ساخته بود و در جشنواره های بین المللی حضور خوبی داشت. در فیلم آخری که سیاوش ساخت به عنوان مشاور کارگردان نقش داشتم که فیلم خوبی شده است.خیلی های دیگر هم هستند که مجال نام بردن همه نیست. با اکثر این ها دوستی خوبی دارم و احساس می کنم که آینده ی درخشانی در کارگردانی خواهند داشت. البته این دوستان از اساتید دیگری هم بهره بردند.
در دانشگاههای دولتی هم تدریس کرده اید؟
در دانشکده ی صدا و سیما کارگاههای مستند سازی و کارگردانی در مراکز مختلف ایران برگزار کردم که البته برای دانشجویان نبود و برای کارگردان ها وتهیه کننده ها یی بود که درحال کاربودند. بعضی مثل فرخ حنیفی نژاد در جشنواره های داخلی و بین المللی بسیار درخشیده بودند. کار با آنها خیلی سخت نبود چون اکثرا یا کارگردان و یا تهیه کننده ی حرفه ای سینما و تلویزیون بودند و بیشترروی یک سری تجربیات اجرایی با آنها کار کردیم.دردانشگاه آزاد تهران (هنر و معماری) و دانشگاه هنر تنکابن و دانشگاه علمی-کاربردی هم درس دادم. در یک جشنواره هم دبیر بخش بین الملل بودم وتوانستیم فیلم های کوتاه خوبی را نشان بدهیم که باعث شد بچه های زیادی به صورت جدی تر درگیر کار فیلمسازی شوند. در ایران هم در فاصله ای که بودم چند مستند ساختم. برای داوری به چند جشنواره رفتم و کارگاههای زیادی برگزار کردم. خوب فضای سینمای ایران خیلی بستر راحتی نیست که شما بخواهی فیلم بسازی. بعضی وقت ها باید خودت برای فیلم ات پول تهیه کنی و بعضی وقت ها باید دیگران را له کنی برای این که بیایی بالا و خوب این کارها برای من خیلی راحت نبود.

و چه شد که از ایران رفتید وساکن سوییس شدید؟
از ایران نرفتم.مرتب رفت و آمد می کنم. قبل اش هم چند سالی درمسکو بودم و احساس کردم که الان دوست دارم یک سری تجربیات دیگری انجام بدهم و به نظرم رسید سوییس بهتر است. در ایران هم همیشه برای کاری که می خواهی انجام بدهی مشکل داری و یک سختی هایی برای انجام کار جدی همیشه هست. مثلا برای پیدا کردن تهیه کننده همیشه مشکل داری. برای پست پروداکشن مشکل داری. و این شد که تصمیم گرفتم تجربه ی دیگری را انجام بدهم. دوستانی هم درسوییس داشتم که آنها هم کار فیلمسازی می کردند ورفتم آن جا.
و این چه زمانی بود؟
مدت زمان زیادی نیست، تقریبا یک سال می شود که رفته ام.

فیلم هایی که در ایران ساختید جایی به نمایش در آمد؟
فیلم هایی که در ایران ساختم بیشتر در جشنواره های خارجی به نمایش درآمد اما فیلم “نامه” که درمسکو ساختم در جشن خانه ی سینما نمایش داده شد.همچنین در یک اکران ویژه در سینما آزادی و خانه ی هنرمندان نمایش داده شد.در ایران حدود سه سالی هست که درگیر یک مستند هستم. آن جا همه چیز را باید خودت انجام بدهی و واقعا فشار زیادی بود. سخت بود. یک تهیه کننده از سینمای آلمان به نام آقای توماس اشمیت مقداری به من کمک کرد که بشود حد اقل ها را انجام داد. می توانم بگویم این بخش کار طاقت فرسا بود. اما الان در سوییس باز یک روزنه ای هست. شاید بشود کاری را که من چند سال برایش زحمت کشیده ام به سر انجامی رساند.

این فیلم درچه زمینه ای هست؟
در زمینه ی هنر محیطی است. راجع به سه آرتیست زن و یک آرتیست مرد است. در واقع یک آرتیست زن دیگر هم هست که در امریکاست و مانتوانستیم به کارهایش دسترسی پیدا کنیم. خوب پروسه ی تولید بیش از آن زمانی که من فکر می کردم طول کشید برای این که وقتی پول نیست و امکانات در اختیارت نیست باید هی صبر کنی، هی صبر کنی .ما در آن فیلم به جاهای مختلف ایران رفتیم. به کویر، به جنگل ابر، حتا به خرم آباد و در تهران هم به گالری های متفاوت رفتیم. ولی خوب احساس کردم اگر بخواهم صبر کنم که یک کسی از جایی کمک کند چنین چیزی امکان ندارد. من معتقدم فیلمسازی در ایران طوری است که روابط جایگاه خودش را پیدا می کند نه استعداد. ولی خوب من ایران را خیلی دوست دارم و رفت و آمد می کنم. بالاخره کشور من است.
کمی هم از چگونگی آشنایی تان با جشنواره نسیم شرقی برای مان بگویید.
اولین دوره ی این جشنواره، شش هفته ی فرهنگی بوده که آقای طباطبایی آن را برگزار کرده بود و از دوره ی دوم بخش سینما را به آن اضافه کردند. ایشان با من تماس گرفت وچون من تجربه ی برگزاری و داوری چند جشنواره را در داخل و خارج ایران داشتم به من گفتند که یک سری فیلم به ما معرفی کن. خوب من هم دوستانی در مسکو داشتم که به آنها گفتم وفیلم های شان را فرستادند. همچنین دوستان دیگری داشتم که در دوران تحصیل در مسکو با هم آشنا شدیم و بعد از تمام شدن درس شان، حالا درکشورهای مختلف هستند. به آنها هم گفتم و فیلم هایی هم که فرستادند فیلم های خوبی بود. در دوره ی قبل من آقای روبین دیمت، فیلمساز خوب فرانسوی را معرفی کردم که جایزه ی اول فیلم مستند آن دوره را برنده شد. در واقع من در آن دوره رابطی برای پیدا کردن فیلم ها بودم . وقتی هم رفتم سوییس با پویان صحبت کردیم و پیشنهاد داد که در این دوره برای داوری حضور پیدا کنم و خوب من هم خوشحال شدم. همان طور که گفتم تجربه ی این کار را هم داشتم. در ایران درجشنواره ی خانه ی سینما بود که جشنواره ی حرفه ای و مستقلی است و همچنین درجشنواره های مختلف دیگری در ایران حضور داشتم. همین طور در جشنواره های بین المللی دیگری در مسکو و گرجستان هم حضور داشتم و علاوه بر این ها یک سری کارگاه هم برگزار کرده بودم. مثلا همین ورک شاپی را که ما الان در سال 2015 در تورنتو برگزار می کنیم، در تابستان سال 2014 در افغانستان برگزار کرده بودم. دوره مستند سازی و تحلیل فیلم بود که حدود شش روز طول کشید. بر این اساس بود که پویان گفت زمانی که میایی چند ورک شاپ هم برگزار کنیم که دیروز، کارگاه مستند سازی در دانشگاه رایرسون را داشتیم و امروز هم که تحلیل فیلم است در دانشگاه تورنتو.

آن طور که شنیدم شما در کارگاههای کارگردان ها و اساتید مطرح سینمای جهان شرکت کرده اید. لطفا کمی هم در این باره برای مان صحبت کنید.
بله من در دوران تحصیلم در مسکو توانستم در کارگاهها و مستر کلاس های فیلمسازهایی مثل نیکیتا میخالکوف، ویم وندرس، کریستوف زانوسی فیلمساز لهستانی،اروین کرشنر کارگردان سری دوم فیلم جنگ ستارگان(امپراتوری ضربه می زند) و تونینو گوئرا که فیلمنامه نویس بسیاری از فیلم های معروف ایتالیایی بوده و با تارکوفسکی هم در فیلم نوستالژیا کار کرده بود شرکت کنم. یا مثلا در جشنواره ی برلین در مسترکلاسی که ورنر هرتسوگ گذاشته بود شرکت کردم و آن را خیلی دوست داشتم . چون این آدم هم فیلمساز داستانی خوبی است و هم مستند ساز فوق العاده ای و در خیلی از زمینه های دیگر سینما نیز فعالیت داشته است. رژیس وارنیه هم کارگردان شهیر فرانسوی، برای ما کارگاه خوبی در مسکو برگزار کرد. اشتفان سابو کارگردان معروف مجاری هم که واقعا خودش بخشی از تاریخ سینماست یک کارگاه خوبی درتفلیس برگزار کرد که افتخار شرکت در آن را داشتم. مستر کلاس اروین کرشنر فیلمساز هالیوودی و کریشتف زانوسی فیلمساز لهستانی را هم خیلی دوست داشتم. به نظرم از هرکسی حتا یک مطلب هم یاد بگیری به خودت هم انگیزه می دهد و موقعی هم که خودت تدریس می کنی خیلی کمک می کند. من هم بیشتر دنبال این بودم که بتوانم این تجربیات را به دانشجویان انتقال بدهم. فیلمسازهای زیادی بودند که الان اسم همه را به خاطر ندارم.

برگردیم به جشنواره ی نسیم شرقی، آیا برخی از فیلم هایی را که به این جشنواره رسیده قبلا در جای دیگری هم دیده اید؟
خوب بخشی از این فیلم ها چون فیلم های مطرحی هستند در جشنواره های دیگر هم بوده اند و من دیده ام. مثلا فیلمی از یک کارگردان مصری به نام منصورال شریف در بخش انیمیشن جشنواره ی امسال نسیم شرقی شرکت کرد که من قبلا این فیلم را در جشنواره فیلم توفوزی که به عنوان داور حضور داشتم دیده بودم و در آن جا جایزه ی بهترین موسیقی را هم گرفت.بعضی از کارهای امسال جشنواره خیلی خوب بودند و واقعا به صورت میلیمیتری از بقیه جلو افتادند. راجع به بعضی از کارها هم قبلا شنیده بودم که مثلا در فلان جشنواره جایزه گرفته اند و در این جشنواره هم حضور دارند و فرصت خوبی شد تا همراه بقیه ی داورها این کارهای خوب را نگاه کنیم.
و تیم داوری این دوره ی جشنواره غیر از شما متشکل از چه کسانی است؟
آقای مصطفی خرقه پوش که تدوینگر هستند ودر واقع بخشی از تاریخ سینمای بعد از انقلاب هستند و خانم کلودیا هافمن که در دانشگاه تورنتو، سینما تدریس می کنند.

نظرشما به عنوان کارگردانی که هم در سینمای داستانی کارکرده و هم در سینمای مستند در رابطه با تفاوت این دوچیست و چه توصیه ای دارید برای کسانی که در ابتدای راه فیلمسازی هستند ومی خواهند در یکی از این زمینه ها کار کنند؟
من همیشه این حرف آقای گدار را می گویم که می گفت بهترین فیلم های مستند حالتی داستان گونه دارند و بهترین فیلم های داستانی حالتی مستند گونه. یعنی هرکس یکی از این فیلم ها را بسازد در واقع آن دیگری را هم تجربه کرده. فیلم مستند درواقع ریشه درزندگی و واقعیت های اطراف دارد. دوربین شما از زیر اقیانوس ها می رود تا فضا. مثلا درفیلمی که کریستین فرای به اسم مسافر فضایی راجع به زندگی خانم انوشه انصاری ساخته، درواقع دوربین در مراحل مختلف از زمین تا فضا سیر می کند. مستند می تواند به مراتب تاثیر گذارتر ازسینمای داستانی باشد. بعضی وقت ها مخاطب وقتی که در سینما نشسته و فیلم نگاه می کند خودش هم می داند که یک فیلم می بیند و ممکن است از جهان تخیل آمده باشد ولی مستند این حس را نمی دهد چون وابسته به بازیگر نیست و به همین دلیل از همان اول می دانی که می خواهد پیامی را به تو بدهد و در واقع می بینی که تاثیر گذاری اش یک جور دیگر است و شاید به نحوی یک نوع اعتراض یا نا رضایتی را نشان می دهد. مثلا در یک روستای دورافتاده در ایران وقتی یک مستند از حیات وحش پخش می شود شما می بینی اعضای یک خانواده که مشغول تماشا هستند حتا پلک نمی زنند و آن کار را نگاه می کنند. در واقع شما با دنیای واقعی تری ارتباط برقرار می کنی. ولی خوب مستند هم قرار نیست تمام واقعیت یا حقیقت را نشان بدهد. به قول آقای کریس مارکر، ما یک قدم برای شناخت حقیقت بر می داریم و قرار نیست که همه ی حقیقت گفته شود.به نظرم تفاوت در این عناصری است که گفتم ولی خوب سینمای مستند هم مثل سینمای داستانی احتیاج به فیلمنامه دارد. اشتباه است اگر فکر کنند همین جوری یک دوربین بردارند و بروند هر کاری خواستند انجام بدهند، آن مستند نیست. در واقع تفکر و ایده ای پشت مستند هست که باید ابلاغ شود. مستند هم می تواند خیلی سر در گم کننده باشد و بیننده اصلا نفهمد کارگردان چه کار می کند. باید مخاطب هم بتواند مثل خود کارگردان درک درستی از آن اثر پیدا کند.

و آخرین سوال؛ به عنوان کسی که در ایران تئاتر و سینما خوانده و بعد هم دربخش های دیگری از دنیا تجربه ی فیلمسازی داشته چه توصیه ای برای کسانی که در آغاز این راه هستند دارید؟
سوال خوبی کردید. به نظر من این که از پیچیده گویی و ابهام خارج شوند و یا اگر پیچیده صحبت می کنند و یا قرار است حرف های بزرگی را بزنند که وزنه ها بزرگی است، توان بلند کردن اش را داشته باشند. متاسفانه فیلمسازهای جوان می خواهند با یک فیلم همه ی حرف های بزرگ را بزنند. مثل این که ما وارد یک میهمانی شویم و بخواهیم بیش از حد غذا بخوریم، خوب حال مان بد می شود . فیلم هایی هم که بیش از حد اطلاعات می دهد مثل همان پرخوری است. باید بفهمیم که در باره ی چه چیزی می خواهیم حرف بزنیم. در بخش عمده ای از فعالیت های فیلمسازی وقتی یک جوان که در ابتدای راه است می خواهد فیلمی را بسازد حتا خودش نمی تواند فیلمنامه اش را تعریف کند. خوب به همین میزان، این که آدم یک دوربین بردارد وبدون هیچ تفکری بخواهد تجربه ی فیلمسازی انجام بدهد خوب نیست. این که بگوییم همین است و من پست مدرن هستم و دیدگاه عجیبی دارم و فقط خودم با خودم می توانم ارتباط برقرار کنم، همان چاهی است که متاسفانه هر کس توی آن بیفتد بیرون نمی آید.

اگراشتباه نکنم یک کارگردان روس به نام گئورگی تافستانکف حرف جالبی می زند، می گوید “پرتاب نیندیشیده ی کارگردان به ورطه ی هنرهای تصویری، تئاتر، سینما یا تلویزیون اگر درگیر فرم و زیبایی شناسی بیش از حد بشود به طوری که معنا ابلاغ نشود، متاسفانه گارگردان را وارد چاه فرمالیستی می کند وهیچ وقت هم از آن خارج نخواهد شد.” اگر بخواهیم یک مثال بزرگ از کارگردانی که چنین بلایی به سرش آمد بزنید خود آیزنشتاین است که آن قدردرگیرفرم ومونتاژ دیالکتیک شد که وقتی استالین به قدرت می رسد اولین حرفی که می زند می گوید این مونتاژ و این ها را فراموش کنید، ما می خواهیم آدم ها را طبیعی تر ببینیم. اتفاقا این قضیه در سینمای شوروی تبدیل به یک رئالیسم سوسیالیستی می شود و استالین که یک دیکتاتور بود کمک ناخواسته ای به یک نوع واقع گرایی می کند. می خواهم بگویم که این بازی با فرم که امروزه درتئاتر و سینما و حتا تلویزیون با آن بیش از حد کار می شود، ممکن است تجربه ی درستی از کارگردانی نباشد. درست است که ژان لوک گدار درابتدا یک فیلمساز ساختار شکن بود ولی این که ما بخواهیم راه بقیه را ادامه بدهیم همیشه هم خوب نیست. به قول استانیسلاوسکی حرف بسیار زیبایی می زند؛ می گوید هنر را در خودمان باید پیدا کنیم نه خودمان را در هنر. وفکر می کنم که این حرف پیام من است که ما هنر را دردرون خودمان پیدا کنیم نه این که خود را در درون هنر. آن موقع است که ما حرفی برای گفتن داریم. من دیروز درآن کلاس هم شعر مارگوت بیگل را خواندم که؛ ” من آموخته ام گوش فرا دهم این لحظه مرا چه هدیه خواهد داد، نیاموخته ام گوش فرا دهم من به این لحظه چه هدیه خواهم داد.” این کارگردان وفیلمساز و مولف و هنرمند است که همیشه چیزی به دنیا هدیه می دهد.هدیه ای که او به دنیا می دهد باید ابلاغ شود و قابل درک باشد. این ساختارشکنی ها ی بیش از حد کمکی نمی کند و فقط یک مقدار ابهام بیش از حد به زندگی می دهد و مخاطب را سر در گم می کند.