پویان طباطبایی, تورنتو | در داخل آپارتمان همه چیز نو نوار است. هر دو کاراکتر داخل تصویر هم دارند وارد مرحله جدیدی از زندگیشان می شوند, صحبتها رمزآلود است, دختر هم. از همین ابتدا می فهمیم که وارد خانه و داستانی رازآلود شده ایم وهمین شروع جذاب و خوشریتم کافیست تا ما را با تمام فراز و فرود ها, تا پایان داستان, روی صندلی سینما نگاه دارد.
لایه اولیه داستان به آرامی روی پرده نقره ای پهن میشود و دوربین در کمال فروتنی و آرامش و فارغ از هر گونه خودنمایی اجازه می دهد تا به راحتی وارد قصه بشویم. وحید رهبانی با آن سکوت های بجا و بازی روانش در کنار مسعود کرامتی در سکانسی درخشان, معنای عشق و ماندن را به چالش می کشد و بیننده را میخکوب.
الناز شاکردوست سعی می کند تا با بازی متفاوتی نقشش را به خوبی ایفا کند و داستان هر چه جلو میرود, چرخش ها و پیچش های بیشتری به خود می گیرد و ضرب آهنگ بیشتری. پایان داستان همچون شروع فیلم بسیار چشم نواز و فکرشده برگزار میشود. فیلم که تمام میشود هنوز چند دقیقه ای روی صندلی میمانی و می خواهی با خودت پایان داستان را حلاجی کنی, تصمیم بگیری و یا آنرا در ذهنت زندگی کنی.
خوش حال می شوی که مانند بارهای قبل وقتی فیلم تمام می شود , به خودت فحش نمیدهی که ۲ ساعت دیگر هم حرام شد. “یادگار جنوب” فارغ از داستانهای دم دستی, مضحک و شل واره این روزهای سینما, روایتگر یک عاشقانه جنون آمیز است با تمام سنگریزه های راه, بدون بدبختی نگاری و سیاه نمایی سینمای یک دهه گذشته. درواقع کاستی های فیلم را هم میتوان به کیفیت داستان و بازی خوب سه چهار بازیگر آن بخشید. نقش آفرینی بسیار کوتاه اما درخشان صابر ابر, بازی روان مسعود کرامتی, آرامش و یکدستی بازی الناز شاکردوست و بازی وحید رهبانی با آن سکوت های سنگین, آشفتگی های عاشقانه قلدرانه و بخشش های پی در پی, که قلب تپنده داستان ماست.
در اینجا داستانی پیچیده, در کمال آرامش روایت می شود. ما با فیلمی درونگرا نفس به نفس میشویم که حتی نیرنگ ها, تیر انداختن ها وکشمکش های فیزیکی هم در لطافت و آرامش شکل می گیرند و مردی که دمادم می بخشد. هیچ صدایی گوش خراش نیست, هیچ تصویری دل بهم زن نیست و داستان همچنان پر آشوب است. هنوز روی صندلی سینما نشسته ای و غرق در افکار خودت, فردی میگوید که باید سالن را ترک کنی, و تو همچنان به یاد ان خاطرات دور خودت می افتی, ان بدنهای عرق کرده و سوخته, آن سرزمین گرم و میهمان نواز, آن همه خاطرات برباد رفته, و یاد, یادگار جنوب!