وقتی بشر «انسانیت» را می کشد
نگاهي كوتاه به فيلم «لبه فردا» Edge of Tomorrow
“من از مرگ هراسي ندارم، فقط دلم نمي خواهد وقتي مي آيد آنجا باشم.”
“وودي آلن”
فيلم «لبه فردا» آخرين ساخته «داگ ليمن – Doug Liman» كارگردان خوش قريحه و با استعداد آمريكايي است كه فيلم هايي چون «آقا و خانم اسميت» و «جهنده» را در كارنامه خود دارد. فيلم براساس كتاب «تمام نياز شما كشتن است» ساخته شده است. اين كتاب يك رمان علمي-تخيلي ژاپني به قلم «هيروشي ساكورازاكا» و طراحي «يوشي توشي آبه» است كه درون مايه آن مربوط به سرنوشت نهايي و تلخ بشر و همچنين سلاح هاي پيشرفته و خيالي است كه در آينده توسط ارتش هاي جهان براي مقابله با تهديدهاي گوناگون فرازميني ساخته و آماده مي شوند. طيف اسلحه هاي توليد شده به لحاظ گستردگي و پيچيدگي به حدي است كه براي توصيف و تبيين كاربري آنها نياز به يك دايره المعارف ويژه است.
داستان فيلم «لبه فردا» قصه يك مسئول روابط عمومي ميان پايه است كه كارش لاپوشاني شكست هاي ارتش و آرام جلوه دادن اوضاع براي توده هاست. براي او جنگ هم مانند بقيه چيزهايي است كه هر روز بر صفحه تلويزيون نگاه مي كند. او جريان نبردها را فقط از صفحه تلويزيون ديده و هيچ تصوير روشن و درك درستي از آنچه واقعا در ميدان جنگ اتفاق مي افتد، ندارد. در اين فيلم چشم انداز سرنوشت بشر بسيار تيره و تلخ است و هر روز نبردهاي مرگباري براي نوع بشر اتفاق مي افتند، همه انسان ها درگير جنگي خانمان برانداز با بيگانگاني هستند كه براي توصيف آنها فقط مي شود گفت كه خيلي شبيه هشت پا هستند و با سرعت به اين طرف و آن طرف حركت مي كنند. آنها با سرعت زيادي حمله مي كنند و دست به كشتار مي زنند و تقريبا هيچ كاري از دست انسان ها ساخته نيست.
Tom Cruise به نقش «سرگرد بيل كيج» ناگهان توسط «ژنرال بريگام» از خانه گرم و نرم خود بيرون كشيده مي شود تا براي اعزام به جبهه نبرد آماده شود. «كيج» در ابتدا مي پندارد كه اين موضوع فقط يك ماموريت كوتاه مدت در حوزه كاري خود است ولي وقتي پي به اصل ماجرا مي برد از اطاعت امر، سرباز مي زند و سعي مي كند كه فرار كند. اما موفق نمي شود و در نتيجه اين كار، به صورت يك سرباز صفر به يكي از پايگاههاي خط مقدم اعزام مي شود. بعد از اينكه «كيج» و تعدادي سرباز توسط هواپيمايي به طرف محل نبرد برده مي شوند مورد اصابت قرار گرفته و سقوط مي كنند. بعد از اين سقوط و نبردي كوتاه «كيج» كشته مي شود. در سكانس بعدي مي بينيم كه «كيج» گويي ازخواب بيدار شده و دوباره همه آن ماجراها كه او از بدو ورود به پادگان داشته تكرار مي شوند. دقيقا مثل يك بازي كامپيوتري كه شما وقتي در بازي كشته مي شويد دوباره از همان جايي كه بازي را ذخيره كرده ايد شروع مي كنيد.
در واقع «بيل كيج» هيچوقت نمي ميرد، او بايد از اين توانايي خارق العاده خود استفاده كند تا بتواند يك «ميميك آلفاي كمياب» را از بين ببرد. اين تكرار وقايع همچنان ادامه مي يابد تا آنجايي كه بتدريج «بيل كيج» از غالب يك آدم بي دست و پا خارج شده و به لباس يك جنگجوي واقعي مي آيد. او چاره اي ندارد جز اينكه رويدادهاي زندگي اش را بارها و بارها تكرار كند و در اين بين او از كمكهاي «ريتا وراتاسكي» (اميلي بلانت) كه جنگاوري كاركشته است، بهره مي گيرد و به تدريج قابليت هايش در زمينه نبرد ارتقا مي يابد.
«تام كروز» يكي از عالي ترين نقش آفريني هاي خود را به نمايش مي گذارد. او تصنعي و مكانيكي بازي نمي كند (مثل فيلم هاي قبلي اش: فراموشي يا جنگ دنياها) و در هر دو جايگاه مسئول روابط عمومي و سرباز مبتدي و ماهر، بهترين است. او مرحله انتقال از جايگاه اول به دوم را بخوبي نشان مي دهد و در اجراي آنها بي نقص عمل مي كند.
و «اميلي بلانت» … او كامل كننده «تام كروز» است و به طور قطع الماسي است گرانبها در «لبه فردا». او در كاراكتر «ريتا وراتاسكي» با آن شمشير بزرگش، شخصيت «كلود استريفه» دربازي «فاينال فانتزي» را در اذهان تماشاگران زنده مي كند. «ريتا» جنگجوي افسانه اي است كه تقريبا همه چيز با خود دارد: چهره اي ظريف و شكننده چون «رمي اشنايدر»، ولي در عمل بسيار خشن و ويرانگر. كم حرفي اش «جين سيمونز» در خاطره ها زنده مي كند و بي قراري چشمانش به تماشاگر مي فهماند كه مصيبتي در راه است. با آنكه شخصيتي بي احساس را در فيلم بازي مي كند ولي باز هم رگه هايي از عاطفه و احساس را در نقشش به نمايش مي گذارد.
در «لبه فردا» صحنه های سه بعدی بسیار خوبی وجود دارند و فیلمبرداری نیز در مواردی عالی است. داگ ليمان در کارگردانی سکانسهای نبرد و تصاویر کامپیوتری پیچیده مهارت دارد، اما در عین حال می داند صحنههای اجباری را نیز چگونه کنترل کند، جایی که دو شخصیت اصلی در لحظات آرام فیلم بر زخمهای یکدیگر مرهم میگذارند و در حالیکه با یکدیگر بیشتر آشنا می شوند، موسیقی فیلم ملایم میشود.
«لبه فردا» استعاره نهایی در مورد حرفه «تام کروز» است. تام کروز را نمی توان کشت او باز هم میآید و تكرار مي شود. شايد به نوعي بتوان گفت كه فيلم هايش شكست ناپذيرند.لبه فردا فيلم بدي نيست فقط وقتي به تماشاي آن نشستيد دنبال توجيه مسائل فيلم با قوانين فيزيك نباشيد. فقط فيلم را نگاه كنيد و از آن لذت ببريد. فيلم «لبه فردا» سرگرم كننده است و تماشاگر علاقمند فيلم هاي اكشن را از خود نااميد نمي كند.