اولین سفر سندباد…
نگاهی به «بخشایش»، تازه ترین اثر نمایشی سهیل پارسا
ساسان قهرمان، نویسنده و کارگردان تئاتر
تورونتو – مارچ ۲۰۱۴
نمایش «بخشایش»، تازهترین اثر گروه تئاتر «عصر جدید» و مدیر و کارگردان هنری آن، سهیل پارسا، در تداوم نگاه و تجربههای خاص پارسا و همکارانش، ترکیبی از صحنهپردازی بهغایت ساده و تمیز، همراهی دقیق صدا و نور، و تحرک پر قدرت، ماهرانه و حساب شدهی بازیگران، در مسیر کندوکاوی ظریف برای گشودن کلاف «داستان»ی است به ژرفای تاریخ و جهان، جهان درون و پیرامون؛ و البته بهروشنی با دو وجه: آنان که در صحنه درون و پیرامون خود را میکاوند، و آنان که روبهروی صحنه (یا چه بسا در گوشهی دیگری از این «صحنه») تماشاگر و شاهد درگیری مداوم و مکرر آنان، گاه همراه و گاه رو در رو، گاه مخاطب و گاه همراه و گاه قاضی آنان – و «خود»- هستند و خواهند ماند.
«بخشایش» بر نکتهای بهغایت پیچیده، ناروشن و چند وجهی انگشت نهاده است؛ نکتهای که با وجود پیچیدگی و لامکانی – لازمانیاش، کلاف سر در گم آن جز در پیوندی بهغایت نزدیک با ابعاد چندگانهی زمانی و مکانی، تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی، حسی، جنسیتی، درونی و بیرونی و نیز، جز در پیوندی بهغایت ظریف با تجربههای پنهان و پیدای «فرد» و «جامعه»، نخواهد توانست به گشوده شدن حتا نزدیک شود. وقوف و توجه گروه نویسندگان، کارگردان، بازیگران و دستاندرکاران «بخشایش» به این امر نیز، از اشارهای که در مقدمهی متن توضیحی – خبری دربارهی اجرای «بخشایش» در وبسایت آن آمده روشن است:
Forgiveness is huge, endless and shapeless. It is deeply personal and immediate, as well as infinitely timeless. In the end, we hope that this production produces more questions than answers.’
بحث، و پرسش، در عین پیچیدگی، روشن است: آیا میتوان «بخشید»؟ چرا؟ و چگونه؟
سراسر یک ساعت و نیم همراهی قدرتمند و ظریف و جاافتادهی «اجرا»، به طرح این «پرسش» و واکاوی مکرر آن از – و در- زوایای مختلف و متعدد معطوف است؛ و «پاسخ»ی، اگر باشد، در زمزمههای «آب… آب..» در واپسین لحظهها، میبایست بر کنه ذهن مخاطب- شاهد این واکاویها بنشیند و رسوخ کند و به اندیشیدنی عمیقتر واداردش.
متن و اجرا – چنان که در ابتدا هم اشاره شد – در تداوم نگاه عمیق و ظریف پارسا به انسان و حماسههای کوچک و بزرگ انسانی – تاریخی، و با تکیه بر پیوند و ترکیب قدرتمند بازیهای ماهرانه و جاافتاده و صحنهپردازی دقیق و روشن، تجربهی موفق دیگری را بر کارنامهی او و گروهش میافزاید. با این همه، در کنار – و جدا از – تمامی وجوه مثبت کار، به باور من چند نکته و گوشه از کار نیز تاریک باقی میماند.
نخست، پیوند درونی متن (یا موضوع، درونمایه) با فرم. نمایش با حرکتی دقیق و منظم و تیز، از حضور اصوات و نور متمرکزی بر یک صندلی و دستگاه ضبط صوت و سپس لمس میکروفون و ضبط صوت و دگمههای آن توسط یکی از بازیگران و انگشت اشارهی او آغاز میشود که در ادامه، آن انگشت با لمس صندلی و پایهی آن، خطی راست را (با نور) از وسط جلو تا عقب صحنه (به عنوان «مرز»؟) رسم میکند. با وجود نمایش درگیری و اغتشاش اولیهی پیش از آغاز بحثها و در چند بخش دیگر، سلطهی این حرکات و نماهای روشن، تیز، دقیق، منظم و حساب شده، در تمام طول نمایش حکمفرماست. از جای مشخص صندلیها و نورهای موضعی مربع بر آنها گرفته، تا میکروفونهایی که در نقاط معین و لحظات معینی برای افراد معینی از سقف فرود میآیند، و حتا تا درگیریهای منظم و طراحیشدهی فیزیکی بازیگران. چنان «پرسش» و چنان مفهوم چند وجهی تاریک و درونی و ناروشنی، به باور من، با چنین خطوط منظم و تیز و و روشنی در تضاد قرار میگیرد. سهیل پارسا، بنا به دیدگاه و باورها و تجربههایش، به گونهی «روشن» و «منظم»ی از «قصهگویی» باور دارد، «صحنه»ها و «وجه»های «قصه»اش را مجزا و مستقل میبیند و میخواهد تا توجه مخاطبش را نیز، فارغ از هر وسیله، حرکت، صدا یا مفهوم مزاحمی، بر وجه اصلی همان صحنه و مفهوم مستقل معطوف نگهدارد؛ و بر آن مبنا، چنان تمرکز هدایت شدهای را در زیبایی شناسی وجوه دیداری – شنیداری و میزانسنهای خود ضروری یافته است. اما این «تضاد» بین درونمایه و فرم، کمرنگ نیست و توجه بیشتری را به هماهنگی طلب میکند.
نکتهی دیگر، در پیوند با متن است و نحوهی پرداخت آن. این اثر، به شهادت عنوان و موضوع آن، به شهادت آنچه در وبسایت گروه دربارهی آن و زمینههای فکری آن مطرح شده، و به شهادت بحثهایی که در نشست بین دستاندرکاران و تماشاگران پس از اجرای پایانی در گرفت، اثری است که «درونمایه» و «تفکر» و «برخورد ذهنی مخاطب» با آن از اهمیتی ویژه برخوردار است و نحوهی پرداخت متن (یا خود «قصه») اگر از شیوهی اجرایی (یا پرداخت و «فرم» قصهگویی) مهمتر نباشد، به هیچ وجه از آن کم اهمیتتر نیست.
در طول حدود یک ساعت بحث و تبادل نظر میان تماشاگران و دستاندرکاران، تنها یک نفر، در آخرین فرصت کوتاه باقیمانده برای طرح پرسش، به «شیوهی اجرایی» کار اشاره کرد و دیگران، تنها به بحث و پرسش و اظهارنظر دربارهی درونمایه و «مفهوم بخشایش» پرداختند. این، از یک سو نشانگر موفقیت گروه هنرمندان و اجرا در «جلب توجه مخاطب به درونمایه» و «ایجاد پرسش» در ذهن اوست، و از سوی دیگر، روشنگر میزان توجهی که میبایست به «متن» و «پرداخت متن» صورت گیرد. به باور من، متن هنوز در مرحلهی پیش رفتن و پخته شدن قرار داشت و دارد؛ و بر این مبنا، از یک سو به نظر میرسد که مواردی تکراری است (یا صرفن نگاه مکرر به «یک زاویه» و یک برخورد» از چند وجه) و میتواند تراشیدهتر شود، و در مواردی، کمتوجهی به حس و دانش مخاطب احتمالی چنین اثری.
«بخشایش» مفهومی ست بیحد و مرز با مخاطبانی نامحدود که شاید تمامی بشریت و تمامی تاریخ و فرهنگها و … را، کوچک و بزرگ، در پیوند با تجربههایی کوچک و بزرگ، در بر میگیرد و درگیر و تحت تاثیر خود قرار میدهد، اما این گروه و این اجرا، هر کس و هر مخاطبی را به خود جلب نمیکند. مخاطبان این مفهوم، یا خود به این «مفهوم» و «معضل» اندیشیدهاند و میاندیشند، یا با آن ناآشنایند و تازه باید نخست «پرسش»ی در ذهن آنان ایجاد شود و با تکرارها و بازگوییها و بازنماییها هم نسبت به پیچیدگی آن، و نسبت به ضرورت اندیشیدن به آن، «شیرفهم» شوند. نحوهی پرداخت متن، حاکی از توجه دستاندرکاران این نمایش به صورت دوم است. ارتباط و درگیر شدنهای نقشآفرینان با خود، با یکدیگر و با تماشاگران، گونهای شرکت در نشستهای گروهی روانکاوی / رواندرمانی را به ذهن متبادر میکند که در آن میکوشند – یا باید با هدایت ناپیدای روانکاو بکوشند- با «معضل» خود آشنا شوند، و طی تکرارها و واگویههای مداوم، هر بار- بلکه- گوشهای از تصویر خود را در تجربهای که در برابر و مکرر واگویه میشود، دریابند، و در نخستین گام، بدانند که تنها نیستند، و دست آخر، شاید روشنتر و کمهراسیدهتر به آن و به خود بیندیشند. اشکالی در این البته نیست و مفید و زیبا هم هست، اما، باز، در تضاد با گسترهی مفهومی، و با مخاطب احتمالی و مرحله و مقطع نیاز او در چگونگی نگاه و برخوردش به «معضل». این میزان از «شیرفهم کردن» مخاطب، به نظر نمیرسد با ظرفیت نگاه و دریافت مخاطب احتمالی این اثر و اجرا هماهنگ باشد. و اگر فرض را بر آن بگیریم که هست (یعنی نحوهی پرداخت موضوع/ قصه/ درونمایه با میزان و ظرفیت درک مخاطب احتمالی هماهنگ است) در آن صورت، باز میةوان مسئلهی تضاد میان این نحوهی پرداخت موضوع با شیوهی اجرایی آن را مطرح کرد. سه مونولوگ داستانی/ تمثیلی / توضیحی / تحلیلی اصلی و قابل تامل (توسط «پیتر فاربریج) در ابتدا، میانه و انتها، نه در موضوع، نه در موضع، نه در نحوهی بیان و اجرا، نه حس، نه دریافت و برخورد شخصیت، نه حتا ظرفیت کلمات، تفاوت چندانی با هم ندارند.
در این شخصیت (که البته تنها یک شخصیت نیست)، در طول اجرا، از آغاز تا پایان، با وجود تمام درگیریها و بحثها و تحلیلها و خود-تحلیلیها، تحول مهمی روی نمیدهد. در مونولوگهای او، نخست در خطاب و برخوردش با تماشاگران، سپس با دوست دخترش، با دختر پانزدهسالهاش، با همسایگان یکسویهنگر سنتی و اهل کلیسایش، نه شخصیتهای متفاوت، یا حتا یک شخصیت در مراحل متفاوت سنی و تجربی و تفکری و ..، که تنها «یک نگاه و برخورد» با مثالهای متعدد را میبینیم. این «تکرار»، در درگیریهای دو شخصیت دیگر مرد نمایش (هنرمندان دانمارکی) و نیز در صحنهی ویژهی «برخورد پزشکان و پرستاران با جنایتکاران جنگی مجروح» هم به شکلی دیگر صورت میگیرد.
در پیوند با این صحنه نیز سه نکته و از سه زاویه قابل طرح است. بنا به توضیح سهیل پارسا در مورد این صحنه (اگر درست دریافته باشم)، آن تکرارها میبایست، یا میتواند، نشانگر تحول یا تامل بر اثر تجربهی مکرر باشد. در آن صحنه، که چهار بار به شکلی یکسان تکرار میشود، هر بار میبینیم که فردی مجروح روی برانکارد با سرعت به اتاق عمل آورده میشود، پزشک و پرستاران با سرعت و توجه میخواهند معالجهاش کنند، او عاجزانه درخواست آب میکند، و همزمان، از بلندگو هویت او (در سه بار اول هر بار یک دیکتاتور و جنایتکار جنگی، و بار آخر نام و عنوان دیکتاتورها و جنایتکاران متعدد در کشورها و زمانهای مختلف) شناسانده میشود، و آنجاست که پزشک و پرستاران- بدون توانایی و ظرفیت و خواست بخشودن جنایات او، یا دیدنش به عنوان یک موجود زخمی محتاج «آب»- «بخشایش» را از او دریغ میکنند.
این تکرارها – بدون نشان دادن زمینههای مختلف، افراد مختلف با برخوردهای احتمالی مختلف- به آن نتیجهی لازم نمیرسد. با اعتنا به شیوهی مینیمالیستی پارسا به صحنهپردازی و ایجاز در برخی از دیگر وجوه در فرم و تکنیک، ضرورت یا نتیجهی این تکرار و تفصیل – بدون تفاوت و تغییر و تحول – چندان روشن نیست. ما نمیبینیم که آن آدمها (پزشک و پرستاران) متفاوت بوده باشند (فرهنگی، تاریخی، جغرافیایی، اقتصادی، ملیتی، یا موقعیت)، نمیبینیم که جنایتکاران هم چندان متفاوت بوده باشند (اغلب از مقاطع تاریخی نزدیک به هم و حتا جغرافیای نزدیک به هم: شرق) موقعیت نیز مشابه است، و تفاوت و تغییر و تحولی هم در برخورد با آن موقعیت به چشم نمیخورد. چیزی که میماند، این است که مخاطبان این صحنه همراه با نقشآفرینان آن، یک تجربهی مشابه و موازی را بهتکرار ببینند، و شیرفهم شوند که بخشودن آسان یا شاید ممکن نیست.
در همین پیوند، به نکتهی دیگری هم باید اشاره کرد. جز یک مورد بسیار واضح و تا حدی کلیشهای «سرباز زخمی نازی» (در برابر و نیازمند بخشایش بازماندهی یهودی)، آن جنایتکاران، از «خمرهای سرخ کامبوج» و «شوروی استالینی» تا دیکتاتورهای قومپرست صرب و ..، از شرقاند و دهههایی نزدیک. این نمونهها، اگر در کنار مجموعهی نگاه و برخورد و رفتار با خود، با فردیت، جنسیت، روابط عاطفی، خانوادگی، حتا شیوههای بحث و شیوهی «رواندرمان»گرانهی حاکم بر فضا، و در مجموع، در کنار نگاه و برخورد با نفس مفهوم «بخشایش» از این دریچهها گذارده شود، حاکی از منظری غربی- و حتا محدودتر: آمریکای شمالی- به این مفهوم است. حال آن که «بخشایش»، معضل و کلاف پیچیدهی بخشایش، مانند هر مفهوم پیچیدهی حسی، ذهنی و فلسفی جهانشمول دیگر، از یکسو جهانی و تاریخی است، و از سوی دیگر، بهشدت و بهغایت گره خورده با مفاهیم و جوانبی دیگر؛ از فرهنگها و باورها و معیارهای اخلاقی و روابط و جنسیت و سن گرفته، تا موقعیتها و زمینههای متعدد متفاوت، که نگاه «روشنفکر متفکر مدرن انساندوست غربی» (حتا اگر در مواردی به برخورد جذاب «وودی آلن»ی به معضلات فلسفی نیز نزدیک شود) برای واکاوی و توضیح آن کفایت نخواهد کرد.
سهیل پارسا در طول بیش از ربع قرن فعالیت و آفرینش مستمر تُاتری در تورنتو، خود را به عنوان هنرمندی صاحب اندیشه و صاحب سبک شناسانده و تثبیت کرده است. از نخستین اجرای «هشتمین سفر سندباد» (اثر کم نظیر بهرام بیضایی) در سطح جهانی تا اجرای بی بدیل «مکبث»، از «صندلی ها» تا «آرش» و تا «حلاج». «بخشایش»، اثر و تجربهی خوب دیگری است از سهیل پارسا و گروه هنرمندان همراهش، اثری اندیشیده و با انتظام و گیرا، و گامی بزرگ و جسورانه و لازم در برخورد با این نیاز و معضل همگانی؛ اما به باور این نگاه، انگار هنوز در مسیر ارزیابی و واکاوی و انتخاب «اتودها»، هنوز نه کامل و پخته، و در پیوند با «متن» و هماهنگی «فرم و محتوا» یا «قصه و شیوهی قصهگویی»، هنوز نه در انتظام و انسجام نهایی؛ هنوز در مسیر «اولین سفر سندباد» در ژرفای جستوجو و در جستوجوی ژرفای «بخشایش».
هنر به انقلاب منتهی نمی شود/ گفتگو با سهیل پارسا پنهان نمی کنم/ محمد یعقوبی جنون تجربه/ سیاوش شعبانپور
No borders or flags, just one human race\ Interview with Stavroula Logothettis Unexpressed emotions remain trapped inside us\ interview with Peter Farbridge From Micro Perspective to Macro Perspective\ iInterview with Jannik Elkær