
کارگردان و منتقد سینما
مجید موثقی | اکتای براهنی با فیلم «پیرپسر – The Old Bachelor» نسبت به اثر قبلی خود، «پل خواب» که اقتباسی از رمان «جنایت و مکافات» بود، مسیر متفاوتی را تجربه کرده است. او در این فیلم تلاش کرده با فضاسازی دقیق، طراحی صحنههای پرجزئیات و فیلمبرداری حسابشده، دنیایی تازه خلق کند. این تلاشها در ظاهر به ایجاد موقعیتهای چشمگیر منجر شده، اما در بستر روایت طولانی و پر دیالوگ، به انسجام کامل نمیرسند.
فیلم بیش از سه ساعت زمان دارد، اما این امتداد زمانی لزوماً به عمق روایی نمیانجامد. دیالوگها گاه بیش از حد توضیحی و پر از تأکید مستقیماند. جملههایی که به جای نشان دادن، صرفاً وضعیت ذهنی شخصیتها را بیان میکنند. مثلاً وقتی یکی از دوستان صمیمی پدر میگوید: «برو پول رو قلمبه اینجوری بذار جلوش»، چنین موقعیتی به عمل برانگیزنده درام تبدیل نمیشود و تنها داستان را جلو میبرد و شخصیت را کمعمق نگه میدارد. این امر باعث میشود شخصیتها در مرز سیاهوسفید باقی بمانند و بسیاری از تغییرات رفتاریشان، بهویژه در لحظات کلیدی، بدون پیشزمینه روانی کافی اتفاق بیفتد.

نمونه روشن آن، شخصیت غلام (با بازی حسن پورشیرازی) است. او به عنوان پدری لذتجو، بیش از هر چیز به لذات زودگذر دلبسته است؛ اما چه محرک دراماتیکی او را به نقطه تقابل با دیگران میکشاند، که ناگهان زیر میز میزند در حالی که فرزندانش چشم انتظار تصمیم پدر هستند؟ آیا تنها دیدن کفشهای زنی زیبا از زاویه نگاه پدر (با بازی لیلا حاتمی) میتواند چنین تغییری ایجاد کند؟ این جهشهای ناگهانی به دلیل کمبود زمینهچینی، به سختی باورپذیر میشوند و پرسشهای جدی درباره منطق روایت ایجاد میکنند.
در واقع، روایت با توجه به خسته نشدن مخاطب، ستیز «پیرپسر» را در دل تاریکیهای پدر ابهامبرانگیز میکند؛ زیرا بیننده نمیتواند بهانهای منطقی برای شکلگیری اعتمادبهنفس ناگهانی پدر پیدا کند. تصویر ذهنی روشنی برای بروز عقدههای سرکوبشده او در روند داستان وجود ندارد و مشخص نیست پدر چه نوع ستیزی و با چه کسی دارد؟ آیا جهان ذهنی او کاملاً فرمانپذیر از غرایز است یا قدرت تفکر نیز دارد؟ فالگوش ایستادن و شنیدن اینکه نقشه شومی برای او کشیدهاند، هیچ شوکی به او وارد نمیکند؛ زیرا مسئله حفظ جان اوست!

شاید اگر براهنی به جای تکیه کامل بر واقعگرایی بیرونی، به ساختار روایت سیال ذهن یا برشهای زمانی غیرخطی نزدیک میشد، فیلم فرصت بیشتری برای بازنمایی لایههای روانی کاراکترها پیدا میکرد؛ مسیری که داستایوفسکی در رمانهایش برای واکاوی جهان درونی شخصیتها پیموده است. داستایوفسکی در آثارش رنجها و آلام خود را به دردی مشترک و جهانی تبدیل میکند و مانند روانکاوی زوایای پیچیده روح خود را در قالب شخصیتها عریان میسازد؛ انگار با نوشتههایش در حال درمان روح رنجکشیده خویش است.
در حالی که «پیرپسر» با تأکید بر جزئیات صحنه و فضاسازی، این پیچیدگی را تا حدی ازدست میدهد، انتخاب بازیگران از نکات مثبت فیلم است. حسن پورشیرازی با بیان بدنی دقیق و نگاههایی پرمعنا، حسادت و خشمی فروخورده را بدون اتکای بیش از حد به دیالوگ منتقل میکند. کافی است به صحنههایی توجه کنیم که او دست به سینه، در خود فرو رفته و با نگاهی سنگین، نقشه ذهنیاش را پیش چشم تماشاگر آشکار میکند. این بازی از نقاط قوت فیلم است و ریتم روایت را تا حدی نجات میدهد. لیلا حاتمی نیز با چشمانی تیزبین، جوهره نقش را کشف کرده و به شکلی نرم و قابل قبول به تماشاگر منتقل میکند.
علاوه بر این، فیلمبرداری ادیب سبحانی و طراحی صحنه آناهیتا تیموریان نیز قابل توجهاند؛ دو عنصری که به تجربه بصری فیلم کیفیتی ماندگار میدهند. با وجود این، «پیرپسر» فیلمی است که میان فضاسازی چشمگیر و روایت داستان تعادلی کامل برقرار نمیکند و همین شکاف باعث ضعف قوام شخصیتهای داستان شده است.







