خسی در میقات
در این متن لطفا دنبال خودتان نگردید
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست (۱)
ان روزها شاید به زحمت اتفاقات ماهانه فرهنگی و هنری ایرانیان تورنتو به عدد ۲ میرسید. برای ما همان برنامه ماهانه ادبی “واژه” و شاید اجرای تئاتری به کارگردانی ساسان قهرمان و یا لون هفتوان در کنار چند نمایشگاه کوچک هنرهای تجسمی، ماحصل یک سال تلاش هنرمندان ایرانی- کانادایی شهر تورنتو بود. ان روزها بینندگان و طرفداران چنین رویدادهایی را هم گروهی ثابت و کم و بیش یک دستی تشکیل میداد. همکاری میان برگزار کنندگان چنین رویدادهایی، حمایت از یکدیگر و تبلیغ و اطلاع رسانی گروهی نشان از همدلی این گروه کوچک اما پرتلاش داشت. از ان روزهای خوب شاید کمی بیش از ۱۰ سال میگذرد.
با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد در ایران، صادرات کشور، به تنها نظریات عوام فریبانه و جنگ طلبانه بسنده نشد، بلکه عرصه اقتصاد داخلی نیز به گونه ای پیش رفت که بانی تولد طبقه ای نو کیسه و ظهورثروتمندان یک شبه شد و بدون توجه به تحریمهای اقتصادی، صادرات چنین گروهی به کشورهای معاندی چون کانادا سرعت گرفت.
این گروه تازه وارد، عمدتا ساختار خانوادگی نیم شده ای دارند – مادر و فرزندان در کانادا و پدر در ایران – و از قضای روزگار باورهای مذهبی گسترده و روابط اقتصادی گسترده تری با ایران. این موج جدید مهاجران خاص نه تنها در جامعه کانادا ادغام نشده، بلکه به واسطه جیب های پر از پول ( شما نخوانید باد آورده) عامل تغییرات کسترده ای در بافت شهری، روابط انسانی و حتی فرهنگ کلان شهر تورنتو شدند.
تولد یک شبه سوپرهای ایرانی با محصولات وارداتی از ایران، افزایش قارچ گونه پاتوق هایی برای قلیان کشیدن، آب اناری، جگرکی و تبدیل شدن خیابانهای شهر منظم تورنتو به محلی برای پارک های دوبل در کنار برنامه های ویژه بانوان از جمله انداختن سفره های مذهبی و ختم قران در خانه های چند میلیون دلاری در تورنتو، تعریف جدیدی از ایرانیان کانادا را رقم زد.
عرصه بعدی اما تغییر شکل و شمایل هنر ایرانی شهر بود. عطش دیدن ندیده ها، قیمت های بلیط خوانندگان لس آنجلسی را از ۲۰ دلار به ۳۰۰ دلار رساند و کنسرتهای خوانندگان داخلی ایران که حتی در ایران هم چندان اقبال عمومی ندارند را در شهر تورنتو سولد ات (Sold Out) کرد. کار به جایی رسید که شومن های دست چندمی تلوزیون ایران برای اجرای برنامه جوک گویی آنهم با خط قرمزهای ایران، وارد سالن های گران قیمت تورنتو شدند و بلیط ها ۲۰ روز قبل از اجرا به اتمام رسید. کم کم سر و کله تتاترهای برفوش (بفروش) و بزن در رو از ایران رسید و همچنان سالن ها پرتر از قبل، آماج فریادها و هلهله های تماشاگرانی شد که فرق میان مهدی هاشمی بازیگر و مهدی هاشمی بهرمانی را تنها در ثروت پدرانشان می دیدند. کار به جایی رسید که حتی چندی از هنرمندان فرهیخته ایرانی-کانادایی هم به فکر موج سواری افتادند و کارهایی بس نازل برای همین جماعت ترتیب دادند و کاسه …شان را بدست گرفتند.
حالا در کمتر از یک دهه و در پایان سال ۲۰۱۶ میلادی، تورنتو همان تهران است و فضا برای نفس کشیدن تنگ تر میشود و شهر به “واژه” برسر گروهی از آنان که ده ها سال پیش به امید فردایی بهتر، شریف تر و آزادتر به شهرشان بدرود گفتند آوار و این چرخه معلول تکرار میشود. این روزها عجیب یاد ان روزها میکنم. اطراف را نگاهی می اندازم، نه خبری از ان همدلی ها به جا مانده، نه از ان همکاری ها و نه حتی ان رفاقت های گذشته. روی همه ان چیزهای خوب غبار زمان نشسته و به سختی به یاد می آورم آخرین باری را که همه ما همان پر کارهای، پرهیاهو و شاد بودیم. شاعرمان، شاعر بود، نقاش مان، نقاش و نویسنده مان، نویسنده. خانه هامان پر بود از خنده، کافه ها پردود و پر گفتگو و اندیشه ها خلاق. نگاهم به چمدان کنار صندلی میچرخد و هوای رفتن.
محسن نامجو، جبر جغرافیایی را میخواند و با خودم زمزمه میکنم، پروردگارا ما را از جهل، حسد و ناامیدی دور بدار.
بی نوشت: میخواستم مقدمه ای برای یادداشتم درباب فستیوال فیلم های ایرانی تورنتو بنویسم که شاید تنها نور در تاریکی فضای هنری ایرانی این ۲ سال گذشته تورنتو است. اما انقدر متن دلگیر شد که تصمیم گرفتم جداگانه منتشرش کنم.
۱. شعر از عطار نیشابوری
خیلی خوب و صمیمانه نوشته اید آقای طباطبایی.
بگذریم از اینکه همان زمان هم بودند کسانی که این همدلی ها و این امتیازات را یا نمی دیدند یا نمی فهمیدند و حسرت ده، پانزده سال قبل ترش را می خوردند که امثال من و شما هنوز اینجا نیامده بودیم!