۱۰ سالگیاخباراخبار هنربوی خوش صلحجامعهرویای کاناداییزندگیشماره ویژهصفحه اولیادداشت کانادایی

رادیو مهاجر

سفری از سرزمین مادری تا سرزمین داستان

سنبل پویان – تورنتو

وطن جایی‌ست برای ماندن و خلق

فکر می‌کنم وطن آدمی، نه جایی‌ست که در آن به دنیا آمده، بلکه سرزمینی‌ست که به او مکانی برای ماندن، کار کردن و ساختن زندگی می‌دهد.
سهراب شهید ثالث

فکر می‌کنم وطن آدمی، نه جایی‌ست که در آن به دنیا آمده، بلکه سرزمینی‌ست که به او مکانی برای ماندن، کار کردن و ساختن زندگی می‌دهد. سهراب شهید ثالث

سهراب شهید ثالث، آغازگر سینمای موج نو ایران، هنرمند مهاجری بود که دور دنیا را در جست‌وجوی نقطه‌ای امن درنوردید و سرانجام در آمریکا درگذشت. نه خاک مادری برایش آرامش فراهم کرد، نه اروپا که او را پس زد، و نه شیکاگوی آمریکا که در نهایت پیکرش را در خود جای داد. او وطن را آغوشی باز برای زندگی و خلق می‌دانست، اما هرگز راهی برای رسیدن به آن نیافت. برای یک هنرمند، خاک می‌تواند معنایی شخصی داشته باشد، آنجا که بتواند حرفش را بزند، خلق کند و به آگاهی و رضایت برسد، آن وقت برایش وطنی ساخته می شود بی‌مرز.

به همین دلیل است که هنرمند مهاجر، برای بقا و ادامه‌ راه، در هر کجای دنیا هم که باشد، تا سر حد توان تلاش می‌کند، به هر دری می‌زند تا بتواند خلق کند و حضور داشته باشد. آنجاست که معنای زیستن را درمی‌یابد. در هر نقطه‌ای از این کره خاکی، وطن خود را می‌سازد و مخاطبش را پیدا می‌کند. با این حال، رسیدن به زبان، فرهنگ و تاریخ مشترک، نخستین مانع است. به باور من، وقتی انسان خود را پیدا کند و احساس تعلق شکل بگیرد، نیمی از مسیر را طی کرده است. دست‌کم خود و مخاطب محدود خود را یافته، و این، بسیار ارزشمند و شایسته‌ احترام است. چراکه برای نسل دومِ هنرمند مهاجر، مانند چراغی‌ست از دل یک تونل تاریک، با پرتوهایی روشن. امیدوارم هر جا که هنرمندی، در گوشه‌ای از دنیا، قصد آفریدن و حضور داشته باشد، از حمایت، تشویق و احترام برخوردار شود و از همه مهم‌تر، دیده شود. که البته اصلا ساده نیست.

برای من، پس از سال‌ها تلاش صرفاً برای جا افتادن و گذران زندگی در کشور میزبان ــ که هرگز آسان هم نبود ــ بارها و بارها در پی روزنه‌ای بودم برای بیان آنچه هستم و آنچه بر من گذشته. این‌که چگونه می‌توانم دل‌مشغولی‌های فراموش‌شده‌ام را دوباره احیا کنم. حقیقتاً سال‌ها طول کشید تا راهی پیدا کنم که هم راضی ام کند و هم در توانم. اول کتاب‌هایم را انتقال دادم که تمام داشته‌ام بود وسپس آثار پیشینم را مرور کردم. دوباره به حلقه ارتباطم رجوع کردم تا به خود بازگردم. با همه این احوال، در دنیای مهاجرت، یافتن زمان برای آنچه دلت می‌خواهد انجام دهی، پرهزینه‌ترین مرحله‌ هنرمند بودن است. وقت اضافه یعنی وقفه در جریان زندگی، چیزی که عزیزانت به آن نیاز دارند. متأسفانه، هنرمند بودن گاهی با برچسب‌هایی چون خودپسندی و غرور همراه می‌شود که باید صبور بود و به جان خرید.

فیلمنامه‌نویسی، ساخت فیلم کوتاه، انیمیشن، داستان‌نویسی، نقد فیلم، نقاشی، تدریس هنر… همه‌ این‌ها در کارنامه‌ام سنگینی می‌کرد و تبدیل به خاطره شده بود. حالا، با انبوهی از قصه‌های مهاجرت و تجربه‌های این نوع زندگی، این بار آن‌قدر سنگین شده بود که چاره‌ای جز خلق چیزی نداشتم که همه‌ آنچه هستم و بودم را در بر بگیرد. این‌گونه بود که پادکستم با نام رادیو مهاجر شکل گرفت. با تمام سختی‌های نسل من در استفاده از ابزار و تکنولوژی، و با وجود حرف‌ها و نظرهای دلسردکننده، بالاخره شروع کردم. فکر کردم به این ترتیب نمی‌توانم از خودم دور باشم. آنچه سال‌ها با من بوده و بر من گذشته، باید شنیده شود. حالا، در میانه راه، هم می‌آموزم، هم به خودم بازمی‌گردم، و هم لذت می‌برم. حتی در دل کارهای بی‌ربطی که برای گذران زندگی انجام می‌دهم، همین دل‌خوشی‌های کوچک، با لبخند و ذوقی پنهان، به من جان می‌بخشند.

اکنون، جایی برای خود دارم، رسانه‌ای شخصی، که می‌توانم در آن برای دو جامعه‌ زندگی کنم: هم جامعه‌ای که در آن نفس می‌کشم و هم جامعه‌ای که از من دور است اما درون من است. می‌توانم در شادی‌ها و موفقیت‌های وطنم مشارکت کنم، از دور نظاره‌گر باشم، و با انصاف و اعتدال بنویسم. زیرا برای نویسنده‌ای از خاورمیانه، که همیشه در دل آتش و بحران زیسته، سکوت و تماشا کار ساده‌ای نیست.

مهاجرت هنرمند و نویسنده، فقط رفتن نیست؛ فرار نیست؛ کوچاندن است.
و مجازاتش، دست‌وپا زدن‌هایی‌ست میان قضاوت‌ها و تصمیم‌گیری‌های جهان غرب و دشمنان داخلی و خارجی بر سر هویت.
حداقل کاری که می‌توان کرد، ثبت روزگاری‌ست که دیگران برای ما رقم زده‌اند.

در پایان، یادی کنم از شاعر بزرگ، احمد شاملو:

از رنجی خسته‌ام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشسته‌ام که از آنِ من نیست
با نامی زیسته‌ام که از آنِ من نیست
از دردی گریسته‌ام که از آنِ من نیست
از لذتی جان گرفته‌ام که از آنِ من نیست
به مرگی جان می‌سپارم که از آنِ من نیست…

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

دکمه بازگشت به بالا