خلقیات ما ایرانیان
گفت و گو با داوود رشیدی ، بازیگر و کارگردان پر سابقه ی تئاتر ایران
امین عظیمی
تیرماه 1390 بود. یک روز لیلی به من زنگ زد و گفت بابا می خواهد نمایشی را روی صحنه ببرد تو می توانی کمکی باشی برای این اجرا؟ بی آنکه فکر کنم دقیقا چه کاری قبول کردم. هم هوا شدن با داوود رشیدی، آن هم در صحنه ی تئاتر آنقدر برایم جذاب بود که همان روز به دفترش در خیابان سهروردی رفتم. نشستیم و با هم گپ زدیم و خندیدیم و از همان روز کار شروع شد. با آن لحن و آهنگ خاص حرف زدن اش، با خنده های گاه و بی گاهش.بیش از سه ماه لحظات خاطره انگیزی را برای من رقم زد. این آخرین اجرای تئاتری داوود رشیدی در مقام کارگردان بود. نمایشنامه ای فرانسوی به نام آقای اشمیت کیه ؟ که در تابستان سال 1390 در تماشاخانه ی ایرانشهر اجرا شد. بهناز جعفری، سروش صحت، سیامک صفری، احمد ساعتچیان در این اجرا حضور داشتند و اجرا با استقبال بسیار زیاد تماشاگران روبرو شد.
داوود رشیدی پیر شده بود اما نه در جان و روح اش. شاداب و پر انرژی و سلامت هر شب برای آنکه به خیل تماشاگران احترام بگذارد بازی ای برای خودش ترتیب داده بود که ابتدای اجرا روی صحنه برود، چشم در چشم تماشاگران بدوزد و از آنها بپرسد آقای اشمیت را می شناسند؟ یادش بخیر برای همین تکه ی کوتاه بازی هرشب لباس بسیار مرتبی می پوشید و با انرژی، اجرا را شروع می کرد. افسوس که اجرای بعدی اش از نمایشنامه ی «پرواز 707» احمدرضا احمدی به هزار و یک دلیل روی صحنه نرفت.
اجرایی که با داوود رشیدی تا مرحله ی انتخاب بازیگر هم رفتیم و یادش بخیر روزی که با هم از دفتر سهروردی تا خانه ی هنرمندان در مورد علاقه اش به احمدرضا احمدی و این متن گفت … اما افسوس از چرخ گردون ِ طبیعت که همه ی ما را بالاخره روزی از پا می اندازد. همان روزها بود که به عنوان یکی از دستیاران او در این اجرا که بیشتر به امور رسانه ای می رسید ، گفت و گوی مختصری برای هفته نامه ی شهروند (ایران) با او انجام دادم در ادامه می توانید آن را بخوانید.حالا ده ها هزار کیلومتر آن طرف تر در تورنتو خبر تلخ فقدان اش را با بازخوانی این مصاحبه تسکین می دهم . روح اش شاد و تسلیت فراوان به لیلی رشیدی و اتی(احترام الساداتن برومند) عزیز که داوود رشیدی بسیار دوست اش داشت.
اشاره : در بخش عمده ای از خاطرات تصویری ما، داود رشیدی همواره بازیگر نقش های جدی و عبوس فیلم های سینمایی و سریال های تلویزیونی بوده است. اما دیدار با او معادلات ذهنی من را در این مورد بهم زد. صمیمیت ، نکته سنجی ، طنازی و شوخ طبعی، بخشی جداناشدنی از خلق و خوی این هنرمند با سابقه ی عرصه هنرهای نمایشی در نیم قرن اخیر است که در طول این سالها کمتر در مورد فعالیت های تئاتری او سخنی رفته است. او این روزها در گیر و دار تمرین های جدیدترین اجرای خود با عنوان «آقای اشمیت کیه؟» است که قرار است از فردای روز تولدش یعنی در 26 تیرماه در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برود.
با آنکه این گفت و گو به مناسبت این تجربه اجرایی شکل گرفت ، اما به سیری فوری و مختصر اما جالب بر فعالیت های تئاتری داوود رشیدی بدل شد که در طی آن، او با گذر از سالهای جوانی و فعالیت در تئاتر ژنو، حضور در تئاتر ایران و تاسیس گروه تئاتر امروز در دهه ی 40 و خاطرات اجراهای گوناگون همچون «در انتظار گودو» و… به برنامه های آتی اش که اجرای نمایشنامه ای از احمدرضا احمدی است رسید. او در اجراهای تئاتری خود در سالهای اخیر در جستجوی لحنی سهل و ممتنع است تا بتواند نظرگاه هایش را در بستری طنزآمیز و جذاب به مخاطب ارائه کند و « آقای اشمیت کیه ؟» نیز بر همین مدار می گردد.
ایفای نقش های ماندگار در سینما و تلویزیون در طول نیم قرن اخیر چهره ای به یادماندنی از شما برای مردم آفریده است. اما همچون بسیاری از هنرمندان همنسل خودتان، همه چیز برای شما هم، از تئاتر و با تئاتر آغاز شد…
- وقتی دیپلم ام را در پاریس گرفتم به پدرم گفتم می خواهم تئاتر بخوانم. پدرم در سفارت ایران در فرانسه کار می کرد. گفت حرفی ندارم ولی اصرار داشت من یک پایان نامه دانشگاهی در رشته ای دیگر هم داشته باشم که دیگران تصور نکنند از سر ناچاری به تئاتر رو آورده ام. ماموریت پدرم تمام شد و من برای ادامه تحصیل و زندگی، راهی سوئیس و شهر ژنو شدم. آنجا دیدم بهترین رشته ،علوم سیاسی است که مورد تایید خانواده هم بود…
- تحصیل در رشته ی علوم سیاسی روحیه ی متفاوتی نسبت به تئاتر طلب نمی کرد؟
- چرا . اما دروس عمومی این رشته که به وضعیت سیاسی یونان ، روم ، مسئله ی دموکراسی و وضعیت دولتشهرها می پرداخت برایم جالب بود و به من در مورد درک ریشه های تئاتر در یونان کمک می کرد. همزمان در آکادمی موزیک ژنو ، در رشته ی تئاتر هم ثبت نام کردم و دوره دیدم .همین امر باعث شد دوره ی سه ساله علوم سیاسی را با فشار و تهدید دانشگاه بالاخره در طول 5 سال تمام کنم.
- در سالهای نوجوانی و پیش از اینکه همراه خانواده برای ادامه تحصیل از ایران بروید ، تجربه ای در تئاتر داشتید ؟
- وقتی 7 ساله بودم در اجرایی از عبدالحسین نوشین به نام «مردم» که در تئاتر فردوسی اجرا شد بازی کردم. این اجرا احتیاج به گروهی بچه ی شاگرد اول داشت.یکی از اقوام ما – دکتر طوسی حائری- با عبدالحسین نوشین دوست بود. در تعطیلات تابستانی اجازه من را از پدرم گرفت تا من هم بتوانم جزءِ آن گروه بچه های اجرا باشم . این اولین تجربه تئاتری من بود که نصرت کریمی خوب یادش است.
- در کتاب یادنامه عبدالحسین نوشین که نصرت کریمی آن را تالیف کرده است عکسی از شما در آن اجرا هست …
- بله .در پرده اول این اجرا که یک کلاس درس بود ، نوشین می آمد و می گفت :«مرد شرافتمند در پایان یک روز کاری ..که از کارش راضیه چه احساسی داره ؟»، یکی از شاگردها دست بلند می کرد و می گفت: آقا اجازه ، خسته است !!(می خندد) من از خدام بود یک روز اون بچه نیاید و من به جای او بگویم .بعضی وقت ها می خواستم زودتر از او دستم را بلند کنم و بگویم …می ترسیدم از آقای نوشین و هیچوقت این اتفاق نیفتاد.
- فعالیت تئاتری تان در ژنو فقط در تحصیل خلاصه شد ؟
- نه . تا قبل از سال 1341 ش. که برگشتم ایران چند اجرای نیمه حرفه ای به زبان فرانسوی کارگردانی کردم. یکی از آنها «مرید شیطان» (جرج برنارد شاو) بود که در سال 1958 روی صحنه رفت و دیگری هم «بریتانیکوس» ژان راسین که یک سال بعد از آن اجرا شد. نکته ی جالب اینجاست که دکتر جلال ستاری در هر دوی این اجراها به عنوان سیاهی لشکر بازی می کرد و خسرو سمیعی هم همینطور(می خندد). فردای روزی که مرید شیطان روی صحنه رفت ، نقدهای زیادی در روزنامه های ژنو منتشر شد. در صفحه اول یکی از این روزنامه ها عکسی که از نمایش ما چاپ شد، تصویری از جلال ستاری در لباس گارد بود. در اجرای «بریتانیکوس»هم من نقش نرون را بازی می کردم.جایی از اجرا فریاد می زدم «گارد»!! خسرو سمیعی که لباس گشادی هم به تن داشت و سیاهی لشگر گارد بود از جایش تکان نمی خورد… با اینکه خیلی تمرین کرده بودیم … مدام به من خیره می شد و زیر لبی می گفت: بیام ؟ بیام ؟(می خندد)
- تئاترهای حرفه ای چطور ؟
- در ژنو ، تئاتری حرفه ای به نام «کاروژ» وجود داشت و یکی از مدیران آنجا کارگردان معروفی به نام «فرانسوا سیمون» فرزند «میشل سیمون» بود.نمایش های حرفه ای چند ساعته آنجا اجرا می شد. من رفتم و تست دادم و قبول شدم . برای 4 سال هم به استخدام این تئاتر درآمدم و در اجراهای ایوانف (آنتون چخوف)،ریچارد سوم(شکسپیر)،یک نوکر و دو ارباب(گلدونی)،مگس ها(ژان پل سارتر)، الکترا، آنتیگون، پیروزی در شیکاگو و… بازی کردم که همه ی آنها تجربه های خوبی بود.
- در زمان ورود شما به ایران (1341. ش)هنوز جریان تئاتر مدرن در ایران به آن معنا شکل نگرفته بود. چطور خودتان را به عنوان یک تئاتری تحصیل کرده به جامعه ایرانی شناساندید؟
- بعد از بازگشت به ایران همراه پدرم نزد آقای پهلبد رفتیم. تمام بروشورها، نقد ها و هرچیزی که در روزنامه های ژنو در مورد کارهایم چاپ شده بود به ایشان نشان دادم و همین زمینه ای شد که به عنوان کارگردان در اداره هنرهای دراماتیک استخدام شوم. رئیس این اداره آقای دکتر مهدی فروغ بود که تئاتر و اخلاق تئاتری برایش از هرچیز دیگری مهمتر بود.
- اولین اجرایی که در ایران روی صحنه بردید چه بود ؟
- من قصد داشتم به عنوان اولین کار در ایران «ایوانف» را اجرا کنم . اما چون کسی مرا نمی شناخت ، بچه های تئاتری همراهی ام نکردند. آن موقع همه دوست داشتند با سمندریان کار کنند. به همین خاطر سراغ متن «می خواهید با من بازی کنید؟»(مارسل آشار) که جمع و جور تر بود رفتم و در سال 1342 در سالن اداره هنرهای دراماتیک اجرایش کردم.
- این سالن کجای تهران بود ؟
- خیابان شاه آباد . نرسیده به بهارستان.سالن درب و داغانی بود اما 100 نفری در آن جا می شدند. فرزانه تاییدی، پرویز کاردان،جعفر والی، منوچهر فرید در این اجرا بازی می کردند. جمشید مشایخی هم لطف کرد و نقش کوتاهی در این اجرا ایفا کرد.
- این مسیر چطور ادامه پیدا کرد؟
- چند وقت بعد «کاپیتان قراگز»(لوئی گولیس) را در تالار فرهنگ که پشت تالار رودکی بود اجرا کردم. این کار بازیگرهای زیادی داشت. علی نصیریان هم که همکار من در تلویزیون بود در آن بازی می کرد. دکتر منوچهر والا یکی از تماشاگران این اجرا بود و از کار خیلی خوش اش آمد و از من خواست این اجرا را در تئاتر تهران در لاله زار هم روی صحنه ببریم. ما هم دوست داشتیم با مردم و مخاطب بیشتری مواجه شویم . اما این کار در لاله زار خریداری نداشت. بعدتر دکتر والا تئاتر کسری را افتتاح کرد. من ، بهرام بیضایی و پرویز صیاد که در آن زمان «گروه تئاتر امروز» را تاسیس کرده بودیم. نمایش افتتاحیه این سالن را اجرا کردیم.
- شما نخستین کارگردانی بودید که در اوایل دهه 50 در انتظار گودو (ساموئل بکت) را در ایران روی صحنه بردید؟
- من با همکاری صیاد، کاردان و فرید این متن را اجرا کردم.استقبال خوبی از این اجرا شد . سیروس طاهباز شماره ویژه ای از مجله آرش را به کار ما اختصاص داد. بعد به دعوت احمد شاملو که شب های شعر در مدرسه صفی علیشاه برگزار می کرد، به آنجا رفتیم و این نمایش در حیاط آنجا اجرا شد. به دلیل نبودن مرز بین تماشاگر و صحنه در آنجا ، تجربه ی خاصی برای ما بود.10 دقیقه اول اجرا خیلی جالب بود. انگار مبارزه ای میان ما و تماشاگران جریان داشت.اگر تماشاگر ما را می برد که هو می شدیم…ولی اندک اندک فضا را به دست گرفتیم و اجرا همه را درگیر کرد.
- در این دوره است که از متن های خارجی فاصله می گیرید و نمایشنامه های غلامحسین ساعدی مثل «دیکته و زاویه»، «وای بر مغلوب»، «پروار بندان» و… را کارگردانی می کنید. این چرخش از متن های خارجی به ایرانی به چه علتی بود؟
- بسیاری از نمایشنامه های خارجی هستند که به خلقیات ما ایرانی ها، خیلی نزدیک است. از طرف دیگر خیلی نمایشنامه های ایرانی هست که اصلاً تناسب و نزدیکی با روحیه ی ما ایرانی ها ندارد! مهم نیست نمایشنامه به چه زبانی نوشته شده است. مهم این است که با تماشاگر امروز ما ارتباط برقرار کند.
- این ارتباط در سالهای نخست بعد از انقلاب در زمینه ی تئاتر برای شما به طور کلی قطع شد …
- خیلی ها تصور می کردند با تغییر شرایط اجتماعی، استعداد هنرمندان قدیمی تر هم ته کشیده است. اما بعد دیدند اینطور نیست .اولین اجرای من بعد از انقلاب «پوست یک میوه روی درخت»(ویکتور هایم) بود که با فضای آن روزها ارتباط داشت و در سالن کوچک مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفت.داستان شکنجه گری بود که بالای کوهی پر از انواع اسلحه و مسلسل و فشنگ ایستاده است. درختی در آنجا هست که میوه هایش سر آدم های بی گناه است. این مسئله باعث اضطراب این فرد می شد. نمایش تک پرسوناژ بود و خودم در آن بازی می کردم. اما شرایط اجرا خوب نبود. یک جور بی نظمی کلافه کننده در تئاتر شهر بود که من را مجبور کرد بعد از چند شب اجرا را متوقف کنم و بروم سراغ سینما.
یعنی سینما به اولویت نخست تان بدل شد ؟
- ناچار بودم . درآمدی نداشتم.من از سال 1351 تا 1360 مدیر واحد نمایش تلویزیون بودم اما من را از آنجا هم کنار گذاشتند. بعد ناگهان پیشنهادهای فراوانی از طرف کارگردان های سینما به من شد. یادم می آید زمانی بود که من سه فیلم همزمان روی پرده داشتم(می خندد) فردین هم همچین وضعیتی نداشت !
- بازگشت دوباره ی شما به تئاتر در سال 1370 با کارگردانی «پیروزی در شیکاگو»(والتر وایدلی) اتفاق افتاد…
- من مدتی ریچارد سوم را تمرین کردم . اما چون هزینه های سیاهی لشگرها تامین نشد ، ناچار شدم سراغ پیروزی در شیکاگو بروم .استقبال عجیبی هم از این کار که در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفت ، شد. محمود بصیری ، شبها قبل از اجرا از جایی تماشاگرها را تماشا می کرد و به شوخی می گفت: بچه ها امشب بازی نمی کنیم چون یه صندلی خالیه !(می خندد)
- موفقیت این کار باعث شد تا بعدتر بتوانید «ریچارد سوم» را آنطور که می خواستید روی صحنه ببرید…
- بله . سعید پورصمیمی و فاطمه معتمد آریا در آن بازی می کردند….بعد هم «هنر» (یاسمینا رضا) را در سالن چهارسو اجرا کردم.
- بعد از کارگردانی «هنر» تا اجرای «منهای دو» (ساموئل بنشریت) که در سال 1389 روی صحنه رفت، باز هم چند سالی وقفه افتاد…البته در این بین در اسب ها (محمد رحمانیان)، تئاتر بی حیوان(محمود عزیزی) و زمین مقدس(ایوب آقاخانی) بازی کردید.
- با کمتر متن خوبی که انگیزه اجرا کردن به من بدهد روبرو می شدم. بعد هم در این مدت بیشتر درگیر کارهای تلویزیون و سینما بودم.
- متن «منهای دو» بر چه مبنایی انتخاب شد؟
- من هنوز سالی یک بار به اروپا سر می زنم و از این طریق از متون جدید اطلاع پیدا می کنم. پسرم فرهاد هم در سوئیس استاد دانشگاه در رشته ی پلی تکنیک است. از او هم کمک می گیرم اگر زمانی متن خوبی دید برای من بفرستد.همینطور از ترجمه های خوب خانم حائری هم استفاده می کنم.منهای دو هم از همین مسیرها به دستم رسید.45 شب اجرا شد و استقبال خوبی از جانب تماشاگران از آن شد که مرا برای اجرای بعدی دلگرم کرد.
- این روزها درگیر جلسات پایانی تمرین نمایش «آقای اشمیت کیه ؟»(سباستین تیری) هستید که قرار است از 26 تیرماه در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برود. این متن چطور انتخاب شد ؟
- پسرم این نمایشنامه را به من معرفی کرد.این متن هم مثل منهای دو، شیرین و خنده دار است اما با یک پایان غافلگیر کننده. ماجرای مردی است که هویت اش را از دست می دهد.نمی داند کیست ؟ همه چیز دست به دست هم داده است تا به این فرد بگوید هویت اش آن چیزی که خودش فکر کرده و ادعا می کند نیست.
- فکر می کنید این مضمون ارتباطی با مخاطب ایرانی و فضای اجتماعی و ذهنیت امروز او پیدا می کند؟
- در وهله ی اول استقبال یا عدم استقبال از اجرا می تواند نشانگر این موضوع باشد. با این حال مسئله ی هویت و چیستی هویت یکی از چالش های ذهنی عمده ی انسان ایرانی است. این که ما کی هستیم ؟ و کی نیستیم ؟ آیا ما آن کسانی هستیم که به ما می گویند ؟ و مدام اصرار دارند که آنطور باشیم ؟ یا نه ؟ این تناقض هایی است که در فرهنگ امروزِ ما قابل مشاهده است. شاید هدف اصلی انتخاب من بر اساس همین موضوع باشد. همین الان شما می توانید مصداق های زیادی از این مسئله را در سطح کلان جامعه ی خودمان ببینید. با این حال ترجیح می دهم تماشاگر کار را بدون پیش داوری و قضاوت قبلی ببیند. سیامک صفری ، احمد ساعتچیان ، بهناز جعفری ، سروش صحت و اشکان خیل نژاد به نقش های این متن جان داده اند و کار طراحی هم با ایرج رامین فر بوده است.
- از اجرای نمایشنامه پرواز 707 آقای احمدرضا احمدی چه خبر ؟ پیش تر قرار بود این متن را که کنجکاوی زیادی در مورد آن وجود دارد روی صحنه ببرید؟
- من هنوز هم مشغول کار کردن روی متن آن هستم .احمدرضا همینطور داره نمایشنامه می نویسه (می خندد). غیر از آن متن دیگر هم نوشته است.
- جالب است. قبلاً هیچ سابقه ای از این شاعر خوب کشورمان در حوزه ی نمایشنامه نویسی نداشتیم …
- اصلاً . اصلاً.از سال گذشته که منهای دو را دید علاقمند به نوشتن نمایشنامه شد.در مورد پرواز 707 هم در جریان گفت و گو و بحث با من، 8 ورسیون مختلف تا به امروز از این نمایشنامه نوشته است. از آقای چرمشیر هم در این زمینه کمک خواستیم که در رفع مشکلات ساختاری نمایشنامه کمک کند. اینقدر هم که آقای چرمشیر مهربان و آماده ی همکاری است که بعضی وقت ها شرمنده ی محبت های بی دریغ ایشان شده ایم. هر روز هم با آقای احمدی در تماس هستم…
- گویا بعد از اجرای «آقای اشمیت کیه» قرار است در مهرماه این متن را در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه ببرید؟
- بله . متن ذهنی و عجیب و غریبی است.فضاهایی هم که در کارگردانی این متن در ذهن دارم بر مبنای میزانسن های شلوغ روی صحنه است . درست مثل کابوسی بی پایان که آدم ها از مقاطع محتلف در آن ظاهر می شوند.
- اکسپرسیونیستی است …
- بله . البته کابوس اذیت کننده ای نیست. احمدرضا دوست بسیار عزیز من است . روحیه ی طنز پردازی قوی او در این متن جریان پیدا کرده و این متن واقعاً کار فوق العاده ای شده که نظیرش را ندیده اید.