ماغ مى كشد در من
در من ماغ مى كشد آن گاو صندوق سنگينى كه توى سينه ى من راه مى رود
سر كه روى سينه ام بگذارى و سنجاقت را كه توى تنهايي ام بچرخانى مى بينى
باز مى شود
مى بينى
اسرار گنج دره ى لوطى ست
با هزار انتر آويزان از شانه هاى درختانش
بايد از تمام خودم مى گذشتم
بايد مى گذشتم از تمام خودم
وقتى كه نگاهم را مى دوختم به بغچه هاى سپيد آويزان كه از دماغ لك لك ها تاب مى خورند
من ايستادم
روى شانه هايم هزار كافه ى شلوغ مه آلود
و دو خيابان موازى
خوابيده روى ساعد دستانم
من غولى از چمدان و خاك و آتش و بادم
شهروند بعد Nام
كج و معوج تر از صداى قنارى
كه از اتاقك ساعت مى خواند
زمان حقيقت تلخى ست
تلخ تر از مكان
سياوش شعبانپور
مهر -٩٦تورنتو







