اخبار هنرچرک نویسرویای کاناداییصفحه اوللون هفتوانیادداشت کانادایی
میان ماندن و بودن !
دلنوشته ساسان اسوندی بر خاموشی لوون هفتوان
رفتنش را میشود باور کرد اما نبودش را هرگز
نوشتن درباره دوست از دست داده سخته ، نوشتن درباره دوست تازه از دست داده سخت تره ، درباره لوون ….
نمیدونم ، شاید خیلی سخت باشه . کسیکه نبودش خیلی خیلی حس میشه ، لوون خاص بود ، زیاد حرف نمیزد و شوخی نمیکرد که بگیم حالا سکوتش حس میشه ، یه جور طنز خودش رو داشت ، کم و گزیده .
اولین برخورد و آشنایی با لوون همینجا ، در تورنتو پیش اومد ، قبلتر ، سالها اسم لوون رو شنیده بودم و دورادور و توسط دوستان مشترک با هم آشنایی پیدا کرده بودیم ، تا تورنتو. افتتاحیه نمایشی بود که لوون کارگردانی کرده بود ، من تازه وارد به کانادا و نمایش به زبان انگلیسی با بازیگران کانادایی، برای شروع نمایش حس خوبی نداشتم ( مربوط میشد به کم آشنایی با زبان انگلیسی) همراه بهزاد آدینه قبل از اجرا رفتیم پیش لوون و آشنایی و شروع یک دوستی، نمایش رو دیدم و برای اولین بار از دیدن یک اجرا به زبان انگلیسی هیجان زده شدم. گپ و صحبت با لوون قبل از اجرا تاثیر خیلی خوبی روی من گذاشته بود، لوون شناخت خوبی از ادبیات نمایشی (ایرانی و غیر ایرانی) داشت و با ادبیات جهان آشنایی کامل داشت. تحلیلی تازه و غیر کلیشه از متون و اجراها روایت میکرد که نگاهی متفاوت برای کارگردانی بود ، ساده و عمیق اما دقیق .
لوون همیشه خودش بود ،فروتنی نمیکرد اما فروتن بود ، اظهار فضل نمیکرد اما شناخت و دانایی داشت، لوون بدون پافشاری و اصرار آماده ارایه اطلاعات و دانش و شناخت از فرهنگ و ادبیات ارامنه بود، من یکی همیشه اماده و تشنه شنیدن صحبتهای لوون درباره این مجموعه کمتر شناخته شده بودم . پیش و بیش از تمام این ها لوون بازیگری به معنای واقعی کلمه غریزی بود که برای “رسیدن” به نقش نیاز چندانی به تمرین نداشت و با همین ویژگی، بینظمی ها و تمرین نکردن های خود را جبران می کرد! او معمولاً تا چند روز و گاهی حتا چند ساعت به اجرا مانده متن را حفظ نمیکرد و به میزانسن ها و هماهنگی های نور و صدا کاری نداشت اما با تکیه به حافظه استثنایی و “هوش نمایشی” خود از همه تمرین کرده ها مسلط تر و موثرتر در صحنه حاضر می شد.
لوون همواره در مرز قرار و بی قراری، ثبات و بی ثباتی در نوسان بود، میان ماندن و رفتن، میان “بودن یا نبودن”. به باور من او هرگز طرح و نقشه ای برای آینده دور و نزدیک خود نداشت و با بی تفاوتی خونسردانه ای نسبت به پیش آمدها، تهدیدها و فرصت های زندگی واکنش نشان می داد. تصویر ذهنی من از از لوون، مردی لمیده بر مبلی بزرگ بود که در دریایی بی انتها خود را با تلاطم ها و هجوم موجها هماهنگ می کرد. لوون با دریا نمی جنگید اما به هر قیمتی شده بر روی آن شناور می ماند، چه در زمانه ای اندک آرامش و سکون و چه در توفان ها و زیرو رو شدن های بسیار دریا.
دوستی* نوشته : همانطور که از رفتن ناگهانی اش تعجب نکرده بودم، از برگشتن غیرمنتظره اش هم تعجب نکردم. از کشف شدن و چهره شدن دیرهنگام اش نیز متعجب نشدم چرا که از توانایی و تسلط او به خوبی باخبر بودم حتا حالا که دیگر به میانسالی رسیده بود. لوون پخته تر، آرامتر، تا حد زیادی بابرنامه و منظم تر از قبل شده بود. به سرعت نه تنها دوستان قدیم که ده ها و صدها دوست جدید را به دور خود جمع کرد، باز هم بی هیچ تلاش و ابراز وجود خاصی. با این همه اما همچنان در میان قرار و بیقراری در نوسان بود، در مرز باریک رفتن و ماندن. هنگام هر بار رسیدن به ایران و هر بار رفتنش به دوستان خود زنگ می زد یا برای آنها پیامک می فرستاد تا در جریان زمان رفت و برگشت او قرار بگیرند، شاید به خاطر نگرانی از دست دادن دوباره دوستی ها و ارتباط ها و یا شاید تاکیدی بر این که حتمن به وطن باز خواهد گشت، به وطنی که داشت و نداشت.
بیشتر عمر لوون در نفی و اثبات گذشت. حکایت رفتن ها و برگشتن ها، داشتن ها و نداشتن ها، عشق و جدایی ها، پیروزی ها و شکست ها…
چه کسی باور می کرد دست سرنوشت، مسیحیِ سرگردان ما را پس از نوزده سال از تورنتو در باختر سرد و برفی به تهران بکشاند تا برای همیشه در قبرستانی خشک و دورافتاده در جاده خاوران آرام بگیرد؟
* (بهرام عظیم پور)