سفرنامه بنگلادش
به بهانه شرکت در فستیوال بین الملی فیلم داکا
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود. (حافظ)
نطفهی سفر به بنگلادش در بندرانزلی بسته شد خانم زهره زمانی تعارفی زد و من هم که از خداخواسته اجابت کردم هر چند بعدا سر از تورنتو درآوردم و مشکل نداشتن پیآر برای رفتن و برگشتن داشتم که آن هم به لطف نماینده پارلمانمان آقای علی احساسی حل شد.
پس از چهل ساعت سفر طول و دراز با توقفهای طولانی از تورنتو به لندن از لندن به بمبئی و سرانجام به داکا رسیدم! فرودگاه داکا فرودگاه محقری بود اما تا در صف ورود برای کنترل روادید قرار گرفتم در انتهای سالن جوانی با پلاکاردی با آرم «جشنواره بینالمللی فیلم داکا» توجهام را جلب کرد دستی تکان دادم دستی تکان داده شد و در همان بدو ورود تمام حضور ده روزه در داکا شکل گرفت فقر و محبت و مهماننوازی.
بیش از جشنواره برای من دیدن خود داکا و زندگی مردم بنگلادش و سطح فیلمسازی و شناخت بیشتر محیطهای دانشگاهی و نوع نگاه جوانان آنجا اهمیت داشت و بعد شناخت فیلمسازان دیگری که از نقاط مختلف جهان آمده بودند و سرانجام دیدار با فیلمسازان وطنی.
ورود به هتل که توسط یک گروهان نیروی نظامی محافظ میشد کمی ایجاد نگرانی و وحشت میکرد اما چهرهها چندان آشنا و خندان بود که فرصت نگرانی نمیداد. از همان روز اول دواطلبان جوانی که برای جشنوراه کار میکردند مامور این بودند که هر جا میخواهیم برویم با آنها برویم و تنها نباشیم تا دچار مشکل نشویم قانونی که خیلی زود با پشتگرمی فیلمساز جوانی اهل لهستان کاشیا ورزچهآ شکسته شد و توانستیم به دانشگاه داکا برویم و از دانشکدههای مختلف از جمله دانشکده سینما و تلویزیونش بازدید کنیم.
بازدیدی که هیج معارضی نداشت و اساسا کسی ازمان سوآل نمیکرد که چه میکنید حتا سر از تظاهرات دانشجویی هم درآوردیم. شوق و شور برای آموختن و رشد و پیشرفت در چهرهی دختران و پسران جوان موج میزد با این که نود درصد مردم بنگلادش مسلمان هستند اما حجاب اجباری نبود و همه جور پوششی در بین دختران دانشجو دیده میشد. از چند نفری در مورد تسلیمه نسرین سوآل کردم که همه او را میشناختند و هر چند او در سوئد زندهگی میکند و ظاهرا اجازه ورود به بنگلادش را ندارد اما کتابهایاش به زبان بنگالی در کتابفروشیهای بنگلادش به فروش میرسد.
داکا شهر بزرگی است که مدرنتیه و سنت و فقر و ثروت در کنار هم وجود دارند. در بخش وسیعی از شهر وسیلهنقلیه رایج دوچرخههای کابینداری ست که به ریکشا معروف است. صدای ممتد بوق و ماشینهایی که به هم میمالند و رد میشوند و پلیس راهنمایی که به جای برگه جریمه میلهی آهنی باتوم مانندی در دست برای کنترل ترافیک داشت جلب توجه میکرد. اما در بخشی از شهر که به «گلشن» معروف است خبری از تعداد زیاد ریکشا نیست و تاحدود زیادی ترافیک معمولی دارد. سنتیترین نوع مغازهها از آرایشگاههای کنار خیابان بگیرید تا حتا حمام مردانهی کنار خیابانی تا فروشگاههای بسیار مدرن و امروزی همهچیز در داکا یافت میشود گویی خلاصهی جهان است.
سینما حضوری چندانی در بنگلادش ندارد مانند بقیه شبه جزیرهی هندوستان عاشق سینما و بالیوود نیستند. در تمام گشتوگذارمان در شهر هیچکجا سینما ندیدیم اما مسئولین جشنواره میگفتند حتا سینهپلکس هم در داکا دو سالن سینما دارد. با چند بازیگر و کارگردان معروف بنگلادش هم آشنا شدیم.
با کارگردان جوانی اهل لهستان به نام کاشیا همان روز اول آشنا شدم فارغالتحصیل مدرسهی سینمایی کیشلوفسکی بود و فیلم کوتاهی در جشنواره داشت. شناخت خوبی از سینما داشت و از مهمتر بسیار جشور و نترس بود و با او میشد به تمام سوراخ سنبههای داک سرک کشید.
کارگردان فرانسوی به نام عبدالله تکافول هم نظرها را بهخود جلب میکرد. در خانواده مسیحی به دنیا آمده بود اما مسلمان شده بود و نام خود را از «کریستوفر» به «عبدالله» تغییر داده بود فیلم کوتاه بامزه و خوبی داشت به نام «نام کوچک محمد» که به نژادپرستی در فرانسه بازبان طنز اعتراض میکرد.
از هند، بوتان و ایران و چند کشور دیگر هم کارگردانهایی با فیلمهای بلند و کوتاه و داستانی و مستند حضور داشتند و در حاشیهی جشنواره کارگاه فیلمسازی بود که توسط مجید موثقی و با همکاری محمد گذرآبادی برگزار میشد که جوانانی از کشورهای مختلف در آن حضور داشتند و در زمان برگزاری جشنواره چند فیلم ساختند که در پایان نمایش داده شد.
فیلم بلند داستانی کاوه اویسی، پاریس تهران، فیلمجسورانهیی بود که زیر سایهی حضور دختر و میرکریمی مورد توجه قرار نگرفت. اما «ناهید» در بخش زنان برندهی جایزه شد.
با چند فیلم فیلمساز جوان ایرانی در جشنواره آشنا شدم که هر کدام در رشتهی خود سرآمد بودند. از جمله گلاندام صوفی و ایمان شکیب که برندهی جوایزی در فیلم کوتاه داستانی و انیمیشن شدند. حضور مهتاب کرامتی در جشنواره نمایان بود و نقش مهمی در داوریها ایفا میکرد و سرانجام هم جوایز بسیاری به فیلمهای ایرانی داده شد که کمی مورد اعتراض فیلمسازان بود.
از ویژهگیهای جشنواره مهمانیهای شبانهی آن بود که هر شب مهمان جایی بودیم. از خانهی وزیر امور خارجه بنگلادش تا سفارت سویس و البته یک شب هم مهمان جشنوارهی «نسیم شرقی» به مدیریت پویان طباطبایی از تورنتو بودیم که طبیعتا شب بسیار خوبی بود.
سفر به بنگلادش فرصت جدیدی بود برای دیدن فیلم و آشنایی با فیلمسازان جوان و شناخت بهتری از مردم بنگلادش امیدوارم این جشنواره که پانزدهمین سال اجرایاش بود در سالهای آینده مستقلتر و پختهتر برگزار شود. از مهماننوازی فوقالعاده صمیمانهی بنگلادشیها هم که کمال تشکر و امتنان را باید داشت که دارم.