
اگر اتفاقی یقه ام را بگیرد، می نویسمش
بخش دوم گفتگو با محمد یعقوبی:
یادداشت های روزانه فستیوال سامر ورکس
تورنتو – کانادا
هلیا قاضی

Helia Ghazi
روزنامه نگار – کانادا
بخش دوم گفتگو با محمد یعقوبی:
برگردیم به طراحی صحنه و نور. به نظر من شما با طراحی صحنه خیلی بازی نمیکنید و خیلی وقت و انرژی برای صحنه نمیگذارید و این انتقادی است که من به خشکسالی و دروغ هم دارم. در اجرای این بار نمایش «یک دقیقه سکوت» هم برای تفکیک فضاها و زمانها، بیشتر از نور استفاده کرده بودید تا طراحی صحنه که باز هم با افراط و تفریط همراه بود، یعنی هم طراحی صحنه بسیار کم کار و هم استفاده از نور زیاد از حد بود. دلیل این کارتان چیست؟
ما قبل از اجرای کار، مدیر صحنه دیگری داشتیم که استعفا داد و رفت. در واقع به نوعی ترسید. به من میگفت این کار برای سامر ورکس مناسب نیست، میگفت فستیوال سامرورکس این حجم از طراحی صحنه را لازم ندارد و این کار نمیتواند اجرای منظمی داشته باشد. آنقدر این حرفها را تکرار میکرد که من در اجرای اول واقعن نگران بودم که نکند بازیگران نتوانند در حین اجرا صحنه را جابهجا کنند. چون در این اجرا بازیگران صحنه را جابهجا میکردند و این یکی از فرقهای مهم تئاتر اینجا با تئاتر ماست.
اینجا کاملا جاافتاده است که بازیگران در حین اجرا صحنه را جابهجا کنند. در اجرای این نمایش در ایران در سالن «چهارسو» دیوار بزرگی در انتهای سالن وجود داشت که رفتهرفته هر بار «شیوا» از خواب بیدار میشد، این دیوار جلو میآمد، اما فکر کردم برای اجرا در این فستیوال آن طراحی صحنه واقعبینانه نیست، نشدنی است. به همین دلیل طراحی صحنهی سعید حسنلو را برای اجرا در اینجا انتخاب کردم که تو آن را کوچک میبینی و مدیر صحنه قبلی آن را بزرگ و نشدنی میدانست. حالا من کدام حرف را باید قبول کنم؟ من سعی کردم طرحی را استفاده کنم که با وضعیت اجرا در این فستیوال سازگارتر باشد. البته دلم میخواست عمق بیشتری در طراحی صحنه داشتیم که ناممکن بود چون فقط نصف سالن را به ما برای اجرا داده بودند. از وسط سالن پردهای بود که پشتش وسایل و دکور همهی نمایشها قرار داشت.

وقتی نویسنده از همسرش میپرسد وقتی حرف از انقلاب میشود تو چه چیزی یادت میافتد؟ این یعنی راجع به گذشته دوری صحبت میکند. اما خانواده دوم در سالها بعد از انقلات زندگی میکنند. چرا فضای زندگی این دو از هم متفاوت نیست؟
جواب رادیکال به این پرسش این است که این تئاتر است، سینما نیست که در چشم بههمزدنی بتوانیم از شهر برویم به جنگل. اما جواب ملایم و تئاتری این است وقتی یک نفر میخواهد داستانی بنویسد، چه کار می کند؟ به نظر من نویسنده وقتی مینویسد شخصیتها را در خانه خودش تصور میکند، به همین دلیل حتا ضبطی را که نویسنده استفاده میکند، شما میبینید که شخصیتهای داستان او هم استفاده میکنند. در واقع وقتی نویسنده در مورد ضبط و یا تلفن حرف مینویسد، ضبط و تلفن خانه خودش را متصور میشود. به همین دلیل صحنه ما رنگ ندارد، سفید است و حجمها تداعیگر مبل و صندلی و چهارپایه هستند تا شما آنها را به هر شکل و رنگی که میخواهید تصور کنید.
بریم سراغ نور. تعداد دفعات استفاده از نور واقعا زیاد بود، به طوری که چشم را اذیت می کرد. دلیل خاصی برای این کار داشتید؟
این دفعه اولی نیست که من از نور به این شکل استفاده میکنم. در واقع دیگر جزیی از کارهای من شده است. اما نمایشنامهی «یک دقیقه سکوت» پر از لحظه است و جالب است بدانید که ما هم در اجرای این نمایش در کانادا فهمیدیم که این کار، سختترین نوشتهی من برای اجراست، چون ما در ایران دو تا سه ماه تمرین میکردیم، اعضای گروه به مرور با آن کنار میآمدند، اما در کانادا فقط سه هفته فرصت داشتیم و این تعداد نور رفتن توجه و دقت فراوانی از مدیر صحنه میخواهد که تمام مدت حواسش باشد اشتباه نکند. تمام رفت و آمد نورها در خود نمایشنامه وجود دارد. از جایی که نویسنده میگوید که دیگر برای نوشتن تمرکز ندارد، تعداد رفت و آمد نورها بیشتر میشود و صحنهها کوتاهتر. در واقع من در نمایشنامههایم با نور برای مخاطب تعیین میکنم کدام لحظه را ببیند، این راهی است برای من که از حشو دوری کنم. اگر از نور استفاده نمیکردم، برای ربط دادن موضوعات و لحظههای مهم به همدیگر، کلی حرف بیاهمیت ناگزیر بودم بنویسم.

در متن اصلی، نویسنده مرد است، چرا در این اجرا جای زن و مرد را عوض کردید؟
من که گفتم: جنون تغییر و دگرگونی. بعد از ماجراهای سال 88، من میخواستم نمایشنامه دیگری بنویسم به نام «بار دیگر یک دقیقه سکوت» و قصد داشتم این نمایش را ادامه بدهم. اما پس از «نوشتن در تاریکی» و دردسرهایی که به همراه داشت از نوشتنش صرفنظر کردم. آن زمان قصدم این بود دوباره بنویسم و نویسنده زن باشد، میخواستم ادای دینی کنم به جنبش زنان کشورم، زنان فعال در ایران دارند کارشان تاثیرگذار و مهم است و حتی به طور مشخص در نمایش «نوشتن در تاریکی» از نسرین ستوده و نوشین خراسانی نام بردم. مجموعهای از این نکات در ذهن من بود که میخواستم «بار دیگر یک دقیقه سکوت» را بنویسم که نشد. متنی هم که به سامرورکس دادم، نویسنده در متن هنوز مرد بود، اما وقتی به روزهای تمرین نزدیک شدیم متن را عوض کردم و نویسنده زن شد. وقتی در روزهای اول تمرین به بازیگران گفتم در متن اصلی نویسنده مرد است باورشان نمیشد.
میگفتند داستانی که نویسنده مینویسد سه شخصیت از چهار شخصیت اصلی زن هستند، و داستان بسیار زنانه است. پیش از این هم وقتی این نمایش را آیدا کارگردانی کرده بود، آقای بهرام بیضایی بعدا از تماشای کار به من پیغام داده بود که نویسندهی مرد این نمایشنامه خیلی مطهر است و ویژهگی انسانی ندارد. حالا با تغییر جنسیت نویسنده، هستی به عنوان نویسنده به آنچه آقای بیضایی میگفت نزدیک است. هستی وقتی جلوی آینه میایستد و لباس زن مردهی سهراب را به تن میکند و نگران است سهراب آن زن را بیش از او دوست داشته باشد، وقتی با مادرش حرف میزند و… این لحظهها هستی را زمینی میکند. راستش حالا فکر میکنم اصلا از اول اشتباه کردم که نویسنده را مرد نوشتم. اما فکر می کنم دلیل اینکه من نویسنده را در آن زمان مرد تصور کردم این بود که این نمایشنامه را تحت تاثیر کشتهشدن محمد مختاری و جعفر پوینده نوشتم.

چطور شد تصمیم گرفتید از ساز تمبک استفاده کنید؟ به نظرم خیلی با نمایش همخوانی نداشت.!
دلم میخواست موسیقی ایرانی و زنده در کار داشته باشم. پدرام خاورزمینی بهترین گزینه برای این منظور در شهر تورنتو بود.
با توجه به تغییراتی که دادید و اینکه اولین باری است که به زبان انگلیسی در کانادا توسط شما اجرا میشود، چه فیدبک هایی گرفتید؟
تا امروز دو روز بعد از آغاز اجرا فقط یک نقد انگلیسی از این اجرا خواندم که آن هم خوب و مثبت بود. (1) تعدادی از تماشاگران غیر ایرانی بعد از اجرا پیش من آمدند و گفتند که از کار خوششان آمده. تا الان نقد منفی نداشتهایم نه مکتوب نه شفاهی. موضوعی که نگران آن بودم و خوشبختانه در این روزها با دیدن اجرا برطرف شد این بود که من مطمئن نبودم که تماشاگران در پایان کار بلند شوند و یک دقیقه سکوت کنند. چون در اجرای پراگ که آزاده محمدی کار کرده بود و من هم رفتم و دیدم، آزاده از تماشاگران نخواست که از جای خودشان بلند شوند و یک دقیقه سکوت کنند. وقتی علت این کار را پرسیدم، گفت که بازیگرانش معتقدند این درخواستی تحمیلی به تماشاگر است و شاید کسی دوست نداشته باشد از جای خودش بلند شود. آزاده نگران واکنش تماشاگران بود و به همین دلیل فقط از آنان خواست یک دقیقه سکوت کنند.
من با این تغییر مخالف بودم. چون تنها جایی از این نمایش و لحظهی بسیار مهمی است که از تماشاگر میخواهم مشارکت کند، جایگاه تماشاگر هم بخشی از صحنهی تئاتر میشود. حیف است این لحظه کوچک و کم اهمیت شود. من به بازیگران پراگ گفتم میتوانستید از تماشاگران بخواهید برخیزند و یک دقیقه سکوت کنند، هر کس که فکر میکرد این درخواستی تحمیلی است میتوانست از جای خودش بلند نشود. من این موضوع را با بازیگران خودم در میان گذاشتم و آنها گفتند که مطمئن هستند تماشاگران کانادایی از جای خود بلند خواهند شد و خوشبختانه این نگرانی در همان شب اول رفع شد. به هرحال همین که کسی از سالن بیرون نرفت و در پایان همه بلند شدند و سکوت کردند، یعنی با نمایش ارتباط برقرار کردند. کسی که مجبورشان نکرده بود تا آخر نمایش در سالن بمانند، مجبور هم نبودند بلند شوند و سکوت کنند.

به چه دلیل به جای پخش صدا، تصمیم گرفتید بازیگر این جمله را بگوید؟
به نظرم این خیلی رادیکال و تئاتری بود که بازیگری که نقش نویسنده را بازی میکند بیاید جملهی پایانی را دربارهی نقش خودش بگوید. من اگر به گذشته برمیگشتم احتمالن همین کار را میکردم.
در مصاحبهای که با هم برای نمایش «نوشتن در تاریکی» در ایران داشتیم، از حرفهای شما این برداشت را کردم که مانند خیلی دیگر از نویسندگان و کارگردانان از سانسور دل خوشی ندارید. حالا که در کانادا با این معضل مواجه نیستید، چرا همچنان کارهای قبلی را تکرار میکنید و متن تازه ای نمینویسید؟
من خیلی داستان برای نوشتن دارم، از وقتی هم که پا به اینجا گذشتهام سوهژهایی تاثیرپذیرفته از زندهگی در اینجا نوشتهام. بعضی از آنها کاملا مربوط به مهاجرت است و برخی دیگر مربوط به آدمهایی است که در همین جا زندهگی میکنند. در واقع سوژه جهانی است اما آدمهای سوژه مهاجر هستند. اما اینکه چرا دوباره «یک دقیقه سکوت» را به روی صحنه بردم، دلیلش این است که من فقط سه هفته برای تمرین فرصت داشتم و این عاقلانه نبود در کشوری که من را نمیشناسند، اولین قدمهایم را با یک کار جدید بردارم. من باید اول خود را تثبیت کنم و بعد متن جدید بنویسم، چون علاوه بر زمانی که برای تمرین صرف شد، مدت زیادی هم برای نوشتن Grant صرف کردم و از سه کمک هزینهای که درخواست کرده بودم، خوشبختانه با یکی موافقت شد. به همین دلیل تصمیم دارم در فرصتهایی که پیدا خواهم کرد بیشتر بخوانم و با آثار نمایشنامهنویسان کانادایی آشنا شوم. اما همانطور که گفتم سوژه هایی دارم که دیگر ایرانی نیستند و مربوط به شهری مانند تورنتو میشوند چون به نظرم اینجا شهر شگفتانگیزی است. امیدوارم تا چند سال دیگر بتوانم بنویسمشان.
شما در ایران به عنوان نویسنده و کارگردانی شهرت داشتید که دغدغههای اجتماعی دارد و موضوعات روز جامعهاش را دستمایه قرار میدهد. کانادا یک کشور چند فرهنگی است فکر میکنید برای تثبیت خودتان در کانادا اجرای دوباره آن آثار موثر است یا بهتر است دنبال سوژههای جهان شمولتری باشید؟
اگر اتفاقی در ایران بیفتد که یقهام را بگیرد و وادارم کند به نوشتن، بدون شک مینویسمش. به این فکر نخواهم کرد که مناسب اجرا در کانادا نیست. نمیتوانم نسبت به آنچه در کشورم اتفاق میافتد بیاعتنا باشم. حتمن دربارهی آن مینویسم. اما برای اجرا در کانادا در حال حاضر من آثاری را روی صحنه میبرم که احساس میکنم با مخاطب غیر ایرانی هم میتواند ارتباط برقرار کند. کار بعدی من احتمالن نمایشنامهی «خشکسالی و دروغ» خواهد بود شاید هم «ماه در آب». هر دو نمایشنامه برای غیر ایرانیها قابل درک است.
اینکه نمایشنامهام به زبان انگلیسی اجرا میشود کیفی دارد که تشویقم میکند به ادامهی این راه. سپاسگزار سهیل هستم که با این پیشنهاد تشویقم کرد جرئت کنم و آستین بالا بزنم. خوشحالم که نترسیدم و به پیشنهادش عمل کردم. روزهای اول خیلی برایم سخت بود ولی بعد فکر کردم این زبان برای من وسیلهایاست برای رساندن مفهوم نه زبانورزی. کسی هم از من توقع ندارد در این زبان زبانورزی کنم. اینکه مجبور بودم به انگلیسی با بازیگرانم حرف بزنم و منظورم را منتقل کنم، کار ثمربخشی بود. خودم میفهمم که بعد از این تمرینها راحتتر به انگلیسی فکر میکنم و حرف میزنم. تازهگی خواب دیدم که به انگلیسی حرف میزنم. میگویند اگر در خواب به زبان دیگری حرف بزنی یعنی راه افتادهای. امیدوارم خوابهای بیشتری به این زبان ببینم و ادامهی این روند فکر کردن به زبان انگلیسی باعث شود نمایشنامههای جدیدی بنویسم.
Venue
Factory Theatre Mainspace
125 Bathurst Street
Toronto
About
What happens when an Iranian woman falls asleep for years at a time and keeps missing the most important events, like the revolution, the war with Iraq, and her husband’s affair? And what if the story is compounded by death threats to the playwright while he’s trying to explain Shiva’s dilemma? How can she understand the changes in her life? How can the playwright tell her story when he is threatened, and a series of intellectuals are being killed? Before he, himself, falls victim to execution, he writes a play about Shiva and her family turned upside down by personal and political crisis. Mohammad Yaghoubi’s A Moment of Silence – one of the most beloved Iranian plays of the last 30 years – is a surreal, poetic, and surprisingly comic meditation on Iran’s turbulent history.
Credit
NOWADAYS THEATRE in association with Modern Times Stage Company.
Written and Directed by Mohammad Yaghoubi. Featuring Lara Arabian, Parmida Kakavand, Sarah Marchand, Melanie Pyne, Maxime Robin, Paul van Dyck, Art Babayants and Jada Rifkin. Stage Management by Steve Vargo.
Curator’s Note
“This offering from a veteran artist throws into sharp relief the importance of hearing the storied poets whose years defy the wisdom in their works. This approach to unfathomable change within a lifetime encapsulates the way art can span revolutions and make sense of things we have experienced yet cannot articulate for the sake of beholding with objective clarity before us. A highly acclaimed play making its debut in Canada, bringing bold perspective to our all too apathetic political spheres.” – Tara Beagan
Links
یک دیدگاه