تمرینی برای درک بهتر جهان معاصر
از زوریخ تا تورنتو: جشنوارهای با بوی وطن
مجید موثقی – لندن | من فعالیت حرفهای خود را در تئاتر و بعدها در سینمای ایران بهعنوان دستیار کارگردان آغاز کردم، اما دغدغه درونیام نسبت به سینمای تأملبرانگیز و فلسفی، مرا به سوی فهم بهتر سینمای اندیشه کشاند. ازیکسو، تجربه کار تئاتر و آشنایی با دیدگاههای تجربی این هنربهویژه نظریهپردازان بازیگری و کارگردانی روسو از سوی دیگر، مواجهه با موسیقی، تئاتر و ادبیات غنی روسیه، در کنار سینماگرانی چون داوژنکو، گریگوری کوزینتسف، میخائیل کالاتازوف، سرگئی پاراجانف، وادیم آبدرشیتوف ،الكساندر سوكوروف ، آندره كونچالوفسکی، آلکسی ژرمن ، نیکیتا میخالکوف ، و گلب پانفیلوف با فیلم شگفتانگیز «درون مایه» (The Theme)، مرا ترغیب کرد زبان روسی بیاموزم. شور دیدن مرغ دریایی چخوف به زبان اصلی، مرا به همان دانشگاهی کشاند که این فیلمسازان، همراه با فیلمساز محبوبم آندری تارکوفسکی، در آن آموخته بودند، دانشگاهی که زمانی اساتیدی چون سرگئی آیزنشتاین و شاگردان او میخائیل رم، گریگوری چوخرای و بعد ها مارلن خوتسیف، به همراه سرگئی گراسیمف این فیلمسازان را تربیت و وارد بازار حرفه ای کردند.
تماشای آثار تارکوفسکی نقطهی عطفی بود. این تجربه مرا بهسوی فهم نظری و زیباییشناسی سینما کشاند، مسیری که در نهایت به مطالعات آکادمیک در مسکو و سپس تدریس بازیگری و کارگردانی در دانشگاههای گوناگون ختم شد. طی سالهای اخیر، بهعنوان مدرس، منتقد، فیلمساز و داور، در بسیاری از جشنوارههای معتبر جهانی دراروپا، آسیا، آفریقا و آمریکا شرکت کردهام تا برنامههای تخصصیتری که مرا از اهرام سه گانه مصر تا دیوار چین از کوچه های ونیز تا معبد های داکا، از دریاچه زوریخ تا آبشار نیاگارا، از خرس های برلین تا کابوکی های توکیو، از یوزهای رام لوکارنو تا خمره های تفلیس و از خاک وطن تا نخل های کن کشانید! حتی جشنوارههای چون «ویزیون دو ریل» و «داکلایپزیگ» در کنار «ویدئو اِکس» که بر سینمای مستقل و تجربی تمرکز دارند.

اما برخلاف تصور رایج از جشنوارهها بهعنوان رویدادهای اجتماعی یا تفریحی، تجربه من اغلب در تاریکی سالنها رقم خورده است. جایی که از صبح زود تا نیمههای شب، فیلم میدیدم، تحلیل میکردم، و در لایههای معنایی آثار، عمیق می شدم. نمی دانم اگر به گذشته باز گردم این علاقه شدید درست بوده است یا نه! تماشای پیاپی فیلمها، گفتوگو با فیلمسازان و منتقدان دیگر، در کنار خوانش تطبیقی میان فرهنگهای سینمایی، برای من صرفاً یک فعالیت حرفهای نبود، بلکه ضرورتی فکری و زیباییشناختی بود. سفرهای من کمتر با ساحل و عکس همراه بوده و بیشتر با تاریکی سالن، سکوت، تصویر و پرسش. من به سینما از دریچه یک تماشاگر متفکر نگاه میکنم. کسی که هنوز با هر تصویر تازه، در پی کشف چیزی از جهان و از خود است.
در سال ۲۰۱۵، مدت کوتاهی از اقامتم در زوریخ گذشته بود. مهاجرتی تازه، با خاطراتی تازهتر. زندگی در سوئیس، با تمام آرامش و نظم بینقصش، گاه برای ذهن پرهیجان یک فیلمساز حالتی ایستا داشت. درست در همین دوران جستوجوی تعادل، دعوتی از سوی پویان طباطبایی، مدیر هنری جشنواره Eastern Breeze در تورنتو، دریچهای تازه به رویم گشود.

پیشتر با این جشنواره بهعنوان عضو هیأت انتخاب در ایران همکاری کرده بودم؛ همان سالی که حمید جبلی برای ورکشاپ مهمان جشنواره شد. دوره بعد، این جشنواره مرا برای داوری و برگزاری دو کارگاه یکی درباره سینمای مستند در دانشگاه تورنتو و دیگری تحلیل فیلم در دانشگاه رایرسون دعوت کرد. این، دومین تجربه داوری بینالمللی من پس از مسکو و چند جشنواره داخلی و منطقهای بود. جشنواره Eastern Breeze بر فیلمسازان مستقل و صدای شرق در دل غرب تمرکز داشت. سفر از زوریخ به تورنتو، با گذرنامه ایرانی، چندان آسان نبود: ویزا، انگشتنگاری در پاریس، و مراحل اداری پیچیده. بااینحال، چیزی در آن دعوت رهایم نمیکرد: شور دیدن فیلم، لذت گفتوگو و تجربه دوباره زیستن در هنر. به قول ژان کوکتو فیلمساز و شاعر فقید فرانسوی ، «سینما همان رؤیاست که ما بیدارانه آن را میبینیم.»
تورنتو مرا شگفتزده کرد. شهری که نیمی از خاطرات فرهنگی خاورمیانه را در خود دارد: رستورانهای ایرانی، تابلوهای فارسی، چهرههایی آشنا که بینیاز از ترجمه، میشد با آنها وارد بحث شد و حتی گاهی بینیاز از زبان انگلیسی. همهچیز بوی وطن میداد. از قنادیهای ایرانی تا رستوران های محله ایرانینشین، همهچیز تداعیگر گذشته بود. در یکی از گردشها، وقتی با پویان در «تهرانتو» قدم میزدیم، نام «ساندویچی هایدا» مرا به سالهای دانشجوییام در تهران پرتاب کرد.

در طول جشنواره، دو مسترکلاس درباره زبان سینمای مستند و تحلیل فیلم برگزار کردم که تجربه ارزشمندی برای من بود، همزمان نیز مشعول تماشای فیلمها وجمع بندی با دیگر داوران بودیم، این فقط یک تجربه حرفهای نبود؛ مواجههای عمیق با بخشی از خویشتن بود. داوری فیلمها، آن هم در کنار دیگر داوران از فرهنگهای مختلف، برای من تمرینی است برای درک بهتر جهان معاصر از خلال تصویر و صدا. فرصتی برای بازاندیشی، برای لمس تنوع روایتها و برای پرسشگری.
درحاشیه جشنواره، بههمراه پویان به آبشار نیاگارا رفتیم. صدای هیبتآمیز آب در دل سرمای کانادایی که در حال گرم شدن بود، یادآور بهترین لحظات سینمای مستند بود: جاری، بیوقفه و بینقاب بویژه عکس های زیبای پویان که یکی از آنها را چاپ و به من هدیه داد.
بازگشت به زوریخ دیگر بازگشت صرف نبود. گویی بخشی از تورنتو، فیلمهایش و آدمهایش، در من ماند. جشنواره Eastern Breeze برایم فقط یک رویداد نبود. تلاقی جهانهای زیسته، روایتهای پنهان و هویتهایی بود که هنوز در حال شکلگیریاند. همکاری با نسیم شرقی دو سال بعد در جشنواره بینالمللی داکا در سال ۲۰۱۷ به اوج خود رسید؛ جایی که از من، پویان طباطبایی و لون هفتوان برای داوری و برگزاری «سینهورکشاپ» دعوت شد. نتیجهاش ساخت هفت فیلم کوتاه از ایده تا اجرا بود، با همراهی دانشجویان بینالمللی و مشتاق سینما. روزهایی فراموشنشدنی رقمخورد که از آن شرکت کنندگان; هنرمندان، کارگردانان و تهیه کنندگان موفقی وارد فضای عملی کار شدند و عده ای نیز قید سینما را زدند ، شاید آنها خوشبخت تر باشند.

اما نسیم شرقی برای من فقط یادآور آن روزهای روشن نبود؛ بلکه در خود طعم تلخ وداع را هم داشت: لون هفتوان با آن حضور پرشور و دستپخت بینظیرش در شب آخر حضورم در تورنتو سنگ تمام گذاشت، چند ماه بعد از سفر داکا در اوج فعالیت های هنری اش زود از میان ما رفت. صدای او، مثل همان آبشار نیاگارا، هنوز در ذهنم جاری است.







