«پادشاهی ام در برابرِ یک اسب!»
نگاهی به اجرای «مرگ یزدگرد» نوشته ی بهرام بیضایی و کارگردانی «سهیل پارسا»
امین عظیمی
تورنتو – کانادا
جدیدترین تجربه ی اجرایی «سهیل پارسا» بر اساس یکی از نمایشنامه های مشهور زبان فارسی به نام «مرگ یزدگرد» نوشته ی درام پرداز بلند آوازه ی ایرانی «بهرام بیضایی» در The Theatre Centre تورنتو روی صحنه رفت . روایتی برگرفته از مرگ «یزدگرد سوم» آخرین پادشاه سلسله ی ساسانی که در مسیرِ نجاتِ جانِ خویش پس از حمله ی اعراب به ایران به آسیابی در مرو پناه برد و در نهایت به دست آسیابان به قتل رسید. پارسا این متن را با همکاری یار دیرینه اش «پیتر فاربریج» در کمپانی Modern Times به زبان انگلیسی برگردانده و با همکاری بازیگران و عوامل کانادایی روی صحنه برده است. اما با توجه به ماهیت و کارکرد این اثر در بستر تاریخ ادبیات نمایشی ایران و ویژگی های ساختاری ، زبانی و مفهومی اش ، انتخاب «پارسا» در نگاه نخست امری چالش برانگیز بشمار می رود که در بسیاری لحظات محدودیت ها را به فرصتی تماشایی تبدیل کرده است و در پاره ای لحظات به عنوان کارگردانی شیفته ی متن نمایشی در چنبره ی آن اسیر مانده است. برای گشایش چنین نظرگاهی لازم است ابتدا نگاهی فوری داشته باشیم به جایگاه این نمایشنامه در تئاتر ایران .
در تاریخ صد و پنجاه ساله ی درام نویسی ایران، همواره شاهد کوشش های خلاقانه ای در راه دست یابی به الگوهای بومی و رهایی از درام پردازی به عنوان عنصری وارداتی بوده ایم.اگر در آغاز، نویسندگانی همچون «میرزا فتحعلی خان آخوندزاده» کوشیدند با آداپتاسیونِ سنت درام فرانسوی، از تئاتر، تنها ابزاری در جهت تربیت و اصلاح توده ی مردم بیافرینند و نمایشنامه نویسی بیشتر نوعی «ترجمه ی فرهنگی» بشمار می رفت، اما رشدِ ظرفیت های ادبیات دراماتیک در سالهای بعد، زمینه سازِ ظهور چهره هایی همچون «بهرام بیضایی» شد که می کوشیدند با تکیه بر سنت های نمایشی ایران از تخت حوضی گرفته تا تعزیه، روایت های اساطیری، ادبیات مکتوب و همچنین امکانات کمتر تبلور یافته ی نگارگری ایرانی، قدم در راه خلق «بوطیقای درام ایرانی» بگذارند. درامی که می کوشد با بهره گیری از ریشه های تاریخی و ناخودآگاه جمعی مردمان سرزمین ایران همان نقش و کارکردی را برای مخاطبانش ایفا کند که تراژدی یونانی در 500 ق.م در آتن دنبال می کرد. عرصه ای برای نقش آفرینی فلسفیدن، بیان تعارضات فکری و اجتماعی و در نهایت دست یابی به درک پالایش یافته تری از نسبت انسان و اجتماع در سایه ی داشته های فرهنگی و تمدنی خاص خود.
تمام این خواست ها در نمایشنامه های بیضایی از طریق نقش آفرینی برجسته ترین نمادفرهنگی ایرانیان و سنت های شفاهی و شاعرانه ایشان یعنی «زبان» متجلی می شود؛ زبانی پرطمطراق ، کنشگر و تصویرساز و در یک کلام بازتاب دهنده ی نظامِ ذهنی لابیرنت گونه و استعاره پرداز در شرق. ناگفته پیداست که چگونه چنین نگاه باستان گرایانه ای در عصری که دروازه های ادبیات و هنر روز ِ جهان به روی ایران گشوده بود – دهه ی 40 و 50 شمسی – و بعدتر از آن ، همواره محل مجادله با الگوهای نمایشی غربی دگردیسی یافته در ایران بوده است. عدم آشکار بودنِ مرزی مشخص میان تجربیات اصیل و رفتارهای پوچ و بدون پشتوانه ی نظری و فکری، بسیاری را حتی در مقام انکار و اتهام زنی به چنین تلاش هایی بعنوان نمونه ی درام ایرانی برانگیخته است؛ بویژه این اتهام که چنین آثاری با غلبه ی بازی های زبانی و گرفتار شدن در چارچوب ادبیات مکتوب ،در جهت معکوس نیازهای صحنه ای و ارتباط زنده و در لحظه با مخاطب تئاتر حرکت می کنند و از سوی دیگر با گم شدن در هزارتوهای تاریخ و سنت، تلاشی نافرجام برای بازکشف پدیده های مکشوف دارند.
با این حال بودند آثاری که به مثابه ی پاسخی زنده و چند لایه، گاه نافذتر از هر نگاه واقع گرایانه ای، به بازخوانی ، ثبت و آیینه داری دوران خود پرداختند و همچون مکاشفه ای در بیداری احساسات چندگانه ی عصر خویش ، – هرچند پوشیده در زبانی آرکائیک و نگاهی اسطوره پرداز – اما گزارشی معتبر از تعارضات و تناقضات فکری انسان ایرانی در روزگار خود را بازتاب دادند. «مرگ یزدگرد»(بهرام بیضایی) یکی از نمونه های ماندگار و موفق در این میان بوده و هست. نمایشنامه ای که از یک سو به عنوان تصویری از سقوط و زوال نظام پهلوی و فقدان ارتباطی زنده میان شاه و ملت، مورد استقبال انقلابیون قرار گرفت و از سوی دیگر اشارات دوپهلوی متن به هجوم تازیان و برافراشتن پرچم سیاه ِ داوری در آن، به عنوان انتقادی تند از اعمالِ بنیان فکنانه ی انقلابیون مورد بازخوانی و داوری قرار گرفت. زبانِ نمادپرداز و فضاسازی استعاری اثر در زمان نخستین اجرای آن که با فاصله ی اندکی پس از نگارش متن ممکن شد (1980)، راه را بر تفسیرهای گوناگون هموار کرد و حتی کار را به جایی کشاند که منتقد یکی از نشریات روشنفکری آن زمان به نام «کتاب جمعه» به سردبیری احمد شاملو ، بیضایی را متهم به «دغلکاری و ریاکاری» و اثرش را نمونه ای از یک «کنسرو سیاسی بابِ هر نوع ذائقه ای» معرفی کرد. (چالنگی،1358) چنین نگاه هایی در آن فضای چند قطبی و سیاست زده پس از انقلاب پر بیراه نبود ، همچنان که سبب شد تله فیلمی که صداو سیمای به تازگی دچار دگردیسی شده ی کشور از آن تهیه کرده بود پس از تنها یک نوبت اکران در جشنواره ی فجر سال 1983 به دلیل وجود «اشارات غیرانقلابی مشکوک» به محاق توقیف برود.
حالا پس از 36 سال از زمان نگارش این متن نمایشی، «سهیل پارسا» می کوشد از دریچه ی نگاهی جهانشمول و خارج از جغرافیای بومی اش، آن را به مخاطب کانادایی معرفی کند.امری که توامان امکانات تازه ای برای بازنمایی ظرفیت های نمایشنامه فراهم آورده و از سوی دیگر همچنان به عنوانِ یک کارگردان یکسره وفادار به نویسنده آن را دچار نوعی رکود کرده است. الگوی روایت در این نمایشنامه مبتنی بر نقل کردن به جای نشان دادن است . جنازه ی شاه در آسیابی تاریک روی زمین افتاده است، آسیابان، همسر و دخترش به عنوان متهم در انتظار محاکمه و مرگ در یک سو و فرمانده و سرکرده و یکی از موبدان شاه در سوی دیگر به خونخواهی ایستاده اند؛ این در حالی است که لشگرِ تازیان هر آن به آنها نزدیکتر می شوند و مرگ امری محتوم برای متهم و خونخواه است.در حقیقت این مجلسِ داوری، خود در آستانه ی سیلابِ داوری کورِ دیگری در حال وقوع است که حکم اش را صادر کرده و با شمشیرهایی آخته قلب حکومت ساسانیان را هدف گرفته است. اما تقلا برای زنده ماندن آسیابان ، زن اش و دخترش را بر آن می دارد که هریک در راه به تعویق انداختن مرگ خود روایتی از نحوه ی مرگ شاه نقل کنند. کنش ِ روایتگری و «بازی» سازی برای نجات جان خود، بی شک مخاطب را به یاد شهرزاد قصه گو و هزار و یک شب اش می اندازد.
بویژه آنکه روایت های هریک از اعضای خانواده ی آسیابان امکان قضاوت قطعی در مورد نحوه ی قتل شاه را از خونخواهانش می گیرد. چنین فرآیندی روند داوری را به یک بازی بی پایان بدل می کند و در این بین بازی سازان هر بار از طریق خزیدن در پوشش یک نقش، نوعی نسبی گرایی بی پایان را بر تن واقعیت می پوشانند. بیضایی برای توسعه ی چنین الگویی بیش از هر عنصری از زبان کمک می گیرد . همچنان که پارسا نیز در همین چارچوب نمایشنامه را به زبان انگلیسی برگردانده و سهم اصلی در صحنه را نقل کردن به جای نشان دادن به خود اختصاص داده است. بازیگران در فضایی محدود و مبتنی بر خطوطِ قطری متقارن و گاه متقاطع پیرامون یک دایره ی بزرگ در صحنه می ایستند . گاه در بیرون دایره ، زمانی که شنونده ی نقلی هستند و گاه در مرکز دایره زمانی که در حال نقل هستند. در این روند عملا با دو صحنه روبرو می شویم . صحنه ی نخست کلیت فضای اجراست که از طریق جداسازی فضای نشستن تماشاگران و محل استقرار بازیگران شکل می گیرد و از سوی دیگر دایره یا سنگ آسیای بزرگی که در مرکز صحنه است و نحوه ی استقرار و ارتباط ِ بازیگران در مراحل مختلف از آن صحنه ای دیگر می سازد. این روند در امتداد تکنیک بازی در بازی و غلتیدن روایت در روایت ها رخ می دهد و پارسا با هوشمندی از تمامی امکان های طراحی شده ی این فضا برای ایجاد پویایی در صحنه استفاده می کند.
در نحوه ی هدایت بازیگران نیز می توان تاکیدهای آشکار کارگردان بر فرا_ روی و عبور از «بدن روزمره» به «بدن اساطیری» و ژستوئل را شاهد بود. در چنین میدانی بدنِ بازیگر همراه با نور ، اصوات و دیگر عناصر به کار گرفته شده در اجرا ماهیتی مطلقا بیانی،شاعرانه و اکسپرسیو پیدا می کند و بیشتر «استعاره» ای ایستا در صحنه است تا «مجاز» ی پویا؛همچنان که زبان در آثار بیضایی همواره سنگینی و گرایش به استعاره دارد تا مجاز؛این جنبه یکی از خلاقانه ترین وجوهِ اجراست . زبانِ پر طمطراق آثار بیضایی عملاً برای بسیاری از کارگردانان، عنصری عتیق است که تنها روی صحنه به تزئین آن می پردازند و مجموعه ی اجرا برایشان بیشتر نوعی فرآیند ِ زیباسازی و بزک بشمار می رود اما در اجرای پارسا، بدنِ بازیگران به صورت مجرد ، نحوه ی استقرار آنها در صحنه و در نهایت تعاملی که بدن های آنها با یکدیگر و فضای صحنه دارد همگی در مسیر تصویرسازی و انتقال روایت و احساسات درونی شخصیت ها به مخاطب است. چنین رویکردی در عمل موجب شده است روح زبان و الگوی روایتگری متنِ نمایشنامه به کاربردی ترین شکل به تصویر در آید و سبک پردازی زبانی نمایشنامه در دستان کارگردان به سبک پردازی بصری و مابه ازایی عینی و ملموس بدل شده است. همچنان که در نسخه ی اجرایی خودِ بهرام بیضایی هم از این نمایشنامه نیز چنین تلاشی قابل مشاهده است و شاید از همین نقطه است که بتوان نگاهی مخالف خوان به اجرای پارسا نیز داشت .
دراماتورژی سهیل پارسا از نمایشنامه ی «مرگ یزدگرد» یک دراماتورژی همدلانه است. به بیان دیگر او یکسره از جاه طلبی های خود به عنوان کارگردان در برابر جاه طلبی های متن گذشته است و شیفته وارانه در تک تک لحظات اجرا می کوشد قالب سنتی متن را بی هیچ افزودنی یا کاستنی روی صحنه ببرد. در اینجا خبری از بازآفرینی و آفرینش ِ جهانی تازه نیست. اراده ای برای بازتعریف مفاهیمی همچون شاه و مردم ، نهاد قدرت و زیردستان و در معنایی وسیع تر بازخوانی به روز نمایشنامه ای تاریخی که خود شهادتی در مورد روزگار خودش بوده است، وجود ندارد. کارگردان خواستی معطوف بر اکتشاف و بازنمایی لایه های درونی و انگیزش های سیاسی و اجتماعی این روایت اسطوره ای در تعامل با آگاهی مخاطب غربی اش ندارد. حتی وجوه شخصیت پردازانه ای همچون اراده ی «کالیگولا » وار شاه به مرگ خود از سر نوعی استیصال و ناامیدی و جاه طلبی رندانه و «ریچارد سوم » وار اش در دست اندازی به دختر و زن آسیابان هیچیک شعله یا جرقه ای در اجرا را روشن نکرده است تا از محدوده ی امکانات پیشنهاد شده در نمایشنامه ی بیضایی نیز فراتر برویم . اجرای سهیل پارسا در حقیقت تصویرسازی شسته و روفته ای از پیکره ی بیرونی نمایشنامه است و در همانجا متوقف شده است. حتی تاکید اجرا بر یکی از دیالوگ های نمایشنامه :«تاریخ را پیروزمندان می نویسند» در جهان امروز تا حدودی نخ نما شده به نظر می رسد. در عصری که نقش و کارکرد خرده رسانه های متکثر در تاریخ نگاری و ثبت و انعکاس وقایع همانقدر مهم و اساسی است که کلان ترین دستگاه های مدعی تاریخ نگاری، چگونه می توان چنین دیالوگی را با تاکید بر صحنه فریاد کشید و انتظار تاثیرگذاری بر مخاطب را از آن داشت؟
اگر همچنان که ارسطو، هامارتیای قهرمان تراژدی را بیش یا کم داشتن یک فضیلت معرفی می کند، هامارتیای اجرای «مرگ یزدگرد» نیز داشتن ِ فضیلتِ وفاداری بیش از حد اجرا به متن و بازماندن در همان پوسته ی اسطوره ای اثر است و بیشتر مخاطب انگلیسی زبان را دعوت به مواجهه ای منفعلانه می کند تا به چالش کشیدن جهان ذهنی و تجربه ی بصری و تئاتری او از دریچه ی تماشای اثری متعلق به فرهنگی دیگر. پارسا با انتخابِ این مسیر تمام تلاش خود را به معرفی متن معطوف کرده است و در این کار بدون شک موفق و تاثیرگذار است ، اما به عنوان یک تجربه ی تئاتری مستقل ، اجرای «مرگ یزدگرد» بی هیچ تردیدی از امکاناتی فراوان برای تعاملِ خلاقانه و پیشرو با مخاطب چشم پوشی کرده است.
منابع :
- چالنگی، هوشنگ(1358).نقدی بر مرگ یزدگرد. منتشر شده در نشریه «کتاب جمعه».سال اول . شماره 19، صص125- 123
مطالب مرتبط :
لذتی خلسه آور به قلم محمد یعقوبی
نگاه روزنامه Globe and Mail به مرگ یزدگرد
Stage Door از مرگ یزدگرد مینویسد
مرگ یزدگرد در روزنامه تورنتو استار
مرگ یزدگرد؛ قتل این خسته!/شهرام تابع محمدی