اخبار هنرپروندهچرک نویسدر شهررویای کاناداییصفحه اوللون هفتوانیادداشت کانادایی
آن غول زیبای شلنگ انداز
نیاز سلیمی از لوون هفتوان میگوید:
دو سه روز بعد از اينكه وارد تورنتو شد به من زنگ زد. سعيد كاردر قبلا راجع به او و آمدنش صحبت مختصرى با من كرده بود و اينكه وقتى رسيد ميخواهد ديدارى داشته باشيم. يكشنبه بعد از ظهرى بود در ماه آگوست. گوشى را كه برداشتم خودش را معرفى كرد و فورأ اسم سعيد را ذكر كرد كه براى من نشانه فروتني بود يعنى اينكه قرار نيست من او را بشناسم يا بياد بياورم. آن وقت ها خانه من در گيلدوود بود در كنار درياچه انتاريو. قرار شد در پلازاى نزديك خانه همديگر را ببينيم. من هم فروتني كردم و نگفتم: تو كه من را ميشناسى پس همديگه رو پيدا ميكنيم. پرسيدم: نشانه اى چيزى؟ گفت: چاق و كچل. وقتى به پلازا رسيدم در خلوت عصر يكشنبه بيش از دو سه نفر كسى آنجا نبود و آدمى با آن مشخصات به راحتى به چشم ميامد. مردد بودم كه جلو بروم. انگار منتظر فرصتى بودم براى تعارفات سنتى كه وانمود كنم نه چاق است و نه كچل كه روبرويم سبز شد و با خنده گفت: نشانه ها رو باور نكردى و فكر كردى دلبرى ميكنم. هر دو خنديديم و رفيق شديم و رفتيم به سمت درياچه.
شروع بعضى رفاقت ها بسيار شبيه عشق است. هيچ شناخت و شباهت و از اين حرف ها در كار و يا لازم نيست. اول اتفاق ميافتد و بعد يك عمر فرصت دارى كه آدم مقابلت را ذره ذره كشف كنى و بشناسى. داستان ما هم از اين قبيل بود. از ديدار بعد من اون رو “حاج آقا” صدا ميكردم و اون من رو “خوشگله” و هر دو هم ميدانستيم كه شوخى ميكنيم.
بيست سال با هم حرف زديم، كار كرديم، خورديم و نوشيديم و كشيديم و با مهر و قهر زندگي ديگرى بالا و پايين رفتيم. و بعد يكدفعه “شنبه گذشته” اتفاق افتاد.
ميدانم كه ديگر اتفاق جديدى نخواهد افتاد و بر حجم خاطرات مشترك ما چيزى افزوده نخواهد شد. ميدانم كه آن حجم وسيع تلاطم در چهارچوب قابى براى هميشه ساكت و ساكن شده. ميدانم كه هيچكدام از ما به “ديدار به قيامت” هم باور نداشتيم. و ميدانم هر آنچه كه از “ما “در “من ” باقى مانده زنده است و جارى.
شاملو در شعرى از عبارت “غول زيبا” استفاده كرده و در جايى ديگر هم از لفظ “شلنگ انداز”. لوون براى من غول زيبايى بود كه شلنگ انداز ميان بودن و نبودن در نوسان بود تا آن شبى كه رفت و “پشت حوصله نور ها دراز كشيد”.