قسمت بود … الحمدلله
دلنوشته محمد شیروانی، کارگردان فیلم “لرزاننده چربی” در سوگ لوون هفتوان
از ابتداى سال ١٣٩٠ من و دستيارانم به دنبال مرد ميانسال چاقى مى گشتيم تا بتواند نقش اصلى لرزاننده چربى را بازى كند . در طول ٦ ماهى كه فيلمنامه بارها توسط ارشاد رد شد مردان چاق زيادى را ديديم كه فقط چاق بودند.يك محيط چاق! اما ما كه نگاه كالبدى نداشتيم و “آن” يا “حضور” يا “هاله” ى يك بازيگر برايمان اهميت داشت كه آن را نيافتيم .
تا اينكه از هيبت و چاقى پرسوناژ اصلى صرفنظر كرديم و نقطه مقابلِ چاق و بزرگ را انتخاب كرديم ؛ كوچك و نحيف و مستبد.
صادق صفايى بازيگر و استاد دانشگاه ميتوانست گزينه مناسبى باشد كه با گذشت از امكانى كه برايش فراهم شده بود ما را ترغيب كرد تا از چاقىِ نقش اصلىِ فيلم صرفنظر نكنيم و دوستش را به ما معرفى كرد . او كسى نبود جز لوون هفتوان . اما مسافت كمى زياد بود . لوون مقيم تورنتو بود! اما خوش شانس بوديم كه لوون با پاى خود به تهران آمده بود تا دو تاتر خارجى را به جشنواره تاتر فجر معرفى كند. در واقع او يك كارگردان-بازيگرِ تاتر ارمنى بود كه بواسطه معرفى گروه هاى تاترى بين ايران و كانادا و ديگر كشورها در سفر بود. بلافاصله او را نيمه شب در يكى از اتاق هاى هتل اسپيناس ملاقات كردم و به سرعت به توافق رسيديم . خودِ خودِ جنس بود . قرار بود فرداى آن روز به كانادا برگردد كه ماند و نقش اصلى اولين فيلم سينمايى اش را رقم زد .
لوون؛ رواقى و يك كلبى مسلك تمام عيار بود و براى به دست آوردن زور نمى زد بنابراين به راحتى بدست مى آورد. با اينكه كارگردانى تاتر را تجربه كرده بود اما برخلاف اغلب كارگردانها، ايگوى پررنگى نداشت و بلد بود تا در جهان فكرى “ديگرى” حل شود . بلد بود سپردگى و اعتماد به كارگردانش را. با شيوه توليد اين نوع فيلمسازى بواسطه تاتر تجربى بيگانه نبود پس مى دانست كه نبايد نقش را تحليل كند، فيلمنامه كامل را بخواند، يا يك فريم از راش ها را ببيند.او بدون تمرينِ قبلى، مدل واره خود را در فضاى فيلم قرار داد. فيلمى كه با يك گروه اندك و به شيوه چريكى سبك، سريع، ارزان با يك دوربين عكاسى توليد شد. من بعنوان كارگردان و فيلمبردار از پشت دوربين مثل يك سوفلورِ تاتر ديالوگها و ميزانسن را به سمت او پرتاب مى كردم و او در طول ثانيه اى ديالوگ و ميزانسن را به شكل حيرت آورى از آن خود مى كرد.لوون عادت داشت تا در هر شرايط نامناسبى به خواب كوتاه مدت سلام دهد و به همان سرعت به جهان بيدارى بازگردد. در واقع مرز خواب و بيدارى در او كمرنگ بود! درست مثل لرزاننده چربى كه مرز رويا و بيدارى در آن محو شده است.
چشمان يك بازيگر مهمترين كانال ورودى تماشاگر است و در عين حال بشدت افشاگر صداقت يا عدم آن . چشمان نيمى از بازيگران ما تنها شكل و رنگ جذابى دارند اما راهى به درون ندارند. چشمان لوون باور داشتند. اغلب بازيگران ما فاقد بدن هستند و ذهن و بدن آنها هماهنگ نيست چرا كه محصول سينماى كله هاى سخنگو و بدن هاى سركوب شده اند اما بدن لوون، علا رغم اضافه وزن، زنده بود و در ارتباط نزديك با ذهن اش. عباس كيارستمى فقيد در بستر بيمارى گفت لوون را بعد از لرزاننده چربى فراموش نكرده و در يك مهمانى به او پيشنهاد همكارى داده است اما حالا ناراحت شده كه لوون در فيلم كمدى بازى كرده است. خب البته كه من هم به او توصيه كرده بودم كه در ادامه فيلم تجارى بازى نكند اما خب لوون در تعاريف ما نمى گنجيد همانطور كه قبل از خاكسپارى در هيچكدام از تابوتهاى موجود نگنجيد و برايش يكى ساختند.
لوون آسم داشت با اين حال سيگار مى كشيد و لا به لا، اسپرىِ اكسيژن مصرف مى كرد . در واقع سالها بود كه با يك كام دود و يك كام اكسيژن مى گذراند. ما تهرانى ها البته او را درك مى كرديم! قلب لوون مثل فيلم هاى ماجرا محور در طول مى تپيد اما بدن و زيست لوون مثل فيلم هاى ضد جريان در عرض بسط پيدا كرده بود. لوون از آن چاق هايى نبود كه بخاطر دوست داشته نشدن چاق شده باشد. لوون اپيكوريست قهارى بود و زندگى برايش شوخى بود. او اغلب شاكر بود.
معمولا آدم هاى لاغر با آدم هاى چاق همدردى ندارند. آنها نمى فهمند كه آدم هاى چاق نمى توانند از لذت خوردن دست بكشند. لاغر هاى منطقى اما تا حدى مى خورند كه مواد مغذى و كالرى را كافى بدانند اما چاق ها آنقدر مى خورند تا از خودشان متنفر شوند.
لوون نه از خودش متنفر مى شد و نه از لاغرهاى منطقى .
بيشتر از ما مسلمانها با لبخند مى گفت “الحمدلله”
لوون حالت چطوره؟
الحمدلله
راضى هستى؟
الحمدلله
قلبت خسته شد؟
قسمت بود … الحمدلله