
سینمای رازآلود آقای کارگردان
تحلیل مختصری در مورد سریال شکارگاه

تورنتو – کانادا
هنرمندان بسیاری هستند که هرگاه اثری کوتاه و حتی یک تکفریم از آنها دیده میشود، بیدرنگ متوجه حضور و امضای شخصیشان میشویم. نیما جاویدی برای من یکی از همان سینماگران است. رنگ، فضا و حالوهوای آثارش، بهویژه پس از سرخپوست، مرا بلافاصله به این باور میرساند که با امضای شخصی او مواجهام و این نکته بسیار ارزشمند است، چرا که او فضای مورد علاقهاش را یافته و از آن خارج نمیشود. شاید برخی، تنوع را در آثار یک هنرمند ارزشمند بدانند، اما از منظر تصویری، این تداوم در رنگ و فضاسازی میتواند نشانه روشن بودن مسیر و سلیقه یک فیلمساز باشد ویژگیای که در میان فیلمسازان داخلی کمتر به چشم میخورد، آن هم بهدلیل نبود استانداردهای فنی و کمبودهای رایج صنعت فیلم سازی. در چنین شرایطی، فیلمساز معمولاً از بسیاری نکات چشمپوشی میکند و در نهایت با جملهی «چیز دیگری در نظر داشتم، اما موفق به انجام آن نشدم» به توجیه ناتوانی در اجرا پناه میبرد، جملهای که چیزی جز حسرت برایش باقی نمیگذارد.

اما نیما جاویدی قابلستایش است که این تداوم را حفظ کرده و با قدرت و لیاقت، برای فضای مورد علاقهاش میجنگد و آن را حفظ میکند. سرخپوست آغاز خلق این فضا بود، فیلمی که میرفت تا در فهرست بهترین آثار سینمای ایران قرار بگیرد. رنگهای گرم و رازآلود، فضاهای کهنه و طراحی صحنههای کمنظیر که بوی سینمای بینالمللی میداد و نوید فیلسازی مستعد که امید داشتیم این راه و سبک ادامه پیدا کند و تاکنون، بهنظر میرسد موفق بوده است. نیما جاویدی با ملبورن جوایز بینالمللی متعددی را کسب کرد، اما در میان منتقدان داخلی چندان ندرخشید. شاید چون حضورش در ادامهی سبک اصغر فرهادی، این شبهه را ایجاد کرد که او نیز در پی موفقیت فیلمهای پُر تعلیق، میخواهد موجسواری کند و در میان فیلمسازان جوان پیرو فرهادی قرار بگیرد.

اما موفقیت سریال آکتور با همان شیوه و سلیقهی خاص، و حالا سریال شکارگاه، این اطمینان را به ما میدهد که نیما جاویدی راه و سبک مشخصی دارد و با جدیت آن را ادامه میدهد. شکارگاه، با تمام ایرادات داستانی و تحقیقاتیاش، امضای جاویدی را با خود داشت. در ابتدا بازی بینظیر بازیگران، که یادآور بازی شاخص نوید محمدزاده در سرخپوست بود همان بازیای که دیگر برایش تکرار نشد. این بار، با حضور پرویز پرستویی و دیگر بازیگران، شکارگاه شکل گرفت. طراحی فضا، صحنه، نور و لباس همگی رازآلود و در امتداد سبک مورد علاقهی نیما جاویدی بودند.

تنها حسرت باقیمانده از این مینیسریال، ناتمام ماندن داستان و پایان شعاری آن بود وهمچنین بلاتکلیفی شخصیتها. به طور مثال مادر خانواده، در دفاع از همسر و خانوادهاش جان میداد، اما در سینهاش غمی پنهان از بیوفایی شوهرش داشت و از این رو در داوری میان همسر، فرزند و وطن، هیچ تناسبی دیده نمیشد. این بلاتکلیفی دامنگیر سایر شخصیتها نیز بود: دختر خانواده در تعلیق بین عشق و وظیفه، عروس خانواده در تقابل با خانوادهی شوهر و رازهای ناگفتهی او و پسران خانواده که هرکدام داستانی بینتیجه و شخصیتی نامتعادل داشتند. همچنین شخصیتهای فرعی همچون شازدهخانم و دیگر خدمهی عمارت، که ورود و خروجشان توجیه مشخصی نداشت. با همهی اینها، فضای رازآلود اثر، بهتمامی متعلق به نیما جاویدی بود و این، قابلستایش است. استمرار، تلاش و پایداری در حفظ این سبک شخصی، جای تحسین فراوان دارد.






