بالشی برای نخوابیدن
گفتگو با آیدا کیخایی، کارگردان نمایش «مرد بالشی»

Helia Ghazi
روزنامه نگار – کانادا
نویسنده: مارتین مکدونا
کارگردانان: آیدا کیخایی و محمد یعقوبی
بازیگران( به ترتیب اجرای نقش): سیاوش شعبانپور،علی قربانیان،
پوریا روحانیفرد، محمد خلج معصومی
دستيار كارگردان: مهرك جارودی
مدير صحنه: محسن ناظری
دستيار صحنه: پريا تحسينی
موسيقي: بهرنگ بقايی
ويديو آرت: آيلين كيخايی
برنامه گزار: بابك گلپور
عكاس: بهار احمدي
همه برای تمرین آمده اند، هرکسی گوشه ای کاری می کند، پوریا متن را نگاه می کند، سیاوش دور اتاق راه می رود، محمد ساندویج می خورد و علی دارد با پریا چانه میزند که اگر اینترنت دانشگاه را برایش وصل کند، چقدر به او می دهد؟ اما آیدا تنها روی صندلی نشسته، کاغذی در دست دارد و منتظر است که همه بیایند و تمرین را شروع کنند. ساعت از 6:30 گذشته اما هنوز از دستیار کارگردان خبری نیست. بابک هم هنوز نیامده و همه منتظرند تا اسلحه را بیاورد. محسن گوشه سالن تمرین، روی زمین ولو شده و مشغول پیدا کردن صدای شلیک برای اسلحه است. بالاخره تمرین بدون حضور بابک و مهرک آغاز می شود.
کنار آیدا می نشینم. این اولین باری است که می خواهم با او راجع به یکی از نمایش هایی که کارگردانی کرده، صحبت کنم. همیشه او را کنار محمد یعقوبی دیده ام. همراه هم. آیدا نکات ریز و درشتی را به بازیگران یادآوری می کند و سپس از محسن می خواهد که موسیقی صحنه ورود را پخش کند. با پخش موسیقی بچه ها روی صحنه می آیند. در تمام مدت آیدا آرام نشسته و با دقت تک تک حرکات بچه ها را زیرنظر دارد و مراقب است کسی دیالوگی را جا نیندازد. گه گاه خودکارش را برمی دارد و چیزهایی می نویسد. آخرین روزهای تمرین است. کار خوب از آب درآمده، آنقدر خوب، که می شود بدون لحظه ای تردید، پیشنهاد دیدنش را به دوست و آشنا داد. ساعت نه شب است. دور اول تمرین تمام شده و قرار است چند دقیقه ای نفسی تازه کنند و بعد دوباره بعضی صحنه ها را اجرا کنند. سراغ آیدا می روم تا باهم گپی بزنیم:

نمایش «مرد بالشی» را در پیش از این هم در ایران اجرا کرده بودید، علت انتخاب آن برای اجرا در کانادا چه بود؟
«مرد بالشی» یکی از نمایشنامه هایی است که من خیلی آن را دوست دارم، ضمن اینکه علاقه خاصی هم به «مارتین مک دونا» دارم. در ایران که بودیم من خیلی دلم می خواست این نمایش را کار کنم، اما در نهایت من و محمد یعقوبی تصمیم گرفتیم آن را باهم کارگردانی کنیم و در سال ۱۳۹۱ کار در «ایرانشهر» به روی صحنه رفت. استقبال از نمایش آنقدر خوب بود که ما بعد از «ایرانشهر» در «ارسباران» هم به اجرا ادامه دادیم.
ژانویه سال ۲۰۱۴ ما کانادا بودیم که این نمایش در جشنواره فجر اجرا شد، من و محمد یعقوبی کاندیدای کارگردانی شدیم و علی سرابی و پیام دهکردی کاندیدای بازیگری شدند و در نهایت پیام دهکردی جایزه بهترین بازیگر مرد را گرفت. همان زمان یک کارگردان روس در جشنواره بین المللی فجر این کار را دید و بعد از آن نامهای به دست ما رسید که در آن برای اجرا در دومین «جشنواره بین المللی مارتین مک دونا» در اکتبر ۲۰۱۶ دعوت شدیم. تمرینها را دو ماه پیش شروع کردیم، بعد از اجرا در تورنتو یک اجرا در شهر پرم (روسیه) و بعد در ایران به روی صحنه میبریم.
پروسه انتخاب بازیگرها به چه صورت بود؟
ابتدا یک جلسه انتخاب بازیگر گذاشتیم و اعلام کردیم هر کس علاقه به بازی در این نمایش دارد به این جلسه بیاید. علاوه بر این چهار نفر که نهایی شدند حدود ۱۰ نفر دیگر هم در این جلسه شرکت کرده بودند. البته حضور سیاوش شعبانپور در نمایش ما تقریبا قطعی بود، با پوریا هم قبلا کار کرده بودیم و او را هم مدنظر داشتیم. محمد خلجمعصومی هم از بچههای ورک شاپی بود که من برگزار کرده بودم، علی را هم در نمایش سیاوش دیده بودم.

به متن دست نزدید؟
خیلی کوتاهش کردیم، چون متن نمایشنامه طولانی است و اگر از آن حذف نمی کردیم، مدت نمایش دو ساعت و نیم میشد.
شما که متن را کوتاه کردید، چرا بعضی از کلماتی که مرتبا تکرار می شوند را، حذف نکردید؟ به خصوص که مثلا واژه «لعنتی» در ادبیات محاوره ای ما خیلی کاربرد ندارد و تعدد دفعات استفاده از آن تا حدودی آزاردهنده است.
ما خیلی به این قضیه فکر کردیم، اما در نهایت به این نتیجه رسیدیم که این متن متعلق به «مک دونا» است و ما نمیخواهیم ادبیات آن را دستکاری کنیم. ضمن اینکه من همچنان فکر میکنم مردم خیلی به شنیدن فحش در نمایش عادت ندارند و آن را به راحتی نمیپذیرند. از طرفی شخصیتهای نمایشنامههای «مارتین مک دونا» خیلی به هم فحش میدهند و من و محمد ترجیح دادیم مراعات حال تماشاگران ایرانی را بکنیم، به همین دلیل از همین «لعنتی» واژه پیشنهادی مترجم استفاده کردیم.
برای دکور چه فکری کردید؟
در اجرای اولی که در ایران داشتیم، دکور سنگینی داشتیم، اما اینجا نمیشد، اینجا توجیه اقتصادی ندارد، به همین دلیل ترجیح دادیم دکور سبکتری داشته باشیم. همان دکور سبکی که در اجرای دوم ایران در ارسباران استفاده کرده بودیم.
برای اجرای در جشنواره روسیه و ایران هم با همین دکور خواهید بود؟
بله.

چرا شما و آقای یعقوبی به طراحی صحنه کم لطفی میکنید؟
نه! من این صحنه را خیلی دوست دارم. آن را حسن معجونی طراحی کرده و ایده او بود که به جای میز واقعی کارتن بگذاریم و یا میز پینگپنگ داشته باشیم و فقط لته حذف شده است. به همین دلیل همچنان هم اسم او به عنوان طراح صحنه در بروشور آمده است. از طرفی امکانات ما اینجا محدود است و نمی شود برای یکی دو اجرا هزینه زیادی به دکور اختصاص داد.
«مرد بالشی» نمایش خشنی است. کشتار و به ویژه کشته شدن بچه ها، آن هم در شرایطی که هر روز در خبرها می بینیم که تعداد زیادی زن و بچه در حین فرار در مرزها کشته می شوند و از طرفی وضعیت حاکم بر کشورهای همسایه ایران و خاورمیانه، بسیار ملتهب است. دلیل انتخاب این متن در چنین شرایطی چه بود؟
به نظر من متن های مک دونا خشن نیستند یا اگر هم باشند در اوج لحظههای خشونت، طنز به کار تزریق میکند و فضای خشن کار را میشکند. این تکنیکش را در فیلمهایش هم میبینید. تا استرس به تماشاگر منتقل میشود بلافاصله با یک حرکت فانتزی، فضا را عوض میکند.
شما دیگر چند سالی است که در کانادا زندگی می کنید و چندین نمایش و نمایشخوانی هم اجرا کردید و ورک شاپ بازیگری هم داشتید و تقریبا با امکانات موجود آشنا هستید. فکر می کنید وقت آن رسیده که گروهی تشکیل بدهید و هر سال نمایش تازه ای را با بازیگران ایرانی ساکن کانادا به روی صحنه ببرید؟
ما گروه را تشکیل دادیم و مطابق قانون اینجا شرکت تئاتری ثبت و تاسیس کردیم، برنامه ما این است که با افراد بسیاری در اینجا کار کنیم. ترجیح میدهیم اعضای گروه را به طرزی سنجیده و آهسته آهسته انتخاب کنیم. تجربه کار با همین بچهها و بچههای گروه «رقص کاغذپارهها» فرصت مناسبی برای ما بود تا بتوانیم افراد با انضباط و متعهد را شناسایی کنیم که در کارهای بعد از آنان دعوت به کار کنیم. البته این نکته را هم باید اضافه کنم که ما در اجرای تورنتو بعضی صحنهها را اصلاح کردیم که کار بهتر شود و بدون شک اگر پنج سال دیگر هم دوباره همین نمایش را روی صحنه ببریم باز اصلاحاتی در آن خواهیم داشت که به بهتر شدن کار کمک کند.

گفتید که بعضی صحنه را اصلاح کردید. این تغییرات یک جانبه و از طرف کارگردان ها بوده و یا با همفکری بازیگران اتفاق افتاده است؟
مثل همه کارهای گذشتهمان ما گوشهای خوبی برای پیشنهاد اعضای گروه بودیم. این شیوهای است که به آن اعتقاد داریم. بهرهبردن از هوش جمعی. مثلا جملهای هست که ما در اجرای ایران حذف کرده بودیم ولی سیاوش پیشنهاد میکند در این اجرا بگوید. ما در چند جلسه تمرین پذیرفتیم این دیالوگش را بگوید ولی هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم که در اجرا هم گفته شود. به هرحال از آنجا که همه ما معتقدیم باید کاری را روی صحنه ببریم که مخاطب دوست داشته باشد، حرف هم را میفهمیم.
پس از اجرای «مرد بالشی» در تورنتو و ایران و روسیه، برنامه دیگری دارید؟
من و محمد یعقوبی پس از این اجراها چند ماهی در ایران میمانیم و ممکن است یکی دو نمایش روی صحنه ببریم. من نمایشی را اینجا در کانادا دیدم که خیلی دوست داشتم و به نویسندهاش نامه نوشتم و منتظر جواب او هستم که اگر قبول کند، متن را به یکی از دوستانم بدهم تا ترجمه کند و نمایش را روی صحنه ببرم.
پس از این مدت مخاطب تئاتر اینجا را چهطور ارزیابی می کنید؟ به نظر شما قابلیت سرمایه گذاری دارد؟
مهمترین فرق تماشاگران اینجا با ایران این است که اینجا تعداد تماشاگرانی که برای دیدن چهرهها ممکن است جذب تماشای تئاتر شوند بیشتر است. مثلا وقتی ما «خشکسالی و دروغ» را اجرا کردیم، خیلیها آمده بودند که چهرهها را ببیند، اما وقتی نمایش را دیدند، خوششان آمد و گفتند که به تئاتر هم علاقمند شدند. ولی وقتی «برهان» را در تورنتو اجرا کردیم از آن تماشاگران در سالن خبری نبود. تمشاگران برهان برای دیدن تئاتر آمده بودند نه برای دیدن چهرههای سرشناس. چون چهره سرشناسی در کار ما نبود.

تعداد مخاطبانی که میآیند تا تئاتر ببینند در اینجا متاسفانه خیلی کم است، مثل همه جای دنیا. در ایران به دلیل جمعیت زیاد، ما خوشبختانه مثلا برای برهان حدود پانزدههزار تماشاگر داشتیم که تعداد قابل توجهی است. اما اینجا اگر ۵۰۰ نفر به تماشی کار بیایند تعداد قابل توجهی است و خب این یکی از جبرهای مهاجرت است که پذیرفتهایم. ما در مونترال که نمایش «برهان» را اجرا کردیم، تماشاگر زیادی نداشتیم. در سالن حدودصدوپنجاه نفر حضور داشتند اما باید بگویم اجرای ما در مونترآل یکی از بهترین تجربههای اجرای نمایش «برهان» برای من بود چون احساس میکردم تماشاگران مونترال آمده بودند که تئاتر ببینند و حس عجیبی داشتم و برایم خیلی ارزش داشت و لذت بردم.
متاسفانه با تئاتر نمیشود در اینجا زندگی کرد، حتا اگر یک گروه حرفهای و شناختهشده هم داشته باشید، نمیتوانید با اتکا به فروش بلیت تئاتر زندگی کنید و فکر هم نمیکنم گروههای تئاتری دیگر هم فقط روی فروش بلیت حساب کنند. لازم است که اسپانسر و حمایت دولتی داشته باشند و برای کارهایشان گرنت و بودجه سالیانه بگیرند، چون در غیر این صورت به مشکل خواهند خورد. اینها اگر شما بیست شب هم اجرا بروید ممکن است هیچ شبی تمام بلیتهای نمایش تمام نشود، اما در ایران وضعیت کاملا فرق می کند. به قول محمد یعقوبی «ایران گنج تماشاگر است» و من دلم برای تماشاگرهای ایران بسیار تنگ شده است.

برای تهیه بلیت اینجا را کلیک کنید