
کلینت ایستوود،صورت مثالی مرد آمریکایی

فرهاد آهی
نویسنده و کارگردان سینما
فرهاد آهی
نویسنده و کارگردان سینما
کانادا
*
تیرماه 1350 در سینمای تابستانی متلعق به خانه های سازمانی نیروی هوایی ایران، و نمایش فیلم به «خاطر یک مشت دلار»، آغاز آشنایی من با کلینت ایستوود است. کابوی کم حرف، بلند بالا و مصممی که از هر مبارزی سریع تر و شکست ناپذیرتر بود. برای کودکی در سن و سال من، او کاملا شایسته تبدیل شدن به الگوی آینده بود. مدت ها طول کشید تا نقش داستان و روایت را در آن فیلم کشف کنم و بفهمم آنچه مرا جذب کرد تنها قامت رعنای بازیگر نبود. با اینحال ایستوود مدتهای مدید رویای نوجوانی و جوانی ام بود. در خیال، خود را چون او سریع، جسور و جاودان می دیدم. مثل اکثر هم سن و سال هایم سراسر زمستان را به انتظار گرمای تابستان و بازگشایی سینمای تابستانی و ظهور دوباره قهرمان بر پرده می گذراندم. در سالهای بعد دو قسمت دیگر از سه گانه «سرجیو لئونه»، «به خاطر یک دلار بیشتر» و «خوب بد زشت» را هم دیدم. کابوی موطلایی ابرو گره کرده ای که حالا جزئیات بیشتری را در ذهنم تداعی می کرد وارد بازی های کودکیمان شد. از هر جایی کلاهی لبه بلند و اسلحه ای پلاستیکی یا چوبی تهیه می کردیم و نبردهای قلابی راه می انداختیم. بی آنکه بدانیم مفهوم واقعی نشانه رفتن و کشیدن ماشه چیست. همین که از طرف سریعتر می بودیم غرق لذت می شدیم.
هری کالاهان(هری کثیف) کشفی تازه در دوره ای متلاطم بود. پلیسی که قانون را حتی به زور شکستن آن برقرار می کرد. همان تپانچه بزرگ را در دست می گرفت و به همان شکل و شمایل با دشمنان روبرو می شد. خود را از گلوله ها پنهان نمی کرد و مثل دوئل های وسترن در خیابان و بی جان پناه مبارزه می کرد. آدمی که قانون خودرا داشت و خوب را یک جور دیگری تعریف می کرد. ایستوود همان شمایل وسترن را به شهر دهه هفتاد و بعدا هشتاد کشانده بود و با همان منطق زندگی می کرد. مبارز نامیرایی که نه آغاز داشت و نه پایان. نه می رفت و نه می آمد. نه دوست می داشت و نه دوست داشته می شد. هر که با او همراه می شد چاره ای جز مرگ نداشت و انتقام همه را هم او باید می گرفت. سری فیلم های هری کالاهان آغاز دیگری هم بود. فساد درونی سیستم اداره کننده جامعه از همان زمان به فیلم ها راه یافت. مجریان رسمی قانون آدم بدها شدند و قهرمان رعنای تنهای ما، آنها را به شیوه خود شکست می داد. آنقدر بزرگ شده بودم که از تحلیل ها و بحث های آن زمان تأثیر بگیرم و نگاهی نقادانه به فساد پنهان جامعه پیدا کنم. دیگر از آن فیلم ها به اندازه وسترن ها لذت نمی بردم. با این حال قامت بلندبالای قهرمان در ذهنم بی خدشه باقی ماند.
سال های بعد روزگار تلخی بود. جنگ در خیابان و مرزهای دور کم کم نزدیک شد و مرگ، حقیقتی عینی یافت. دیگر گلوله خوردن نمایشی نبود. فانتزی نبود. رویا نبود. کشتن دیگر بازی نبود. درد بود. اسلحه های پلاستیکی بدل به آهن و سرب و مرگ شدند و بیزاری از هر نوع وسیله کشتن جای آن شیفتگی کودکی را گرفت. حتی تماشای فیلم های جنگی و وسترن و جنایی که قبلا ظهرهای گرم و دلپذیر جمعه را خاطره ای خوش کرده بود، خارج از تحمل شد. اما باز هم ایستوود قهرمان باقی ماند.
روزگار فیلم و سینما از راه رسید. به عنوان هنرجوی سینما، ناگهان زندگی تازه ای آغاز کردم. هر چیزی تعریفی دوباره یافت و بر اساس همخوانی با حیات دوباره ام، همراه شد یا از همراهی باز ماند. کشف سینما از زاویه ای دیگر باعث شد اینبار رخت قهرمانی بر تن هیچکس ندوزم. چرا که اینبار خود سینما قهرمانم بود. شوق یادگیری و دریای نادانسته ها، سالهایی چند ایستوود را با خود برد تا ناگهان عزیز میلیون دلاری، بازش گرداند. حیرتی که پس از تماشای نسخه نه چندان با کیفیت فیلم داشتم نه از بی همتایی فیلم، که از میلاد مجدد ایستوود به عنوان کارگردان بود. بی تعارف او را از بسیاری نامدارن که تمام عمر خود را در کارگردانی سپری کرده بودند فیلمسازتر یافتم. دقت در جزئیات و ریتم بی نقص فیلم هایش مثال زدنی و شخصیت پردازی هایش به یادماندنی اند. برای اسطوره ای که تمام عمرش تیپ ثابتی را بازی کرده، این یک تحول توضیح ناپذیر است. گویی همه این سال ها، جزئیات را با دقتی بی نظیر ثبت کرده و ناگهان در کارگردانی ظاهرش ساخته است. بار دیگر او را تعقیب کردم. فیلم هایی که ساخت و از آن پس بازی کرد را دیدم و لذت بردم. قهرمان پا به سن گذاشته کودکیم بازگشته بود. اینبار سالمند، عبوس و غرغرو در عین حال دوست داشتنی.
هنوز اما یک چیز تغییر نکرده بود و آن مبارزه جویی خدشه ناپذیرش بود. کلینت ایستوود حتی در لباس کارگردانی همان اسطوره کابوی تنهاست. مردی که قواعد و قانون خودش را دارد و کاری هم به خوش آمدن یا نیامدن رسانه ها و سیاستمداران ندارد. چهره عبوس و عصبانی او هنگامی که اسکار کارگردانی را به کارگردان «کوهستان بروک بک» اهدا کرد، یکی از خوش ترین خاطره های معاصرم از اوست. بدون شک کلینت ایستوود همچنان صورت مثالی مرد، در زمان و مکانیست که مرد بودن تعاریف دیگری یافته است.