زندگی پوچ است ولی باید از آن پوچی لذت برد و زندگی کرد. گفتگو با مهدی بارچیان، عکاس آژانس NVP در باب کار در دوران کرونا.
کرونا هر چیز خوبی که نداشت، این خوبی را داشت که بی اعتبار بودن دنیا را به خوبی به همه آدم ها نشان داد و ثابت کرد که تا وقتی زنده ایم باید زندگی کنیم چون هرلحظه و هراتفاقی می تواند چرخه زندگی را متوقف کند. مهدی بارچیان، عکاس آژانس عکسNVP سال گذشته همین روزها که تازه خبر کرونا در چین منتشر شده بود در استوری اینستاگرامش نوشت: این ویروس مرموز می تواند همان اتفاق آخرالزمانی باشد که همیشه از آن حرف زده می شد. بارچیان به قول خودش در میان همین زمانه آخرالزمانی مشغول به عکاسی شد و چهار مجموعه عکس را برای پروژه «قدم زدن روی تیغ» آژانس عکس NVP کانادا تولید کرد. این پروژه دارای گرنت بنیاد پولیتزر است و از عکاسانی که در آن شرکت کرده اند حمایت می کند.
بارچیان در خصوص مجموعه هایی که عکاسی کرد گفت: من هم مانند سایر بچه های پروژه که تمرکزمان روی کارگردان روزمزد بود، در این ایام کرونا سراغ سوژه هایی با این مضمون رفتم؛ افرادی که علی رغم محدودیت های کرونایی و شرایط سخت به وجود امده مجبور بودند کار کنند تا بتوانند درامد داشته باشند. در اولین پروژه ام از کارکنان یک کارخانه آرد عکاسی کردم. کسانی که به واسطه شغلشان که یکی از مایحتاج اولیه زندگی مردم را تامین می کنند مجبور بودند سرکار بروند و سخت کار کنند.
پس از آن سراغ بانوان قالیباف ترکمنی رفتم که شرایط کارشان به خاطر محدودیت های کرونا به هم ریخته بود. چون آنها در بخش تولید و بافتن قالی می توانستند کار کنند ولی بخش تامین خرید و فروش نخ و لوازم آن مشکل داشتند و از آن مهم تر مشتری هم برای فرش هایی که می بافتند وجود نداشت. در این میان خانواده ای را دیدم که مجبور شده بودند کارگاه قالی بافی شان را تعطیل کنند و در کنار خیابان نانوایی کوچکی را راه انداخته بودند و به مردم نان می فروختند تا بتوانند زندگی خود را بگذرانند.
این عکاس آژانس عکس NVP ادامه داد: پروژه دیگر من عکاسی از یک موسسه توانبخشی با نام بهکوش بود. در این پروژه هم از افراد ناتوان و معلول انجا در شرایط کرونایی عکس گرفتم و هم از کسانی که مجبور بودند به آن مرکز رفت و آمد داشته باشند؛ مثل مربیان این بچه ها، چون اگر میان آموزش انها فاصله می افتاد بچه ها هرچه که یادگرفته بودند اعم از موسیقی یا هر مهارت دیگری را فراموش می کردند. بنابراین آدم های زیادی به این مرکز برای کار رفت و آمد داشتند که خب چون به پول آن کار احیتاج داشتند. سرکار می آمدند چون اگر سرکار نمی رفتند درآمدی نداشتند.
پروژه دیگر هم مرکز خیریه گندم بود که کارگاه خیاطی برای خانم های سرپرست، ناتوان و مهاجر دایر کرده و در ان زنان متعددی برای کسب درآمد مشغول کار خیاطی هستند که در این ایام به خاطر کرونا همه تلاششان را روی تولید ماسک و گان پزشکی گذاشته اند. اینکه خانم های این کارگاه بخاطر شرایطشان مجبور به کار و خیاطی بودند موضوعی بود که ذهن من را برای عکاسی مشغول کرد. چون مثلا برخی از این خانم ها هم سرپرست خانوار بودند و هم مهاجر. مثلا یک خانمی که در این کارگاه کار میکرد هم تبعه غیرقانونی افغانستان بود و هم سرپرست خانوار. به همین دلیل باید هرروز می آمد سرکار و یا مثلا چند نفر بودند که هم سرپرست خانوار بودند و هم مشکل شنوایی داشتند. من سعی کردم در عکس هایم قصه های این زنان را روایت کنم.
بارچیان در خصوص حس و حال خودش در ایام کرونایی گفت: من به طورکلی آدم درونگرایی هستم و یک سبک زندگی برای خودم دارم که کرونا این سبک زندگی را تغییر داد، چون وقتی مدت زیادی را درکنار خانواده باشی و زندگی کنی مدل زندگی ت عوض می شود. بنابراین در یک شکل تعامل جدید با خانواده م قرار گرفتم. علاوه براین نکته ای که مهم تربود اینکه، سخت بودن و عجیب شدن شکل زندگی در دوران کرونا که برای همه مطرح بود برای من خیلی عجیب و غریب نبود، چون من قبل از کرونا هم به پوچی و هیچ نبودن زندگی اعتقاد داشتم و به واسطه شغلم که عکاس هستم، داستان های زیادی درباره از دست دادن ها ورنج آدم ها دیدم و از دست دادن برایم موضوع عجیبی نبود.
البته هیچ زمانی اندازه این دوره خودم را انقدر به مرگ نزدیک نمی دیدم چون همیشه سوژه بیرون از من بود ولی در عکاسی این پروژه ها خود من هم به نوعی جزو سوژه بودم. البته این پوچ گرایی و نیستی انگاری به معنی نیهلییست بودن و بی معنا دانستن زندگی نیست، اتفاقا بیشتر متوجه شدم که چون زندگی هیچ و بی سرانجام است باید بیشتر زندگی کرد و قدر لحظات را دانست در پروژه هایم هم همیشه دنبال ریشه های امید در آدم ها بودم حتی دراوج سختی و ناامیدی. بنابراین نگاهم به زندگی خیلی تغییر نکرد فقط در این ایام بر نظر خودم استوارتر و مطمئن تر شدم و فهمیدم درست فکر می کردم.