آنها روزنامه نگاران را دوست ندارند
برای روز جهانی آزادی رسانه
شیما شهرابی
آمریکا
***
چند روز پیش که اتوبوس بین شهری چیتگر – همت در بزرگراه آزادگان واژگون شد، خبرنگار روزنامه شرق برای نوشتن یک گزارش و اطلاع از مصدومین حادثه راهی بیمارستانها شد، اما ماموران حراست اجازه انتقال اطلاعات نمیدادند و خبرنگار مجبور شده بود برای به دست آوردن اطلاعات به راههای کارآگاهی متوسل شود. ضبط صوت را به همراه مریضی سپرده بود و برای پیداکردن مصدومان حادثه دست به دامن پزشکان و پرستاران شده بود. او اطلاعاتش را تکمیل کرده بود و گزارش خواندنی و درستی ارائه داده بود اما خواندن آن گزارش دردناک غیر از روشن کردن ابعاد ماجرای تصادف، مشکلات یک خبرنگار برای پرداختن به یک سوژهی مهم اجتماعی و نه سیاسی را هم به وضوح نشان میداد. چند سال پیش که کار خبرنگاری را در بخش اجتماعی مجله «چلچراغ» شروع کردم خیلی زود متوجه شدم که در جامعهی ما هم مسئولان و هم مردم رابطهی خوبی با خبرنگاران ندارند. مسئولان که خبرنگاران را به دو دسته خودی و نخودی تقسیم کرده بودند و مردم هم به تبعیت از تبلیغات رسانه ملی، خبرنگار را انسانی کنجکاو تصور میکردند که بی جهت در زندگی مردم سرک میکشد.
ازدید عموم مردم خبرنگار کسی بود که جلوی دوربین صدا وسیما، میکروفن به دست ازعابرین پیاده سوال میکرد! به هرحال تمام سوبسیدهای دولتی، جوایز رییس جمهور و هدایای روز خبرنگار هم فقط به همان دسته از خبرنگارانی میرسدد که در خیابانها با میکروفنهای صداو سیما ظاهر میشوند. با توجه به این موضوع، صفحه نفوذی هفته نامه چلچراغ را برای گزارشنویسی انتخاب کردم. صفحهای که در آن بدون ذکر اینکه خبرنگار هستم به عنوان صاحب سوژه، دنبال موضوع میرفتم. مثلا اگر میخواستم گزارشی درباره نحوه مردم با یک فرد نابینا بنویسم، عینک سیاه میزدم. عصای سفید دست میگرفتم و چند ساعتی در شهر میگشتم و برخورد آدمها را با یک نابینا روایت میکردم. چند ماه از انتشار صفحه نفوذی میگذشت که آقایی از روابط عمومی شهرداری تهران با دفتر مجله، تماس گرفت و با کلی تقدیر و تعریف از صفحه نفوذی گفت: ما در روابط عمومی شهرداری از طرفداران صفحه نفوذی هستیم، خواستم بگویم ما با شما روراست هستیم اگر کاری با شهرداری داشتید ما جوابتان را میدهیمف احتیاجی به گزارش نفوذی نیست.
چند هفته بعد خبر طرح جمع آوری متکدیان خیابانی از سوی شهرداری مطرح شد. بنابراین برای تهیه گزارش با آقای روابط عمومی شهرداری تماس گرفتم و خواستم یک روز با مینیبوس گشت آنها همراه شوم و اتفاقات را گزارش کنم. خلاصه نامهنگاری انجام شد. سوار اتوبوس شدیم، در سطح شهر میگشتیم و هرجا گدا میدیدیم، سوار ماشین میشد. هر گدام از متکدیان خیابانی قصه خودشان را داشتند، ساعت حدود 2 بعداز ظهر بود که به طرف مرکز نگهداری متکدیان خیابانی که از طرف شهرداری تدارک دیده شده بود، حرکت کردیم. مرکز اطراف اسلامشهر بود. پیاده شدیم تا از مرکز بازدید کنیم و ماموران شهرداری هم متکدیان جدید را تحویل دهند. مرکز کثیف بود. آنجا متوجه شدیم که بیماران ایدزی و هپاتتیتی از متکدیان سالم جدا نمیشوند. چند سوال از پزشک مرکز پرسیدم. چند سوال هم از مامورانی که حضور داشتند. شروع به نوشتن گزارش کردم که تلفنم زنگ زد اول آقای روابط عمومی بود که پس از حال و احوال با نرمی درخواست کرد که من درباره نگهداری بیماران و افراد سالم در یک مکان چیزی ننویسم.
من هم با احترام گفتم: متاسفانه نمیتوانم. نیم ساعت بعد آقای روابط عمومی دوباره تماس گرفت و اینبار با لحنی تند به من گفت: اگر من کمکتان نمیکردم برای نوشتن این گزارش باید گوشه خیابان میایستادی و گدایی میکردی و بعد با ماشین شهرداری منتقل میشدی به پادگان و ممکن بود خودت مبتلا شوی. فکر میکنی به راحتی میتوانستی ثابت کنی خبرنگاری و از آن جمع خارج شوی. بار دیگر محترمانه گفتم: وظیفهی من اطلاع رسانی است و نمیتوانم چشم پوشی کنم. تلفنهای دیگر را جواب ندادم. تا اینکه شمارهای ناشناس روی صفحه تلفنم افتاد، گوشی را که برداشتم آقایی با صدای محکم خودش را از کارمندان حراست شهرداری معرفی کرد و گفت: اگر در این گزارش درباره موضوع ایدز و هپاتیت چیزی نوشته شود از شما شکایت میکنیم. واقعیت این است که کمتجربه بودم و ترسو، بعضی قسمتها را حذف کردم اما باز هم دلم نیامد چیزی ننویسم و به این موضوع اشاره کردم. روزی که مجله چاپ شد، آقای روابط عمومی اس ام اسهای تهدید آمیز میفرستاد و آقای حراست در تماس با دفتر مجله اعلام کرد که از شخص من شکایت میکند: میخواهم ببینم میتوانی انچه نوشتی در دادگاه ثابت کنی.
همه آنها را نوشتم که بگویم ماموران حراست موسسات، ادارات، وزارتخانهها و حتی بیمارستانها کابوس روزنامه نگاران ایرانی هستند. آنها از خبرنگاران بدشان میآید. برای نوشن یک گزارش قبل از فکر کردن به خطقرمزها و چگونگی پردازش موضوع، خبرنگار باید ابتدا فکر کند که چطور با ماموران کنار بیاید و به سوژه گزارش نزدیک شود. آنها روزنامهنگاران را دوست ندارند!