نقش رسانههای قومی در پذیرش اقلیتها در جامعه میزبان
شهرام تابع محمدی
تورنتو- کانادا
بچه که بودم با دوستانم اغلب بازی آرتیست و سرخپوست را میکردیم. در این بازی سرخپوست همیشه آدم بد و آرتیست آدم خوب. ما هم چون دوست نداشتیم آدم بده باشیم به نوبت آرتیست میشدیم و سرخپوست. این تصویر بیتردید از طریق سینما به ما – مایی که نه از تاریخ آمریکا سر در میآوردیم و نه در عمر هشت نه سالهمان سرخپوستی دیده بودیم – منتقل شده بود. فیلمهای جان وین، آن روزها، پر بود از سفیدپوستهای دوست داشتنی که با زحمت و در حالی که سوت میزدند و آواز میخواندند خانه و کاشانهای برای خودشان میساختند و سرخپوستانی با چهرههای ترسناک که با بیرحمی زنان را میکشتند و کودکان را میدزدیدند و خانهها را آتش میزدند. سینما، به عنوان مهمتریم رسانه همگانی در آن روزها بزرگترین نقش را در شکل دادن به فرهنگ جوامع سراسر دنیا بازی میکرد. این نقش، با اینکه امروزه بین چندین رسانه تقسیم شده اما هنوز به همان قدرت و توان باقی مانده است. تلویزیون، رسانههای چاپی، و رسانههای اینترنتی جای خودشان را در کنار سینما باز کردهاند و هر یک بخشی از نقش فرهنگ سازی را بهعهده گرفتهاند.
تفاوت مهمی که نقش امروزین این رسانهها را از نقش سنتیشان در چند دهه پیش جدا میکند دسترسی تفکر لیبرال (نه بهمعنای حزبیاش بلکه بهمعنای آزاداندیش) به این رسانههاست. با تحولات بزرگی که در اواخر دهه شصت و دهه هفتاد در غرب در زمینه پذیرش دگراندیشی بوجود آمد رسانهها نیز متحول شدند. سینمای لیبرال دهه هفتاد آمریکا با تاثیر شگرفی که بر باقی جهان داشت نقش بزرگی در این تغییرات ایجاد کرد. تصویر جدیدی که از سرخپوستان در فیلمهایی مانند “بزرگمرد کوچک” (آرتور پن، 1970) ارائه شد نگاه جامعه به مسئله سرخپوستان را از بنیاد تغییر داد. در همین دهه، سیاهپوستان هم توانستند از نقشهای کلیشهای برده خوب و سربراه – مانند آنچه پیش از این در “برباد رفته” با آن آشنا شده بودیم – در بیایند و در متن سینمای تجاری نقشهای اول را بهعهده بگیرند، مانند فیلم “شفت” (گوردون پارکر، 1971).
همراه با پیشرفتهای بزرگی که در زمینه کامپیوتر و اینترنت بوجود آمد از یک سو سرعت پخش اطلاعات چندین برابر شد و از سوی دیگر امکان دسترسی متن جامعه به ابزارهای رسانهای افزایشی در حد یک انقلاب جهانی پیدا کرد. امکاناتی مانند ایمیل و موبایل و برنامههایی نظیر فیسبوک باعث شدند اخبار و اطلاعات با سرعتی بهمراتب بیشتر از رسانههای سنتی بین مردم رد و بدل شوند. نمونه برجسته آن تظاهرات ضد جنگی بود که در آغاز حمله جرج بوش به عراق توانست بهسرعت میلیونها نفر در سراسر جهان را سازماندهی کند و بزرگترین گردهمآیی از این دست را در تاریخ بشر شکل دهد.
با اینحال، کلیشههای قومی و نژادی در جوامع بشری از بین نرفتند بلکه بهشکلهای تازه خودنمایی کردند. برجستهترین این کلیشهها امروزه در اسلاموفوبیایی که سراسر جهان را در بر گرفته میتوان مشاهده کرد، بهشکلی که نادرستکاریهای چند ده هزار تندروی افراطگرا به نام بیش از یک میلیارد مردمی که در آن زشتکاریها نقشی نداشتهاند نوشته میشود. از همین دیدگاه است که نقش رسانههای قومی در جوامع غربی پررنگتر از پیش میشود.
رسانههای قومی همراه و همزمان با مهاجرت گسترده از جنوب به شمال و شکلگیری دیاسپوراهای گوناگون در کشورهای شمالی بهدنیا آمدند و رشد کردند. اولین نشانههای درهمآمیختگی فرهنگها با پایان گرفتن جنگ جهانی اول پدید آمدند. کشورهای اروپای مرکزی با از دست دادن بخش عظیمی از نیروی کارشان احتیاج به کارگران جوان و تازه نفس داشتند. همین، سیلی از مهاجرت از کشورهای جنوبیتر مانند ترکیه، یونان، ایتالیا، و اسپانیا به سمت اروپای مرکزی و شمالی را بهوجود آورد. همینطور، استعمار رو به افول بریتانیا دامنه نفوذ این کشور در نقاط مختلف جهان را کوچکتر کرد و راه را برای مهاجرت از مستعمرههای سابق این کشور به سرزمین مادر را باز کرد. جزایر کارائیب، شبه قاره هند، و برخی کشورهای آفریقایی منابع اصلی صدور مهاجر به بریتانیا بودند. و در کنار اینها، مهاجرت از اروپا به دنیای جدید آنسوی اقیانوس بود که تاریخی کهنهتر داشت و ویژگیهای خاص خودش را داشت.
اما چهرههای جدید تنها پدیده نامعمولی نبود که کشورهای مهاجر پذیر میبایست با آن آشنا میشدند. زبانهای ناشناس و فرهنگهای غیر بومی هم بهتدریج در جوامع پیش از این یکدست جای خود را باز میکردند. رسانههای قومی یکی از این پدیدههای نو بودند که مردم کشورهای مهاجرپذیر میبایست به آنها خو میگرفتند. این رسانهها قادر نبودند به همان سرعتی که مهاجرت گسترش مییافت شکل بگیرند و رشد کنند. یکی از مهمترین دلایل آن این بود که در سالهای آغازین پس از جنگ جهانی اول، مهاجرت جادهای دوطرفه بود. مردان فقیر اروپای جنوبی و آفریقای شمالی به کشورهای نظیر آلمان و بلژیک و فرانسه مهاجرت میکردند، چند سالی سخت کار میکردند تا پساندازی فراهم آورند و بعد به کشورهای خودشان بازمیگشتند و در آنجا کسب و کاری راه میانداختند و خانواده تشکیل میدادند. زندگی موقت در کشور میزبان نیاز به داشتن رسانه قومی را از اولویت میانداخت. مهاجرین جدیدی که از راه میرسیدند اخبار کشور مادر را میآوردند و مهاجرینی که باز میگشتند از بهشتی که در کشور میزبان بهچشم دیده بودند برای آنها که آماده سفر میشدند میگفتند.
آمریکا اما داستانی دیگر داشت. مهاجرت به قاره جدید تقریبا همیشه یکطرفه بود. سختی، گرانی، و خطر سفر دریایی باعث میشد آنها که بار سفر به قاره جدید میبستند برای همیشه با دوستان و آشنایان وداع میکردند. افزون بر این، در بسیاری موارد چنین سفرهایی بهشکل دستهجمعی و قومی انجام میگرفت. بهویژه از سوی گروههایی که به دلایلی مانند اقلیت مذهبی بودن یا جدالهای قومی در کشور مادر احساس امنیت نمیکردند. در سالهای پس از جنگ جهانی اول و همزمان با قدرت گرفتن احساسات ضد یهود در اروپا و بهویژه در آلمان یهودیان بسیاری تصمیم گرفتند برای همیشه با سرزمین مادر خداحافظی کنند و به آمریکا مهاجرت کنند. به همین دلیل رسانههای قومی در آمریکا ریشهای بهمراتب کهنهتر و عمیقتر از اروپا دارند و بسیار زودتر از سرزمین مادر به نوعی هنجار اجتماعی پذیرفته شده تبدیل شدند.
از یک دیدگاه عام، رسانههای قومی در کشورهایی موفقتر و ریشهدارتر بودند که پیش از شروع موج مهاجرت از نوعی چند فرهنگی در جامعهشان سود میبردند. برای نمونه بریتانیا پیش از روبرو شدن با مهاجرت گسترده از مستعمرههای پیشین خود با چند زبان و دیالکت بومی آشنا بود و به شنیدن کلمات غریب عادت داشت. این آشنایی باعث شده بود زیرساختهای اجتماعی و سیاسی لازم برای پذیرش و رشد یک فرهنگ و زبان جدید از پیش در این کشور فراهم باشد. از همین رو، هندیها و کارائیبیها و چینیهای مهاجر در این کشور با مقاومت کمتری روبرو شدند و از جمله رسانههای قومی با سادگی بیشتری شکل گرفتند و در جامعه جای خود را پیدا کردند.
پذیرش فرهنگ جدید در آمریکا از بریتانیا هم سادهتر و با مقاومت کمتری انجام میگرفت چرا که پایههای این جامعه از روز اول بر مهاجرت استوار شده بود. شاید تذکر این نکته ضروری باشد که زندگی مهاجرین در تمام کشورهای مهاجرپذیر به هر حال بهمراتب دشوارتر از مردم بومی و حتا مهاجرین قدیمیتر بود. برای نمونه، در آمریکا، اولین رسانههای قومی بیش از هرچیز رسالت آگاهیبخشی و ایجاد روحیه همراهی و همکاری بین مهاجرین برای مقابله با فشارها و سرکوب جامعه میزبان را بهعهده داشتند. مثلا در کالیفرنیا، نشریه چاپی چینیها در نیمه قرن نوزدهم، بهنام گلدن هیلز، در کنار اخبار، قوانین کار را به مهاجرین آموزش می داد و حتا خبرهای مربوط به اعتصاب و دستگیری کارگران معدن را به اطلاع دیگران میرساند. با این حال، این هم واقعیت داشت که در کشورهای چندفرهنگی مانند آمریکا و بریتانیا و حتا سوئیس این رسانهها با سرعت بیشتری شکل گرفتند و رشد کردند.
در آمریکا، در طول جنگ جهانی اول، مهاجرین آلمانی بسیار مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و به آنها بهعنوان جاسوس نگاه میشد. رسانههای چاپی آلمانی همگی اجازه انتشار را از دست دادند و صحبت کردن به زبان آلمانی در مکانهای عمومی و حتا پشت تلفن ممکن بود به زندان یا اخراج از کشور منجر شود. با پایان گرفتن جنگ، فشار بر این رسانهها بهتدریج کم شد اگرچه هیچگاه نتوانستند به موقعیت پیش از جنگ بازگردند. همین دیدگاه در اروپا هم وجود داشت و نه تنها شامل رسانههای نومهاجرین بلکه حتا شامل اقلیتهای قومی بومی هم میشد. برای نمونه در دوران جنگ جهانی دوم رادیو و روزنامههای بهزبان ولش در بریتانیا ممنوع شدند. علت این موضوع پیشگیری از شکاف در وحدت جامعه عنوان میشد.
جنگ جهانی دوم نقطه عطف بزرگی در مهاجرت و در شکلگیری و رشد رسانههای قومی بود. با قدرت گرفتن نازیسم و فاشیسم در آلمان و ایتالیا مهاجرت به آمریکا شدت بیشتری گرفت. بخش بزرگی از سرمایههای مالی اروپا از طریق همین مهاجرت به آمریکا منتقل شد. این سرمایهها در زمینههای گوناگون از جمله رسانهها – که سینما را هم شامل میشود – به رشد اقتصادی و توانمند شدن مهاجرین و در نهایت به سهیم شدن در قدرت اجتماعی و سیاسی آنان انجامید. برای نمونه، رسانههای آلمانیهای یهودی به مرکز تفکرات لیبرال تبدیل شدند که نهتنها یهودیان بلکه همه روشنفکران وکنشگران سیاسی و اجتماعی ضد فاشیست را در اطراف خود گرد آورد.
در اروپا، با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم و شروع بازسازی خرابیهای جنگ، موج جدیدی از مهاجرت آغاز شد. پایان یافتن دوران استعمار و آغاز دوران نواستعماری راه را برای این موج جدید هموار کرد. اینبار اما، مهاجرت به تدریج به جادهای یکطرفه تبدیل گردید. ترکها در آلمان، الجزایریها در فرانسه، و هندیها در بریتانیا جوامع مهاجر جدیدی را تشکیل دادند که دیگر کمتر از نسل پیش به بازگشت فکر میکردند. کشورهای جنوبیتر همزمان مهاجرپرور و مهاجر پذیر شدند. مثلا اسپانیا و ایتالیا از سویی میزبان مهاجرین آفریقای شمالی شدند و از سوی دیگر مهاجرینی به کشورهای شمالیتر ماند آلمان و فرانسه فرستادند. یکی از نیازهای این دیاسپوراهای جدید رسانههای قومی خودشان بود.
رسانههای قومی دو نقش عمده را بر دوش داشتند (و دارند). از یک سو پلی بودند بین اقلیتهای قومی و کشور مادر، و از سوی دیگر پلی بین همین اقلیتها و کشور میزبان. این رسانهها از سویی اخبار کشور مادر را به جوامع قومی منتقل میکنند و از فرهنگ جامعه مادر پاسداری مینمایند، و از سوی دیگر، جوامع قومی را با اخبار و فرهنگ کشور میزبان آشنا میسازند. رسانههای قومی نقش برجستهای در شکل دهی به نسل دوم مهاجر دارند. نسل اول مهاجر گاه بهدلیل مشکلات مهاجرت و درگیر بودن با مشکلات کاریابی و دستیابی به درآمد مطمئن و همیشگی گاه حتا فرصت یادگیری زبان جامعه میزبان را هم پیدا نمیکنند. نسل دوم اما، با امکانات بیشتر و بهتری فرصت ادغام در جامعه میزبان را مییابند و نهتنها زبان میزبان را بهخوبی یاد میگیرند بلکه حتا لهجه مناسب را هم پیدا میکنند که یکی از عوامل اصلی موفقیتشان در جامعه میزبان میشود. رسانههای قومی در این میان نقش برجستهای در کمک به آموزش زبان مادری به نسل دوم پیدا میکنند. بهکمک رسانههای نوشتاری، صوتی، و تصویری قومی است که نسل دوم مهاجر قادر میشود علاوه بر زبان جامعه میزبان، زبان مادری خود را نیز بیاموزد. دانستن زبان دوم در جوامع مهاجرپذیر همواره امتیاز بزرگی در کاریابی و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی بهحساب میآید.
تقریبا همیشه در بین اقوام مهاجر اولین رسانهها چاپی هستنند چرا که نسبت به رسانههای صوتی و تصویری به سرمایه و امکانات تکنیکی کمتری احتیاج دارند. پیشرفت و گسترش رسانههای قومی رابطه مستقیم با سیاستهای مهاجرپذیری کشور میزبان دارد. در کشورهایی مانند کانادا که حفظ و اشاعه فرهنگ قومی تشویق میشود رسانهها با آزادی و سرعت بیشتری متولد میشوند و رشد میکنند. همچنین، بهدلیل همین حمایتها افرادی که سابقه کار رسانهای داشتهاند امکان بهتر و بیشتری پیدا میکنند تا در مهاجرت نیز به کار تخصصی خود بپردازند.
در کشورهای دیگر، مانند آمریکا، که رسانهها تنها باید به سرمایه و حمایتهای درون قومی تکیه کنند جنبههای تجاری رسانهها قدرت بیشتری میگیرند و فرصت ایجاد رسانههای جدید بیشتر در اختیار کسانی قرار میگیرد که امکان سرمایهگذاری را دارا هستند حتا اگر تخصص لازم در این زمینه را نداشته باشند. در اروپا اگرچه حمایتهای مالی – از جمله معافیتهای مالیاتی – کمک بزرگی به شکلگیری رسانههای قومی میکند اما از آنجا که سیاستهای پشتیبانی از چند فرهنگی ضعیفتر از کاناداست رشد و گسترش رسانههای قومی به آمریکا نزدیکتر است تا به کانادا.
عامل دیگری که باید به آن توجه داشت جمعیت اقلیتهای قومی است. از یک سو، جمعیت کوچک، ادغام در جامعه میزبان را سرعت میبخشد، و از سوی دیگر، امکان تولد و رشد رسانه قومی را کم میکند. افراد یک اقلیت قومی وقتی از جمعیت قابل توجهی برخوردار باشند کمتر احتیاج به ارتباط با جامعه بزرگتر را پیدا میکنند. برای مثال، جامعه بزرگ چینیها در سانفرانسیسکو این امکان را به اعضای خود میدهد که بیآنکه احتیاجی به زبان انگلیسی داشته باشند تمام احتیاجات روزمره خود را در درون خود برآورده سازند. بههمین ترتیب، رسانههای چینی زبان نیز امکان رشد و گسترش در درون این جامعه را پیدا میکنند.
در این گفتار کوتاه، فرصت کافی برای پرداختن به نقش رسانههای مدرن مجازی مانند بلاگ نویسی و وبسایتهای خبری و تخصصی نیست. نسل جدید رسانههای قومی مجازی خود نقطه عطف بزرگ دیگری در تحول ارتباطات جمعی هستند که بررسی نقش و تواناییها و تاثیرات آنها احتیاج به فرصت مشابه دیگری دارد.
#titremag , #CanadianDream