لذتی خلسه آور
نگاهی به نمایش مرگ یزدگرد به کارگردانی سهیل پارسا
به قلم محمد یعقوبی
تورنتو – کانادا
نویسندهگان نمایشنامههای تاریخی در ایران اغلب ناتوانی خود را در نگارش دیالوگهای کنشگر با زبانورزی پنهان میکنند. یکی از تمرینهای پیشنهادی من در کلاسهای نمایشنامهنویسی این است که از هنرجویان میخواهم دیالوگهای نمایشنامههای تاریخی را به زبان معیار برگردانند تا ببینند آیا ارزش اجرایی در این نمایشنامهها میتوان یافت؟ نتیجهی این آزمون ناامیدکننده است.
اغلب نویسندهگان تاریخی از این آزمون سربلند بیرون نمیآیند، چون اغلبشان در ورطهی زبانورزی و نقل موبهموی تاریخ میغلتند، اغلبشان روایتگرند، تاریخ را روایت میکنند. در این میان بهرام بیضایی یک استثناست. او با نمایشنامهها و فیلمنامههای تاریخیش بهویژه با شاهکارش مرگ یزدگرد بارها توانمندی خود را در این آزمون اثبات کرده است. او تاریخ را روایت نمیکند، در دادههای تاریخی تردید میکند. روایتگر نیست، پرسشگر است. تاریخ بهانهای است برای نقد وضعیت کنونی ما. مرگ یزدگرد یکی از سیاسیترین نمایشنامههای تاریخ ادبیات نمایشی ایران است. از این نظر هم مرگ یزدگرد در حوزهی تئاتر سیاسی در تاریخ ادبیات نمایشی ایران نمایشنامهای استثنایی و متفاوت است.
اغلب نمایشنامههای سیاسی در ایران نمایشنامههایی بهشدت محتواگرا و بیمیل به ساختار و فرم و عبوس و شعاری هستند. اغلب نمایشنامهنویسان سیاسی برای رساندن مفهوم و پیام مورنظرشان عامدانه از پیچیدهگی فرم خودداری میکنند. بهرام بیضایی برخلاف جریان غالب نمایشنامهای با ساختاری پیچیده و تودرتو نوشته است. نویسنده آگاهانه و استادانه تماشاگر را به بازی میگیرد. دادههایی به تماشاگر میدهد، تماشاگر دادهها را باور میکند و لحظهای بعد نویسنده با دادههایی دیگر دادههای پیشین را نقض کند. اجازه نمیدهد تماشاگر آسودهخاطر بنشیند. وادارش میکند بیندیشد. تماشاگر را وادار میکند پس از این به دادههای دیگر شکاکانه گوش دهد. این بهترین شکل تئاتر است، تئاتر فرمگرا، تئاتر در معنای play .
بهرام بیضایی با شگردهای استادانهاش، با زبان شاعرانه و دیالوگنویسیِ کنشگر و شوخطبعی تند و گزندهاش، با ساختاری پرکشش، پر از گرهافکنی و گرهگشایی از زمان نگارش مرگ یزدگرد تا هنوز در قلهی ادبیات نمایشی ایران جا خوش کرده است و هیچ نمایشنامهنویس دیگری همآورد او نیست.
و این روزها سهیل پارسا با اجرایی استادانه و خوشریتم بار دیگر ارزشهای این شاهکار را در آزمونی دیگر با اجرا به زبانی دیگر اثبات میکند. برای تماشاگر فارسیزبان اگر نمایشنامه را خوانده باشد یا فیلم بهرام بیضایی را دیده باشد تماشای اجرای سهیل پارسا کیفی دیگر دارد.
تماشای تئاتری ایرانی به زبانی دیگر در کنار تماشاگرانی به آن زبان لذتی وصفناشدنی است. لذت همدم بودن با سکوت محض تماشاگران در لحظههای شگفتانگیز و شنیدن هر از گاه صدای خندهی تماشاگران به طنازیهای بهرام بیضایی و سهیل پارسا برایم لذتی خلسهآور بود؛ و دیدن بازیهایی درخشان بهویژه بازی خیرهکنندهی بهاره یراقی. طراحی صحنه مینیمالیستی است. یک سکوی گرد، پیکری بر زمین پیچیده در پوشاکی خوشرنگ و تاجی بر سر و نقابی بر صورت.
سهیل پارسا میتوانست در این سالها محتاطانه با اجرای نمایشنامههای کانادایی گذران عمر کند ولی او باهوشتر از آن است که به یکی مانند دیگران بودن تن دهد. و مگر متفاوتبودن یکی از مهمترین شرطهای هنر نیست؟ سهیل پارسا با انتخاب متن برای اجرا متفاوتبودن خود را از همان آغاز اعلام میکند.
در ایران پرسشی خودکمبینانه هنوز گفتمان حاکم بر فضای هنری است. اینکه نمایشنامههای ایرانی چرا جهانی نیستند؟ اما باید پرسید جهانیشدن نمایشنامهی ایرانی بدون ترجمه و اجرای آن چهگونه ممکن است؟ تاکنون چه تعداد نمایشنامهی مهم ایرانی ترجمه و اجرا شده است؟ کوشندهگان فرهنگی و هنری ایرانی مسلط به زبانهای دیگر چه اندازه عاشقانه برای ترجمه و اجرای نمایشنامههای ایرانی گام برداشتهاند؟ ما عاشقانی چون سهیل پارسا کم داریم و باید قدردان حضور و زحمتهایش باشیم.
مطالب مرتبط :
نگاه روزنامه Globe and Mail به مرگ یزدگرد
Stage Door از مرگ یزدگرد مینویسد
یک دیدگاه