مصطفا عزیزی- نویسنده و تهیه کننده تلویزیون
کانادا
***
۲۵ آوریل «آلفردو جیمز اَل پاچینو» ۷۴ ساله میشود. آلپاچینو از آن دست بازیگرانی ست که بازیگری را به مثابهی هنر ارتقا داد و به عنوان یکی از سه رکن اساسی «نمایش» مطرح کرد. برای شناخت بهتر توانمندیهای آلپاچینو باید یک قرن در زمان و قارهیی در مکان جا بهجا شویم و به آخرین سالهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در روسیه برویم.
تاریخ بازیگری در جهان با نام «کنستانتین استانیسلاوسکی» گره خورده است. او که «آنتوان چخوف» را نیز در کنار خود داشت در آخرین سالهای قرن نوزدهم شیوهیی در بازیگری ابداع کرد که موجب تحول بازیگری تآتر شد. در آموزههای استانیسلاوسکی بازیگر، روحِ نقش را در وجودش حلول میدهد و نقش را در ناخودآگاه خود نفوذ داده مانند مدیومی که روحی را به کالبد خود میفرستد و جسمش را در اختیار آن روح قرار میدهد خود را نفی میکند و شخصیت را خلق.
طُرفه این که «وسولد مایرهولد» هنرمند روس دیگری در همان دوران و در آغاز قرن بیستم به نقد شیوهی استانیسلاوسکی پرداخت. وسولد مایرهولد را به زبان متداول امروزی میتوان پستمدرن خواند، زیرا بازیگری را یک گام برگرداند به عقب و به پیش از رئالیسم استانیسلاوسکییی تا دوگام به جلو بردارد و به بازیگریی نمادگرا و فرمالیستی برسد. که بعدها توسط برتولت برشت تئوریزه شد و در اجراهای فاصلهگذاریاش نمود پیدا کرد.
با تسامح میتوان شیوهی استانیسلاوسکی را شیوه و متدی برای بازیگری درونگرا و زیرپوستی و حسی دانست و شیوه و متد مایرهولد را شیوه و متد برونگرا و نمایشی و حرکتی. در شیوهی برونگرا بازیگر بهجای تکیه بر ناخودآگاهش آگاهانه نقش را به شکلی که نمود و بروز پیدا میکند ارائه میدهد. مثلا وقتی شما غمگین هستید درونتان چیزی مچالهشده و گرفته است این درون غمگین خود را به شکلهای مختلف نمود میدهد، بیشتر در چشمها و عضلات صورت و گاه طغیان که کرد چون اشک از چشم جاری میشود. بازیگر درونگرای پروردهشده در مکتب استانیسلاوسکی خودش مانند شخصیتی که بازی میکند غمگین میشود تمام وجودش غمگین میشود حتا اگر بخشی از او در کادر دوربین نباشد او اگر میگیرید عمیقا غمگین است که میگیرید. اما بازیگر برونگرا عاقلانه فکر میکند شخصی که ناراحت است چهگونه ناراحتی خود را نمود میدهد و بدون این که غمگین باشد و این کار را انجام میدهد حتا اگر لازم باشد با قطره چکان اشک در چشمش بچکانند.
آلپاچینو بازیگری است که در یک فیلم از هر دو متد برای بازیگری کمک میگیرد و همینویژهگی موجب شده است که به بازیگری شاخص تبدیل شود. در پدر خواندهی «فورد کاپولا» وقتی برای اولین بار حضوری پررنگ در سینما پیدا کرد و نامزد دریافت جایزه اسکار شد نقشی را ایفا میکرد که بسیار پیچیده بود. «مایکل کورلئونه» جوانی بود که قرار نبود راه پدرش که پدرخواندهی خانوادهیی مافیایی بود ادامه دهد او میخواست درس بخواند دانشگاه برود و آرزوی پدرش بود که روزی رئیس جمهور ایالت متحده بشود! شخصیتی درونگرا کم حرف و از نظر قد و قامت و هیکل و بدن کاملا متفاوت با پدر و برادرش «سانی». اما قرار است در چرخشی از او پدرخواندهیی ساخته شود او همان کسی است که باید تمام بار را به دوش بکشد و یک شبه به جنایتکاری تمام عیار تبدیل شود. بشکهی باروتی که سرانجام منفجر میشود و این دیگر شد یکی از خصوصیات همیشهگی آلپاچینو.
تحول شخصیت و تغییر سختترین نوع بازی را میطلبد بهویژه اگر فیلمبرداری با تداوم حسی همراه نباشد و بهصورت پس و پیش فیلمبرداری شود. تداوم حس و تغییر آن بسیار دشوار است و آلپاچینو در بیخوبی بهخوبی از پس آن برمیآید و میتواند روند تغییرات فیزیکی و روح و روانی شخصیتی که ذره ذره بر اثر بیخوابی تغییر میکند را نشان دهد.
آلپانچیو با چشمهایش بازیدرونگرا را ارائه میدهد و با دستاناش برونگرا! وقتی آرام نشسته است و با چشمهای حرف میزند ناگهان منفجره شده و با تمامیت خود بازی برونگرا را ارائه میدهد.