امیر گنجوی-منتقد سینما
کانادا
***
رابرت دنیرو و آلپاچینو در مواردِ مختلفی با هم مقایسه و بازیگرانی مشابه توصیف شدهاند. در واقعِ در تفکرِ مرسوم هر دوی آنها بازیگرانی مهاجر، ایتالیایی و از طبقهی کارگر محسوب میشوند که از متدِ شیوه برای ایفای نقشهای خود استفاده میکنند. با وجود آنکه در ظاهر شباهتهایی مابین این دو بازیگر در هنگامِ اجرای نقشهایشان دیده میشود، تفاوت های واضحی در کار آنها به چشم میخورد. بزرگترین این تفاوتها در قضیه تصویرسازی آنها از مردانگی است.
دنیرو به وضوح نمایانگر مردی آلفاست که از ابزارِ خشونت برای پیشبرد نقشش کمک میگیرد، کاراکترهایی که از او به یاد میآوریم، همانندِ «تراویس» در راننده تاکسی، شخصیتهایی هستند که در اکثرِ موارد قربانی خشونتِ مهار نشدهی خود میشوند. اما در آلپاچینو این ویژگی تخریبی خشونتِ با درجاتی بس کمتر به چشم میخورد. درونگرا، زود عصبی، و غیر قابل پیشبینی، آلپاچینو در بخشِ اعظم کارهای دههی هفتاد خود بیانگر مردی در بحران، مفعول، متفکر و ضعیف بود که به دنبالِ فشارِ نیروهای مختلف جامعه در اکثر موارد در فکرِ یافتن هویت خود بود. در واقعِ ویژگی خاصِ آلپاچینو در این کارها شناوری بین مردانگی و زنانگی است: درگیری پی درپی مابین انفجار، شکنندگی، فعال بودن و مفعولیت. کاراکترهای کارهای او در دهه هفتاد به درجاتِ مختلف یاغی، از خود بیگانه، شکننده، منفعل، کتک خورده و تنها هستند. شاید هیچ چیز برای درک این موضوع بهتر از آنالیزِ نقش او در «پدرخوانده» نباشد. آلپاچینو در ابتدای پدرخوانده در حالی که یونیوفرم سفیدِ دریایی را پوشیده به دوست دختر خود که در جشن دون کورلئونه آمده میگوید که این بیزینس پدر است و ربطی به او ندارد. برای این جوانِ معصوم همه چیز زمانی برگشت می خورد که او برای انتقامگیری خانوادگی به قتلِ دو نفر در یک رستوران می پردازد: عمل او محرکی میگردد برای ورورد به دنیای مردان. در لحظهی تصمیم به قتل او سر خود را مابین دستان گرفته و در حالِ تمرکز ذهن است، چشمان او پیش از شلیک حالتی عصبی را دارد. با وجود آنکه این تصمیم به قتل، در نهایت پلی در جهت رسیدن او به پدرخواندگی میگردد، ولی در واقعیت این تضاد مابین شکنندگی و قدرت اثرات خود را در تمامی سینمای آلپاچینو در دهه هفتاد گذاشته است.
ویژگی ظاهری آلپاچینو در شکل گیری این کاراکتر سیال جنسیتی نقش مهمی را داشته است. به واسطهی قدِ کوتاهش و کم لطفی دوربین به او، بهترین وضعیتهای بدنی آلپاچینو در زمانهایی گرفته شده که او در جایی آرام نشسته؛ اوجِ قدرت مایکل کورلئونه در لحظاتی است که او بر روی صندلی خود نشسته و در حال کنترلِ ماجراست. در تضاد با دنیرو، بدن آلپاچینو به نحوی نیست که به تماشاگر اجازهی همذات پنداری با خود را در وضعیتِ خصمانه بدهد.
بدن نحیف او جذابیتِ جنسی خاصی ندارد، برعکسِ «سانی» برادرش در پدرخوانده، او انرژی جنسی واضحی ندارد. لخت نشان دادن او همانند رابرت دنیرو در رانندهی تاکسی جذابیتی اروتیک ندارد. شاید بیدلیل نباشد که آلپاچینو از معدود بازیگران سینمایی است که معمولا در عملهای جنسی خود منفعل است، زنها بر روی او سوار و یا در حال ور رفتن با بدن لخت او هستند (فیلم سرپیکو). به استثای «کروزینگ» لحظاتِ جنسی، کمتر در فیلمهای دههی هفتاد او به چشم میخورد و او را بیشتر بعد از عملِ جنسی و درحال شوخی و صحبت با شریکِش میبینیم. تنها یکبار و آنهم در هنگام دوش گرفتن در فیلم «وحشت در نیدل پارک» او لخت تصویر میگردد. در عوض بسیاری از شاتها برروی چشمهای مغموم او و یا صورتِ زیبای او زوم گردیده. در این لحظات کوتاه هم معمولا او به سرعت نگاه خود را از دوربین میدزدد و سر خود را به دیوار متصل میکند.
آلپاچینوی دههی هفتاد به وضوح یادآور شرایط جامعهی آمریکا در این دهه است. جامعهای که به واسطهی بحرانِ واترگیت، جنگِ ویتنام، گسترش جریانات فمنیستی، جنبشهای مدنی در آمریکا و همچنین شورش همجنسگرایان در سال ۱۹۶۹ دیگر مردانگی را به شکلِ سنتی قبول نداشت. به دنبال شکلگیری شرایطِ کاری متفاوت در هالیوود، رنسانسی در هالیوود فراهم گردید که برای ستارگانی با وضعیت معمولی و با قومیتهای مختلف امکانِ رشد در این سیستم را فراهم کرد؛ متناسب با آن، بازیگرانی پدیدار شدند که امکانِ بازی شخصیتهای معمولی و پیش پا افتادهی جامعه را داشتند. در چنین شرایطی، بدنِ قوی مردانهوار «جان وین» و همچنین کاراکترهایی همانند «کلارگ گیبل» که از مردانگی خود مطمئن بودند دیگر خریدار نداشتند. به کاراکترهای سرگشته جنسی همانند آلپاچینو نیاز بود که به پرسش پیرامون ارزشهای جامعه امریکایی بپردازد. کاراکتری که همانند «مارلون براندو» مابین زنانگی و مردانگی خود شناور بود. تنها چنین کاراکتری میتوانست جوابگوی دغدغههای آمریکایی در فیلمِ کوئیری همانند یک «بعد از ظهر نحس» باشد. چنین کاراکتری تا زمانی در جامعهی آمریکا میتوانست موفق باشد که عدمِ اطمینان از آیندهی مرد در بستر جامعه به چشم میخورد. با تغییِر شرایطِ آمریکا در دههی نود و عوض شدن شرایطِ اقتصادی این کشور، احتیاج به حضور بدن هایی همانند «آرنولد» بود تا با اندام برجسته و مردانهی خود آیندهی دیگری را پیرامون مردانگی ترسیم نماید.