دوباره گمشدنش اندوهی ژرف است
یادداشت محمد یعقوبی در سوگ لوون هفتوان
برخی نخستین بار نگاه و توجهات را به خود صید میکنند و نمیتوانی دیگر به وجودشان بیاعتنا باشی. برخی به زمان نیاز دارند تا شاید در دل بنشینند البته اگر زمان و بخت یارشان باشد. لوون در سال ۱۳۶۹ در نقش مردی آسیابان در نمایش اسب نوشتهی محمد چرمشیر و کارگردانی بهرام عظیمپور در تالار مولوی در نخستین دیدار صیدم کرد. بازیش چشمگیر بود. وقتی بازی کسی به دلتان مینشیند کنجکاوانه به بروشوری که دارید نگاه میکنید تا میان نامهای بازیگران که پیش از ورود به سالن تئاتر سرسری خواندهاید نام این که بازیش به دلتان نشسته را دوباره بخوانید و بدانید. در این لحظه بازیگر هویت خودش را در ذهن شما حک میکند. نام لوون با نمایش اسب در ذهنم حک شد. ولی تا جایی که یادم هست در آن بروشور نام خانوادهگیش خانگلدیان بود و هفتوان ادامهی نامش نبود.
به گمانم همان سال شاید هم سال بعد دو بار دیگر بازیهای درخشان از او در تالار مولوی دیدم، بازی در نمایش شحنه (پلیس) نوشتهی اسلاومیر مروژک و بازپرس وارد میشود نوشتهی جی.بی پریستلی. من آن زمان فقط تماشاگر تئاتر بودم و یک دورهی تئاتر هم در واحد فوق برنامهی دانشکدهی حقوق گذرانده بودم و در نمایشی هم با همان گروه تئاتر فوق برنامه در تالار هنر بازی کرده بودم. در آن زمان برای من که هر از گاه تماشاگر تئاترهای دانشجویی در تالار مولوی بودم نام لوون کافی بود که ترغیب شوم به خریدن بلیت و تماشای آن تئاتر.
ولی لوون ناگهان گم شده بود. دیگر در هیچ تئاتری نمیدیدمش. تئاتر هنر بیرحمی است. از بازیگر فیلم نشانی از هنرش میماند ولی از بازیگر تئاتر هیچ جز یادهای خوش از او. بعدها که وارد تئاتر حرفهای شدم هر از گاه از فارغالتحصیلان تئاتر دانشگاه تهران جویای کسی بودم که فقط با بازیهایش میشناختمش. باخبر شده بودم که از ایران رفته و آخرین خبری که از او داشتم این بود که در روسیه تئاتر خوانده. زمان گذشت و در سال ۹۱ قراری داشتم در تهران با سعید آرمند که علاقهمند بود به برنامهریزی برای اجرای خشکسالی دروغ در کانادا.
در آن قرار لوون همراهش بود و به نام لوون هفتوان به من معرفی شد که یادآور چهرهی بازیگر محبوبم در تئاترهای دانشجویی بود. اما اینکه کنارم نشسته بودم مردی بود خسته و قدرنادیده ولی خویشتندار با کولهباری از فرصتهای ازدسترفته. باورم این است که سینما و تئاتر ایران در دههی هفتاد و هشتاد با رفتن لوون از ایران یکی از سرمایههای هنری خود را گم کرد و فرصتهای بزرگی را از دست داد. ولی بخت یارمان بود که سینمای ما در دههی نود با فیلم پرویز گمشدهاش را بازیافت. بعد از این خیالم راحت بود که لوون هست.
هر از گاه با هم قرار میگذاشتیم کاری با هم به روی صحنه ببریم و نمیشد. یک بار چون برای فیلم در سفر بود. آخرین بار سال گذشته برای اجرای مرد بالشی در روسیه و ایران به او زنگ زدم و او نمیتوانست چون باید در کانادا میماند تا زمان لازم را برای پرکردن فرم درخواست شهروندی کانادا پرکند. و این بخش از سرگذشت لوون خود داستانی است پر آب چشم. حالا او میان ما نیست ولی بازیهای او در سینما فرصتی است جاودانه تا اگر هنوز کسی طعم هنر او را نچشیده است با تماشای بازیهای درخشان دریابد چرا دوباره گمشدنش اندوهی ژرف است. ولی آیا فقط باید گفت سینما لوون را جاودانه کرده یا لوون هم سینما را به سهم خود؟
محمد یعقوبی
۱۶ مارچ ۲۰۱۸