از وقتی به کانادا آمدم تنها دو بار در تظاهرات شرکت کردم که هیچ کدام هم ربطی به ایران نداشت. اولی بین یهودی-اسراییلی ها با فلسطینی ها بود که بیشتر از سر کنجکاوی رفتم. دومی هم تظاهراتی بود در حمایت از جورج فلوید، که نیازی به توضیح و معرفی او نیست.
اما این بار دلیل حضورم در تظاهرات بیشتر در اعتراض به خشونتی بود که پلیس حق خود می داند به خرج دهد. و این خشونت شاید در رابطه با مهاجرین و رنگین پوستان بیشتر نمود پیدا می کند. اتفاقی که مختص به آمریکا نیست و ممکن است در هر گوشه ای از دنیا به وقوع بپیوندد.
روز یکشنبه بعد از ظهر به یکی از میادین اصلی شهر رفتیم. تظاهرکنندگان از خیابان اصلی – یانگ – به سمت میدان در حرکت بودند. سفید و سیاه، پیر و جوان از هر نژاد و رنگ پوستی آمده بودند. بعضی پلاکارد در دست داشتند. بعضی دیگر شعارهایی را که دختر سیاهپوستی از پشت بلندگو سر میداد، تکرار می کردند. خیابان را بسته بودند و پلیس تورنتو با دوچرخه و اسب مراقب بود تا امنیت تظاهرکنندگان تامین شود. با تجربه ای که از تظاهرات ایران داشتم، ناخودآگاه تمام حواسم به پلیس بود و از پشت عینک آفتابی نگاهشان می کردم، نمی دانم چرا منتظر درگیری بودم. احساس می کردم تظاهرات آرام معنی ندارد و من باید آماده باشم تا اگر اتفاقی افتاد، بتوانم به موقع واکنش نشان دهم.
وقتی میدان – نیتن فیلیپس – رسیدیم، مرد سیاهپوستی از همه برای حضور و حمایتشان تشکر کرد. برای دقایقی همه از جمله پلیس زانو زدند و سکوت کردند. مرد جوان از مصائب سیاهپوست بودن حرف زد و تعریف کرد:«اگر شب تعطیلی من هم مانند خیلی دیگر از شماها برای تفریح بیرون بروم، وقتی پلیس را ببینم، حتا اگر کاری نکرده باشم و یا چیزی (مواد مخدر) در جیبم نداشته باشم، قلبم تندتند می زند، چرا که می دانم پلیس به خاطر رنگ پوستم قطعا به سراغ من می آید و سوال پیچم می کند.»
یاد خودم افتادم که در ایران وقتی ون گشت ارشاد یا ایست بازرسی بسیج را می دیدم، همین حس را داشتم. این حس ناامنی که سالهای سال با آن زندگی کردم حتا پس از مهاجرت هم دست بردار نبود. یادم هست وقتی در یکی از خیابان های تورنتو قدم میزدم، با دیدن ون سفیدی در کسری از ثانیه دستم را به سمت سرم بردم تا روسری ام را درست کنم که ناگهان به خودم آمدم و هاج و واج مانده بودم که چه بر سر روح و روان ما آمده است.
هر چند با تظاهرات قرار نیست دنیا بهشت برین شود، اما اینکه حق اعتراض داشته باشی و بتوانی نظرت را، حرف دلت را بزنی، بی آنکه ترسی از قضاوت و یا ترد شدن داشته باشی، قطعا قدمی به سوی دنیایی بهتر است.