سرگیجه های کارگردانی که زیاد می دانست
مجید موثقی
زوریخ-سوئیس
****
یکی از مشخصه های سینمای آلفرد هیچکاک تبحر بی نظیر او در جایگزینی تصاویر به جای دیالوگهای فیلم است.اگر بخواهیم ریشه های این توانایی را در سینمای او پیدا کنیم باید استناد به هم دوره بودن او با فیلمساز بزرگ روسی یعنی “سرگئی آیزنشتاین”کنیم.البته تفاوت سینمای آیزنشتاین با هیچکاک بسیار زیاد است.آنچه در این مقوله می توان به عنوان یک فاکتور مشترک جستجو و پیدا کرد توجه آنها به جادوی تصاویر است که هر دوی آنها را به عنوان دو استاد بزرگ در توجه به مونتار و خلق تصاویر بکر در سینمای صامت و ناطق نشان می دهد.سبک و سیاق آیزنشتاین در خلق مونتاژ دیالکتیک(جدل بین نیروهای مبارز با نیروهای بازدارنده ) که متاثر از تفکرات مارکس،هگل و تئاتر کابوکی است نه تنها در سینمای هیچکاک ،بلکه در آثار بزرگانی دیگری چون اورسون ولژ،ژان کوکتو و فرانسیس فورد کاپولا نیز دیده می شود.البته توجه هیچکاک به سینمای اکسپرسیونیست آلمان و همچنین فیلمساز بزرگ آمریکایی “دیوید وارک گریفیث” نیز بر کسی پنهان نیست.
مشخص است هیجان و اضرابی که ریشه در واقعیت های زندگی خود هیچکاک داشته است با فضاسازی در تصاویر و میزانسن های فیلمهای بی نظیر او قوام می یابد.او از قدرت سازماندهی خوبی در استفاده از لنز،دکوپاژ و حرکات دوربین برخوردار است.همین توانایی او را تبدیل به کارگردانی نمود که دیالوگها را با کشف تصاویر بکر جایگزین دیالوگ نویسی در سینما کرد.خود در جایی می گوید”فیلمهای امروزی از زبان سینما بهره ای نبرده اند.انسان هایی را می بینم که فقط در حال صحبت کردن هستند. گفتگو در زبان سینما زمانی می تواند موثر واقع شود که نتوان یک موقعیت را از طریق میزانسن و تصاویر نشان داد.تمام تلاش من این است تا بتوانم با تصاویر فیلم هایم با مخاطب ارتباط برقرار کنم” البته این دیدگاه هیچکاک را می توان تحت تفکرات پریگماتیسم(عمل گرایی) فیلسوف و روانشناس بزرگ آمریکایی”ویلیام جمز”نیز بررسی کرد.
ویلیامز جیمز معتقد بود”برای شکافتن یک فکر کافی است به رفتار بیرونی که این فکر برمی انگیزد نگاه کنیم.انسان به خاطر ترس پرخاش نمی کند.بلکه پرخاش می کند چون می ترسد ” شاید هیچ فیلمسازی چون هیچکاک نتوانسته باشد از طریق همین رفتارهای بیرونی به روح و روان انسان نفوذ کند و از عمق ترس،دلهره و اضرابی سخن گوید که از بدو تولد انسان را تا مرگ همراهی می کند.در واقع می توان جهان هیچکاک را در سینمای دلهره آور اینگونه تحلیل کرد که حرکات فیزیولوژیک از احساس روانشناسانه پیشی می گیرند.
هیچکاک در پی ترساندن مخاطب نیست.زیرا ترس یک عمل غیرارادی است.هیچ فردی درزندگی نمی خواهد که بترسد ولی می خواهد آنرا تجربه کند.عواملی در برخورد و موقعیت های انسان به طور ناخودآگاه بوجود می آید که ترس و وحشت را در انسان تشدید می کند و این زمانی است که ادعای شجاع بودن هر انسانی دیگر شعاری بیش نیست.درک هیچکاک از این نقاط ضعف و قوت انسان نه تنها نشان دهنده قدرت بالای او در شناخت زندگی و روانشناسی است، بلکه او خود چون بیماری است که تجربه این درد مشترک را کشیده است و حالا می داند چطور آنر به مخاطب انتقال دهد.
ماسکهای هیچکاکی با نامهای درخشانی چون”روح، روانی، پرندگان، مارنی، طلسم شده، بدنام، سرگیجه، شمال از شمال غربی، پنجره عقبی و طناب” طوری از صورت تماشاچیان آثارش برداشته می شوند که همگی بعد از تماشای این فیلم ها مجبورند برای احترام کلاه از سر بر دارند و چاره ای جز این ندارند که نام”استاد بزرگ سینما”را به او لقب دهند.خود درباره این سری از فیلمهایش که دلهره آورند می گوید” من مثل یک فیلسوف همان چیزی را به مردم می دهم که آنها می خواهند.آنها می خواهند که ترس و وحشت را تجربه کنند من هم همین را به آنها می دهم”
نوآوری هیچکاک در دکوپاژ و پلانهای خلاق که احساس تعلیق بیشتری به مخاطب می دهد مثال زدنی است.او در فیلم سرگیجه با ترکیب حرکت (زوم به جلو و دالی به عقب)یکی از همان سرگیجه های هیچکاکی را در نوع فیلمبرداری به وجود می آورد که یک مامور پلیس را نشان می دهد که چگونه دچار چالش با ارتفاع است. سرگیجه شخصی ترین فیلم هیچکاک است که درباره شخصیتی است که از ارتفاع می ترسد. به قول منتقد یزرگ آمریکای”راجر ایبرت” کاراکتر اصلی این فیلم یعنی اسکاتی فرگوسن با بازی”چیمز استوارت” نماینده شخصیت خود هیچکاک است. مردی که از نقاط ضعف فیزیکی و جسمانی بر خوردار است و با وجود این کمبود ها عاشق زنی ایده آل و مو بور در فیلم می شود که همین زن می تواند زن ایده آل هیچکاک نیز باشد”
آهنگساز بزرگی چون”برنارد هرمان” در بخش عمده ای از فیلم های هیچکاک چنان نقش تعیین کننده ای در تعلیق و هیجان آثار او دارد که این تجربه در فیلمهای دیگری چون”مارنی، روانی، مردی که زیاد می دانست، درد سرهری، مرد عوضی، شمال از شمال غربی و پرندگان”نیز به خوبی دیده می شود.نو آوری هیچکاک بدانجا می رسد که در سال ۱۹۴۸ دست به یک ریسک بزرگ در ساخت یک فیلم می زند.او می خواهد فیلمی را در یک پلان فیلمبرداری کند و با استفاده از تمهید(کاور کات) و عبور یک نفر یا اجسام خارجی از جلوی دوربین می تواند به این رویا دست پیدا کند.گنجایش مخزن دوربینهای فیلمبرداری در آن دهه ها طوری بوده است که تنها توانایی ده دقیقه نگاتیو را در خود داشتند.هیچکاک با گرفتن تنها هشت پلان که با مونتاژی خلاقانه همراه بود فیلمی ساخت که انگار بیننده در یک سالن تئاتر در حال تماشای یک نمایش است و در اینجا می شود توجه و علاقه شدید هیچکاک به جهان تئاتر را به خوبی احساس کرد.
فیلم طناب بر اساس نمایشنامه ای نوشته “پاتریک همیلتون” اقتباس شده است ولی از آنجایی که هیچکاک در خلق میزانسن های نو همیشه استاد است با این درام جنایی فیلمی می سازد که سالها آرزوی فیلمسازان بزرگی در تاریخ سینما بوده است تا بتوانند یک فیلم را در یک پلان کار کنند.این علاقه او به جهان تئاتر را می توان در زیرمتن فیلمهای او نیز جستجو کرد.جملاتی از نمایشنامه های شکسپیر است که در فیلم های او وجود دارد که همه اینها می تواند ریشه در اصالت انگلیسی بودن هیچکاک داشته باشد.سکانس افتتاحیه “فیلم طلسم”شده که در سال ۱۹۴۵ شاخته شد با جمله ای از نمایشنامه ژولیوس سزار اثر جاودانه ویلیام شکسپیر شروع می شود.”تقصیر ستارگان بخت ما نیست،بلکه اشتباه از خود ماست” نکته دیگر اینکه همکاری هیچکاک با “سالوادور دالی” در طراحی صحنه رویای این فیلم نیز دیده می شود.
فیلم “شمال از شمال غربی”نیز بر اساس قسمتی از نمایشنامه هملت نامگذاری می شود”به هنگام وزش باد جنوبی،خوب و بد را از هم باز می شناسم،جنون من تنها در هنگامی است که باد از شمال-شمال غربی می وزد” شاید این همان بادی بود که با جنون و سرگیجه های هیچکاک نیز در ارتباط بود.مردی که زیاد نمی دانست تبدیل به فیلمسازی شد که زیاد می دانست.هیچکاک همچنین در تربیت بازیگران و پرورش زبان سینما نقش موثری در تاریخ سینما داشته است.بسیاری از بازیگران و عوامل فیلم هایش از طریق میزانسن ها و دکوپاژهای خلاق او مراحل ترقی را طی کردند و از نام آوران جهان سینما شدند.بعضی نیز از برندگان اسکار شدند در حالی استاد همیشگی آنها هیچگاه این جایزه را به خانه نبرد.شاید داشتن اسکار برای این جنون چیزی کمی باشد.