PDFاخبار هنردر شهررویای کاناداییصفحه اولگفتگوی کاناداییلون هفتوان

تحصیل و زبان همه جای جهان حرف اول را می زند

گفتگو با لوون هفتوان، بازیگر و کارگردان تئاتر

هلیا قاضی میرسعید
Helia Ghazi
روزنامه نگار – کانادا 

لوون خانگلدیان هفتوان ۶ فروردین ۱۳۴۵ در خانواده‌ای ارمنی در محله حشمتیه به دنیا آمد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه ساهاکیان و متوسطه را در دبیرستان فیروز بهرام گذراند. سال ۱۳۶۳ در رشته هنرهای نمایشی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در سال ۱۳۶۹ نمایش «اسب» نوشته محمد چرمشیر را به عنوان پایان‌نامه خود در رشته بازیگری و کارگردانی به اجرا درآورد. بازی در نقش کوتاهی در فیلم «در کوچه‌های عشق» ساخته خسرو سینایی از دیگر کارهای او در این دوران است. او در همان سال برای شرکت در یک جشنواره تئاتر در ارمنستان از کشور خارج شد و اتفاقاتی در زندگی اش رقم خورد که منتهی به مهارجت به کانادا شد. لوون در تابستان ۱۳۸۹ پس از  سالها دوری از وطن به ایران بازگشت. او در ایران نیز به عنوان کارشناس تئاتر همکاری‌هایی با جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر در زمینه داوری و انتخاب نمایشنامه‌های ایرانی و غیر ایرانی را آغاز کرد و در همین زمان پیشنهاد بازی در فیلم «لرزاننده چربی» و سپس «پرویز» را دریافت کرد و دور جدیدی از فعالیتهای او در ایران آغاز شد.

از چه زمانی وارد تئاتر شدید؟

من تئاتر را قبل از انقلاب و از سن ۱۲ سالگی در گروه دانش آموزی مدارس ارامنه شروع کردم، بعد از انقلاب هم در انجمن های ارامنه کارم را ادامه دادم. دیپلم که گرفتم به دلیل علاقمندی به تئاتر، در کنکور شرکت کردم و سال ۱۳۶۳ در دانشگاه تهران رشته هنرهای نمایشی با گرایش کارگردانی و بازیگری مشغول به تحصیل شدم. اما به دلیل سربازی و حضور در جنگ، 6 سال طول کشید تا لیسانس بگیرم.

چطور شد از ایران خارج شدید؟

اوایل سال هفتاد و بعد از فارغ التحصیلی با یک گروه ارمنی همکاری داشتم که برای اجرای نمایشی به ارمنستان دعوت شدیم. از آنجا که من هنوز دانشجو بودم و سربازی هم نرفته بودم، وثیقه ای گذاشتم تا به من پاسپورت موقت بدهند. پس شر کت در جشنواره تئاتر ارمنستان که در آن زمان هنوز جزو خاک شوروی محسوب می شد، من تصمیم گرفتم سری هم به مسکو بزنم و تئاتر بلشویک ببینم، اما در بین راه دزد کیف و پاسپورتم را زد، از آنجا که ارمنستان با ایران هم مرز نبود یا باید به ترکیه می رفتم یا از طریق سفارت ایران در مسکو برای گرفتن مجدد گذرنامه اقدام می کردم، اما شرایط جور دیگری رقم خورد و با فروپاشی شوروی در همان زمان، من در مسکو ماندگار شدم و بعد از آن دیگر به ایران برنگشتم و در همان جا در رشته کارگردانی تئاتر فوق لیسانس گرفتم و بعد برای دوره دکترا اقدام کردم اما بار دیگر شرایط به گونه ای پیش رفت که نتوانستم درسم را تمام کنم و مجبور شدم برای مدتی در دانمارک و سوئد بمانم و در همان مدت کوتاه اقامتم در اروپا با گروه های کوچکی نمایش اجرا می کردیم تا اینکه سال ۱۹۹۵ به کانادا آمدم و با دوستانی که اینجا پیدا کردم کارهایی را به زبان فارسی به روی صحنه بردیم، اما محل درآمد در کارهای دیگری بود تا سال ۲۰۰۳ که اولین کارم را با نام «عاشق» از هارولد پینتر، در جشنواره سامر ورکس به زبان انگیسی کارگردانی کردم. سال بعد نمایش «مرغ دریایی» از چخوف را در همان جشنواره به شکل فشرده اجرا کردم. تهیه کننده هر دوی این نمایش ها هم خودم بودم و در همان سال ۲۰۰۳ کمپانی کوچکی به نام Lemaz راه انداختم که از آن سال تا کنون بیش از ۱۰ نمایش در کارنامه این کمپانی ثبت شده که یا خود من تهیه کننده بودم یا کارگردان و یا بازیگر. تا قبل از سال ۲۰۱۰ که من به ایران برگشتم و بیشتر وقتم را آنجا گذراندم، در کانادا بیشتر با حرفه های این رشته همکاری داشتم و حتی یک دوره داور جایزه دورا Dora Awards بودم. در واقع از سال ۲۰۰۳ تصمیم گرفتم فقط در عرصه فرهنگ و هنر فعالیت کنم. دوره هایی به عنوان مشاور در جشنواره بین المللی تئاتر از جمله فجر حضور داشتم.

پشت صحنه تئاتر Hello Out There- تورنتو – 2008

از اتفاقاتی که در این سالها برای شما افتاده راضی هستید یا فکر می کنید اگر می توانستید بعد از اجرای نمایش در ارمنستان به ایران برگردید، موفق تر می بودید؟

من به لحاظ ذهنی و فکری همیشه در ایران بودم، حتی زمانیکه هنوز مسئله مهاجرتم کاملا درست نشده بود، به ایران رفتم، چون فکر می کردم وقتی من از ایران خارج شدم از کسی خداحافظی نکردم چون قرار بود حداکثر یک ماه بعد برگردم به همین دلیل همیشه فکر و ذهن من آنجا بود. اما در حال حاضر از اتفاقاتی که برایم پیش آمده راضی ام.

به عنوان کسی که همیشه در حوزه تئاتر فعالیت داشته، چرا در همان مسکو نماندید؟

زمانیکه من وارد مسکو شدم هزینه های زندگی خیلی کم بود، اما بعد از فروپاشی شوروی شرایط فرق کرد و هزینه ها افزایش چشمگیری داشت و من دیگر نمی توانستم هزینه های تحصیل و زندگی ام را به راحتی فراهم کنم. از طرفی به دلیل زبان روسی و اینکه درس می خواندم هم نمی توانستم شغل دائمی و تمام وقت داشته باشم. از طرفی در همه جای دنیا کسانی که از طریق هنر درآمدزایی می کنند بازیگران و عوامل فنی کار هستند چراکه می توانند همزمان در دو کار حضور داشته باشند، اما این مسئله در مورد کارگردان صادق نیست. از آنجاییکه علاقه من بیشتر به کارگردانی بود، نتوانستم در مسکو همزمان کار و تحصیل کنم. اما روسی را خیلی خوب یاد گرفتم. بعد از این همه سال زندگی در کانادا، ادعایی ندارم که انگلیسی را خیلی خوب می دانم، ضمن اینکه دانستن زبان یک بحث است و تسلط به آن بحث دیگری و در بازیگری باید زبان دوم را مانند زبان مادری خوب بدانی و به آن تسلط داشته باشی.

لون و عکس خودش

پس از آنکه به کانادا آمدید، چقدر طول کشید تا بتوانید وارد محیط های فرهنگی و هنری شوید؟

من از همان اول توانستم وارد محیط های فرهنگ ایرانی بشوم، در واقع وقتی می ۱۹۹۵ وارد کانادا شدم، در اکتبر مقاله ای برای بزرگداشت شاملو ارائه دادم که درباره ترجمه اشعار شاملو به ارمنی بود. از همان موقع با بچه های گروه واژه آشنا شدم. همزمان در جامعه ارامنه هم شروع به فعالیت کردم. اما برای ورود به عرصه کارهای انگلیسی زبان، ۷ سال طول کشید. البته این اتفاق باید زودتر برای من می افتاد، اما چون من به شکل پناهنده به کانادا آمده بودم، اجازه تحصیل نداشتم. در حالیکه آن موقع فقط سی سال داشتم و اگر می توانستم برای گرفتن مدرک دکترا وارد دانشگاه شوم، شاید شرایط جور دیگری پیش می رفت. واقعیت این است که اگر بخواهید در کاری موفق شوید باید از طریق دانشگاه وارد شوید. مثلا کسی مانند سهیل پارسا پس از مهاجرت به کانادا وارد دانشگاه شد و با پیتر فاربریج آشنا شد و با پشتکاری که داشت توانست خیلی زود در محیط تئاتر انگلیسی زبان وارد شود و کار کند.

به نظر شما کانادا کشوری هست که مهاجران بتوانند حرفه اصلی خودشان را ادامه بدهند و درآمدزایی کنند؟

بستگی به شغل شما دارد. به عنوان مثال محمد یعقوبی به کانادا می آید و برای جامعه ایرانیان مهاجر، ورک شاپ می گذارد و نمایشنامه خوانی و نمایش اجرا می کند. حتی اگر این کارها منتهی به سود نشود، اما درآمدزایی اندکی است که شاید بتواند مخارج زندگی را تامین کند. تئاتری هایی که از ایران به کانادا آمدند اگر اینجا درس خواندند توانستند به جایی برسند. به نظر من تحصیل و زبان در همه جای جهان اهمیت زیادی دارد چرا که از این طریق شما می توانید شبکه ارتباطی خودتان را گسترش بدهید، مثلا من وقتی به ایران برگشتم اگر در پروژه ای همکاری کردم صرفا به خاطر دوستانی بود که از دوران دانشگاه آنها را می شناختم. بار دیگر سهیل پارسا را مثال می زنم. تا آنجاییکه من می دانم سهیل در دانشگاه یورک درس خواند و زبان انگلیسی را یاد گرفت و با آدم های زیادی در همان دوران آشنا شد و بعد از اتمام دانشگاه توانست با ارتباطاتی که برقرار کرده بود، کارهایی را انجام بدهد و در نهایت کمپانی مدرن تایمز تاسیس شد و او الان به عنوان یک نویسنده و کارگردان کانادایی شناخته می شود، اما مثلا من به عنوان کارگردانی یا بازیگر کانادایی شناخته شده نیستم و همچنان بینابین این دو هستم. البته من در چهل سالگی وقتی اقامتم درست شد برای دانشگاه اقدام کردم ولی کسی که قرار بود با من مصاحبه کند و ما همدیگر را می شناختیم، از من پرسید حالا چرا؟ و من برایش توضیح دادم که پیش از این به خاطر مسائل اقامتم نمی توانستم برای ادامه تحصیل اقدام کنم. اما واقعیت این است که سیاست هایی در دانشگاه ها به اجرا گذاشته می شود که بر اساس آن ترجیح می دهند هزینه تحصیل افرادی را فراهم کنند که جوانتر هستند چون یک جوان ۲۰ یا حتی ۳۰ ساله همچنان می تواند تا ۳۰-۴۰ تا کار کند، اما یک دانشجوی ۴۰ ساله حداکثر بتواند ۲۰ سال بعد از فارغ التحصیلی اش کار کند، بنابراین طبق قوانین نانوشته ای دانشگاه ها ترجیح می دهند جوانترها را بورسیه کنند.

عکس از پویان طباطبایی

این شبکه ارتباطی که شما به آن اشاره کردید، فقط از طریق ورود به دانشگاه شکل می گیرد یا راه های دیگری هم هست؟

واقعیت این است که اگر این اتفاق از طریق دانشگاه نیفتد، شما در مرحله ای قرار می گیرید که باید با رقیب تان ارتباط برقرار کنید. مثلا اگر شما با کسی مانند دنیل بروکس نشسته اید و گپ می زنید و رفاقت می کنید برای بدست آوردن بودجه تئاتر باید او را کنار بزنید و رقیب می شوید. درحالیکه اگر وارد دانشگاه شوید پس از فارغ التحصیلی، شما با دوستان و همکلاسی هایتان وارد بازار کار می شوید و جای نسل قبل خودتان را می گیرید.

شما به عنوان کسی که درس تئاتر در ایران و شوروی خواندید و در کشورهای مختلفی زندگی و کار کردید، چه نظری راجع به نسل های تئاتری (از عباس جوانمرد تا سهیل پارسا و جوانترهایی مانند وحید رهبانی) که در کانادا زندگی و کار می کنند دارید؟

به نظر من این یک جریان مثبت است چون هر کدام از این نسل ها نبودند، بعدی اتفاق نمی افتاد. البته موفقیت های هر نسل را باید جداگانه بررسی کرد. نسل اول تئاتری، نسلی است که بعد از انقلاب اسلامی مهاجرت کردند مانند عباس جوانمرد و نصرت پرتوی و زنده یاد جعفر والی. نسل بعد را کسانی چون ساسان قهرمان، بهرام بهرامی، آهو خردمند و محمود استادمحمد هر کدام کارهایی به نوبه خود کردند در جامعه نحیف ایرانیانی که دهه شصت به بعد مهاجرت کرده بودند و بخش اعظم شان هم سیاسی بودند. سهیل و ساسان اگر اشتباه نکنم هم دانشگاهی بودند و بعد از انقلاب فرهنگی ساسان به دلایل سیاسی و سهیل به دلیل مذهب دیگر نتوانستند ادامه تحصیل بدهند و هر دو از کشور خارج شدند. به عقیده من اگر انگیزه ساسان در تئاتر قویتر از انگیزه های او در نویسندگی بود، می توانست موفقتر باشد.

اما سهیل پارسا که آمد خیلی جدی کار تئاتر را دنبال کرد و او تنها نمونه موفق ایرانی مهاجر در تئاتر کانادا است. دهه بعدی هفتادی ها هستند که تعدادشان هم زیاد نیست. اما نسل جدیدتر به نظر من بسیار موفق است به عنوان مثال وحید رهبانی اولین کسی است که در National Theatre School درس خواند و توانست کارهای موفقی هم انجام دهد. اما نسلی که قرن بیست و یکم آمد زیاد است و هر روز هم بر تعدادشان اضافه می شود، آنقدر که من دیگر برخی از آنها را نمی شناسم. در کل به نظر من موفق ترین آنها بعد از سهیل، مانی سلیمان پور است که در مونترال زندگی می کند و درس می خواند. فکر می کنم نفر بعدی هم می تواند سینا گیلانی باشد اگر کمی جدی تر کارش را دنبال کند. اما از آنجا که کانادا کشور مهاجرپذیری است باید دید که جامعه تئاتری را به کجا سوق می دهد. اگر سیاست این باشد که مثلا یک آفریقایی از بدبختی و گرسنگی بگوید و یا یک ایرانی از مشکلات بگیر و ببندهای داخلی داستانی تعریف کند و یا چینی ها از قوانین بچه دار شدن در چین بگویند، به نظر من به یک اتفاق عمیق و هویت دار تئاتری منتهی نمی شود، چراکه مهاجرت معانی عمیق تری از زندگی را دربردارد که باید به آنها پرداخت، اما متاسفانه بودجه ها در حال حاضر به سوژه هایی داده می شود که به اصطلاح بفروش باشند.

لون در روسیه – ۱۹۹۲

 

کانادا تاریخ و هویت تاریخی خاصی ندارد در نتیجه نویسنده و یا نمایشنامه نویس مشهور و بین المللی هم ندارد بنابراین ادبیات غنی هم ندارد که بتواند در قالب تئاتر نمود پیدا کند. سوالی که برای من پیش می آید این است که وقتی درباره تئاتر کانادا حرف می زنیم دقیقا درباره چه چیزی حرف می زنیم؟

قبول دارم ولی به نظر می رسد تلاشی هم برای رسیدن به یک هویت تئاتری مستقل ندارد. اما معتقدم این ملغمه ۲۰ سال به یک اتفاق با کیفیت منتهی می شود. کسی که سیاست گذار تئاتر است باید بینش عمیق تری داشته باشد، اما متاسفانه در حال حاضر نگاه به آینده وجود ندارد و فقط درگیر تفاوت های قومی و فرهنگی هستیم، اما امیدوارم در سالهای آینده مسائل انسانی و عمیق تری وارد تئاتر کانادا بشود. به عنوان مثال مانی سلیمانی که اولین قصه مهاجرتش را تعریف کرد به این دلیل مورد استقبال قرار گرفت که داستان متفاوتی از مهاجرت را گفت، بار دوم که داستان دیگری را تعریف کرد دیدند نوع قصه گویی اش، متفاوت است. به نظر من این تنوع مهم است و نه خود داستان و قصه. علاوه براین به عقیده من تئاتر کار کردن حتی اگر بد و بی مزه هم باشد، بهتر از کار نکردن است، چراکه کمیت کیفیت را می سازد و به قولی کار نیکو کردن از پر کردن است.

در این سالها که شما و نسل های قبل تر در کانادا تئاتر کار می کردید، بخش تدارکات هم داشتید یا صرفا هر کسی گوشه ای از کار را می گرفت؟

فکر می کنم اگر تمام کسانی را که در این سالها به نحوی در تئاتر فارسی زبان کانادا کار کردند، شمارش کنیم چیزی حدود ۱۰۰ نفر بشود. یادم هست برای نمایش «ناموس پرستان» محسن صانعی و شیدا شهرامیان طراحی لباس را به عهده گرفتند. این دو استاد دانشگاه بودند و محسن همکلاسی من و شاگرد کیهان مرتضوی بود. در حال حاضر هم مشاور هنری انجمن هایی هستند که با جوانان کار می کنند. آنها هم از جمله کسانی بودند که تصمیم گرفتند در بخش هنر بمانند و کار کنند و با پشتکاری که داشتند و درسی که خواندند، توانستند در این حوزه فعالیتشان را ادامه بدهند.

عکس از پویان طباطبایی

 

به نظر شما در همه این سالها و بین همه این نمایش هایی که اجرا شده، کدام از همه موفق تر بوده است؟

مجموعه کارهای سهیل و شاید به طور کلی پدیده سهیل پارسا، موفق ترین پدیده بود. ولی اگر بخواهم فقط یک نمایش را انتخاب کنم، «مکبث»ی که سهیل اولین بار در سال ۱۹۹۵ اجرا کرد و «آرش» که سال ۱۹۹۶ روی صحنه برد، بهترین کارهای انگلیسی زبان جامعه ایرانی مهاجر در کاناداست.

و در بین کارهای خودتان کدام را بیشتر دوست دارید؟

من The Lover  را اول از همه و بعد «بازی یالتا» را که در دیستیلری به شکل خیابانی اجرا کردم از همه بیشتر دوست دارم، ولی در بخش فارسی زبان نمایش «ناموس پرستان» را که فقط بازیگرش بودم، بسیار دوست دارم. در کارهایی که به زبان ارمنی انجام دادم هم نمایش «بر سر دو راهی» را از همه بیشتر دوست دارم که نمایشنامه آن در قرن بیستم نوشته شده است.

حرف آخر؟

موفقیت یک چیز است و ارضای روحی و روانی موضوع دیگریست و به نظرم کانادا جایی است که افراد حداقل در آن ارضای روحی و روانی می شوند. اما اگر کسی می خواهد تئاتر کار کند باید این را بداند که هیچ کسی در هیچ کجای دنیا با تئاتر پولدار نشده است.

 

عکس از ساسان قهرمان

 


 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. خانم هلیا قاضی می سعید، گفت و گوی خوب شما را خواندم و خوشحالم که در میان جوانان روزنامه نگاران حرفه ای خوب کار می کنند. من منتعر ادبی روزنامه نگار آزاد، نویسنده، مترجم، عکاس و گرافیست هستم. شعر هم هراز چندگاه مرتکب می شوم. آخرین کارهای من مربوط به یک سرای گزارش سفرم در ماه فوریه ی گذشته به دهلی است که اکنون در شهروندبی سی منشر می شود و هم دربرخی نشریات دیگر درج شده اند.
    لینک بخش 5 از این سفر را در اینجا به شما می دهم. بقیه ی قسمت ها ی این گزارش را می توانید در “ونکوور بیدار” مطالعه کنید. لیست آن ها در ستون سمت راست زیر قسمت” گزارش سفر به دهلی” آمده است.
    http://vancouverbidar.blogspot.ca/
    هم چنین می توانید بسایت دیگر من در http://milanimahin.blogspot.ca/ زا نیز نگاهی بیاندازید. من مترجم کتاب “کنسرت در پایان زمستان ” کاداره هستم. این کتاب در سال 2005 من بوکر پرایز را برای نویسنده اش به ارمغان آورد. هم چنین کتاب من ” تهران کوه کمر شکن ” توسط نشر زریاب در کابل منتشر شده است. خوشحال می شوم با من تماس بگیرید. با ایمیل mmearthback@gamil.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا