مجيد موثقي- زوريخ نويسنده و كارگردان سال ١٣٨٢ بود بعد از سالها دستياري در سينماي ايران تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل به مسكو بروم و رشته كارگرداني فيلم را در دانشگاه وگيگ مسكو شروع كنم.در فرودگاه مهراباد بودم و مشغول بحث سر اضافه بار! حالم گرفته بود و رفتم به خاطر چند تا كتاب هنري كه تو چمدونم بود اضافه بار بپردازم. بالاخره جريمه رو پرداخت كردم و آماده سفر به شهر روياهايم شدم. يا حضرت عباس! يك دفعه ديدم كيارستمي در گوشه اي از فرودگاه ايستاده است. شناسايي او با اون عينك دودي اش سخت نبود. رفتم نزديكش احساس كردم قامت بلندش توان حرف زدن را به من نمي دهد،سلامي كردم وقتي اسمشو شنيد لبخندي زد.گفتم براي ادامه تحصيل سينما به مسكو مي روم.مشغول صحبت با هم شديم و گفتم يه طرحي دارم كه مي خوام بسازمش.با اينكه پاي پرواز بود ولي با آرامش خاصي گفت كه طرحت رو برام تعريف كن.فيلمنامه من راجع به يه پسربچه بود كه يك طوطي سخنگو خريده بود، ولي از وقتي كه اين طوطي را به خانه آورده بود متوجه شد كه پرنده حرف نمي زند.وقتي تعريف كردم كه آخر فيلم اينطور ي تمام مي شود كه طوطي در قفس تخمي مي گذارد و دوباره حرف مي زند.خنده اش گرفت و گفت طرح جالي داري. صداي كيارستمي از فيلم"مشق شب"تو ذهنم بود وقتي كه حرف مي زد احساس مي كردم من هم مثل همون بچه مدرسه اي ها دارم مشقهاي شب رو بهش نشون مي دم.احساس خوبي داشتم كه داشتم راجع به فيلم جديدي كه مي خواستم بسازم باهاش حرف مي زدم.داشتم فكر مي كردم كه چقدر مهربان و صبور است.هر كسي جاي او بود مي گفت كه پرواز دارم و بايد بروم! او عاشق كمك كردن به هر چيزي تازه و زنده اي بود. به همين خاطر هر كسي از اين اقيانوس بزرگ مي توانست جرعه اي بنوشد. شاگردان و فيلمسازان بزرگي كه او تربيت كرد گواه اين توانايي هاي بيشمار اوست. سينما تنها يكي از جنبه هاي فعاليت هاي او بوده است. او به دنبال نام كارگردان و صندلي اش نبود. به دنبال نمايش و بزرگنمايي خويش نبود به همين خاطر ديده شد و جاودانه شد. روح بزرگي داشت! هميشه هماهنگ مي كردم و وقتي كه فرصتي مي شد برای فيلمهايي كه ساخته بودم، هميشه ايده هاي خوبي مي داد.ي ك بار از مسكو تماس گرفتم و گفتم ديروز فيلم"پنج"شما رو در يك جشنواره در مسكو ديدم با اصرار زيادي از من پرسيد"راستشو بگو همه تا آخر فيلمو نگاه كردند كسي از سالن خارج نشد؟"گفتم نه كلي هم براشون جالب بود. يك روز تو دانشگاه مون در مسكو فيلم "كلوز آپ"رو پخش كردم. يه دانشجو آمد و بهم گفت باور كنيد من خيلي تحت تاثير اين فيلم قرار گرفتم. بچه شلوغ و شري بود.من خيلي حرفشو جدي نگرفتم.ديروز كه خبر فوت زود هنگام كيارستمي رو شنيدم،ديدم همين دانشجوي خارجي صفحه فيس بوكش را سياه كرده بود.حلقه اشكي دور چشمانم جمع شد. من وقتي كه از مسكو به ايران آمدم مشغول تدريس در دانشگاه و برگزاري وركشاپ كارگرداني در جاهاي مختلف ايران و حتي خارج از ايران شدم، هر جا كه كارگاهي برگزار مي كردم وقتي به بحث مونتاژ مي رسيدم براي درك ساده تدوين يكي از شعرهاي كيارستمي را نامنطم روي تخته سياه مي نوشتم و از دانشجو ها مي خواستم كه اين شعر را مرتب و به حالت اول بر گردانند. "آنجا كه هرز مي رود آب آبياري مي كند علف هاي هرز را” #abbaskiarostami , #RIPKiarostami , #RIPAbbasKiarostami , #kiarostami