به بهانه اکران فیلم «قصهها» در فستیوال بین المللی فیلم تورنتو
نام فیلم: قصه ها – Tales
کارگردان: رخشان بنی اعتماد – Rakhshan Banietemad
محصول: ایران
زمان: ۸۸ دقیقه
نمایش: اولین نمایش آمریکای شمالی
بازیگران:
گلاب آدینه، صابر ابر، فرهاد اصلانی، نگار جواهریان، بابک حمیدیان، بهاره دانشگر، ریما رامین فر، حبیب رضایی، عاطفه رضوی، مهراوه شریفی نیا، خسرو شهراز، فوژان عارفپور، محمدرضا فروتن، شاهرخ فروتنیان، باران کوثری، پیمان معادی، فاطمه معتمدآریا، حسن معجونی، مهدی هاشمی
خلاصه داستان:
«قصه ها» گذر به هفت موقعيت از زندگي آدمهای فیلمهای قبلی بنی اعتماد است، که در شرايطي شبيه به بسياري از ما و آدمهاي ديگر جامعه، پس از جریانات سیاسی سال ۱۳۸۸ روزگار مي گذرانند…
«قصهها»ی رخشان بنیاعتماد در شرایطی ساخته شد که جامعه ایرانی در پی جنبشی تمام عیار میرفت تا شرایط بهتری برای زیستن برگزیند. چشمهای ندا آقاسلطان که مظلوم و مبهوت به آیندهیی دوردست خیره شده بود نگاه بسیاری را به زندهگی تغییر داد و برای بسیاری زندهگیشان را به دو بخش پیش از دیدن آن «نگاه» و پس از آن تقسیم کرد. در چنین شرایطی بود که رخشان بنیاعتماد شروع به نوشتن وصیتنامه خود کرد.
بنیاعتماد در «قصهها» شخصیتهایی که در طول کارنامه هنریاش خلق کرده است را دوباره جان میبخشد تا سرنوشت خود را پس از گذشت این سالها روایت کنند. شخصیتهایی که بزرگتر، پختهتر و باتجربهتر شدهاند اما در وضعیتهای پیچیدهتری گرفتارند. وضعیتهایی که از نظر رابطه با «قدرت» فروکاسته شده است و از حیث اعتلای درونی ارتقا پیدا کرده است. اینوضعیتها و اعتلاء و فروکاستهگیها تفاوت نسلی هم دارد نمونهوار میتوان به وضعیت مسنترین و جوانترینِ این شخصیتها اشاره کرد. آقای حلیمی (مهدی هاشمی) که از «خارج از محدود» میآید اگر در آنجا مشکل «امنیت» داشت اکنون مُعضل «حیثت» دارد. اگر در «خارج از محدوده»، «قدرت» حضور نداشت تا از شهروندان حافظت کند در «قصهها» «قدرت» به آقای حلیمی تجاوز جنسی میکند و او را آنچنان در چنبره بروکراسی و دیوان سالاری گرفتار کرده است که توان هیچگونه عکسالعملی جز ناله و نفرین ندارد. «قدرت» بیش از آن که خشونتش آزاردهنده باشد بیشخصیتی و ابتذالاش و تجاوزش به حیثیت و کرامت شهروندان آزاردهندهاش کرده است و «حلیمی»ی «خارج از محدوده» که میتوانست شهروندان را برانگیزد تا خود امنیتشان را در گوشهیی از شهر گیرم «خارج از محدوده»ی «قدرت» حفظ کنند حلم و بردباریاش را از دست داده است و تنها میتواند فریاد زند و افشا کند و نفرین کند و فروبکاهد. در مقابل «سارا» (باران کوثری) از «خونبازی» رهایی پیدا کرده و با «خونی» آلوده میخواهد دنیای بهتری با کاستن از رنج انسانهای همدرد بسازد. او اگر امیدش به خارج شدن است از سیطره قدرت را از دست داده است راه یاس و نفرین را در پیش نمیگیرد دست به کار میشود تا بتواند زخمی را ببندد و مرگی را به تعویق بیاندازد و رگ بریدهشدهیی را پیوند بزند و به انتظار فرصتی بهتر برای ساختن دنیای بهتری باشد.
«قصهها»ی بنیاعتماد فقط از حیث «مضمون» و «محتوا» نیست که برجسته و بینظیر است از حیث «شکل» و درسهایی که در مورد فیلمنامهنویسی میتوان از آن گرفت نیز کاری در خور تامل است. رخشان بنیاعتماد و فرید مصطفوی که یار دیرینه رخشان بنیاعتماد است و از «خارج از محدوده» تا «قصهها» در کنار او بوده است فیلمنامهیی را نوشتهاند که میتواند کلاس درسی برای فیلمنامهنویسان باشد. ایده «قصهها» هر چند ایده درخشانیست اما بسیار خطرناک و لبمرزی ست. زیرا ما نوک کوه یخ را میبینیم و باید اطلاعات زیادی در مورد کل کوه یخی داشته باشیم تا با فیلم ارتباط برقرار کنیم. گیرم برخی از مخاطبان با دیدن آثار قبلی بنیاعتماد با شخصیتها و سرنوشتشان آشنا باشند اما «فیلم» نمیتواند انتظار داشته باشد تمام مخاطبانش پیش زمینه ذهنی داشته باشند و باید فرض را بر این بگذارد که بینندهیی که در سالن سینما نشسته است نه «بنیاعتماد» و «مصطفوی» میشناسند و نه چیزی از سینمای آنان میداند سینما حتا وقتی «سینمای مولف» است گریزی از «مرگ مولف» ندارد. حتا اگر از این موضوع هم بگذریم به هر حال شخصیتهای رها شده در سالهای پیش اکنون که دوباره به صحنه میآیند تا ببینیم چه میکنند باید بدانیم چه برآنان گذشته است.
دشوارترین و خطرناکترین دامی که سر راه فیلمنامهنویسان است همین دادن اطلاعات به بیننده بدون آن که بهچشم بیاید است. بزرگترین فیلمسازان در این دام میافتد و درخشانترین آثار سینمایی از این بلیه دور نیستند و گفتوگوهایی دارند که «داستان» را پیش نمیبرند صرفا برای دادن اطلاعات نوشته شدهاند و این مرگ گفتوگو ست. در سینمای ایران یکی از شاخصترین کارگردانانی که بهخوبی از این گذرگاه خطرناک عبور میکند داریوش مهرجویی ست، کلی اطلاعات در فیلمهایاش از دهان شخصیتها میشنویم که هر چند به ما اطلاعات میدهند اما چون در بافتی دراماتیک تنیده شده است دل را نمیزند و گاه اساسا متوجه آن نمیشویم. اگر در اکثر فیلمها دادن اطلاعات استثنایی گریزناپذیر در «قصهها» قاعدهیی ضروری ست و فیلمنامهنویسان «قصهها» بهخوبی از پس آن برآمدهاند. بیهیچ اغراقی گفتوگوی معادی و کوثری در سکانس پایانی «قصهها» تبدیل به متنی کلاسیک میشود برای تدریس گفتوگونویسی. در این گفتوگوها میبینیم که چگونهگی دادن اطلاعات و پیشبردن داستان در فضای دراماتیک بدون این که ذرهیی دل را بزند و گوش و چشم را بیازارد و حرفی زده بشود که در منطق گفتوگو نمیگنجد و صرفا برای ارائه اطلاعات گفته و شنیده شود کارسازی شده است.
و سخن آخر این که: مانیفستِ بنیاعتماد در «قصهها» عشق است. عشق محالِ دانشجویِ ستارهدارِ محروم از تحصیلی (پیمان معادی) که راننده گاهیدراختیار است به دختری (باران کوثری) که دوشادوش مرگ زندهگی میکند و در لحظه سیر میکند تا مسیحوار زندهگی ببخشد و پای مجدلیههای رانده شده را با شرابِ صیقل یافته روحاش بشورد و دردشان را التیام بخشد. عشقی که وصالش مرگ است، مرگی که زندهگی ست.
راه «قصهها» نه سازش با قدرت است نه مقابله براندازانه آن، نه راه «مسعود کیمیایی» ست نه راه «جعفر پناهی». راه «قصهها» نادیده گرفتن «قدرت» است و دور زدن آن. از این نظر بازگشت دیگری است به «خارج از محدوده» اما اینبار در «محدوده». شیوه ساخت «قصهها» نیز با این مضمون همخوانی دارد و آنرا به اثری ممتاز نه تنها در تطابقت «شکل» و «محتوا» که با رویکردی فرامتنی گسترده شده در پشتصحنه و شیوه ساخت نیز هست. بنیاعتماد که در سالهای قدرت کودتایی رغبت گرفتن مجوز ساخت فیلم از دستاندرکاران سینمای ایران را نداشت و آن را فاقد مشروعیت حداقلی میدانست قانون را دور زد و با ساخت چند فیلم کوتاه که نیاز به مجوز نداشت فیلماش را ساخت و «قصه»اش را به صورت «قصهها» بیان کرد تا در درون «قدرت» آن را دور بزند و فیلماش را بسازد. برای او فقط فیلم «پاک» ساختن مهم نبود «پاک» فیلمساختن هم مهم بود برای همین بیدغدغه دیده شدن فیلماش را ساخت زیرا معتقد بود «هیچ فیلمی، هیچ وقت، تو هیچ کُمُدی نمونده، بالاخره یه روز، یه جایی دیده میشه، چه سازندهاش زنده باشه، چه مرده!»
سلام
سوال من از ویراستار :
«بازگذشت» یعنی چه؟ چه تفاوتی با «بازگشت» یا «برگشت» داره؟
تشکر و سپاس
امیرحسین عزیز، ممنون از نکته سنجی شما. ایراد تایپی بود که تصحیح شد. با تشکر