اخبار هنرسینماصفحه اول

هجرت نامه را مهاجر می نویسد

شکستن همزمان بیست استخوان یا رونا مادر عظیم

سنبل پویان، فیلمنامه نویس و منتقد سینما
تورنتو – کانادا

هیچ جای دنیا زیر پای مهاجر فرش سرخ نگذاشته اند. جمله ای به غایت صحیح. اما در تمامی کشورهای مهاجرپذیر با پهن نکردن فرش سرخ و حتی دور کردن این فرش رنگین سعی بر بی حرمتی و ناحقی ندارند. واژه نژاد پرستی در آن کشورها در حد جدی ترین و پست ترین جرایم اجتماعی به حساب می آید. حتی اگر هم صاحبان قدیمی تر آن خاک اعتقادی به عدم نژادپرستی نداشته باشند با لبخندی ظاهری در برابر قانون اجتماعی و حقوق بشر و قدری انصاف لبخندی می زنند و از کنارتان آرام می گذرند.

داستان مهاجرت به کشوری که خود مهاجرپرور است قصه دیگری دارد. اینکه انسانی به بهانه صاحب خانه بودن به انسان دیگر برتری داشته باشد و یا توجیهاتی همچون تاریخ با اصالت و ریشه های هزار ساله و رنگ پوست و دین و زبان قصه تلخی است که ریشه در افسانه ای سوخته دارد و سالهاست سعی در اصلاح آن می شود اما متاسفانه همچنان با سرعت بیشتری از قدمهای مهاجران دست خوش بازیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی می شود و مسیر خروشان خود را می پیماید . گاه کوله بار سبک مهاجر مملو از صبر و حوصله است و گاه او کوله باری سنگین از توقعات و توهمات دروغین روی شانه های خود حمل می کند.

قصه مهاجرت به کشورهای توسعه یافته تمثیل همان پرنده مشهوریست که دلش نمی خواست فقط به الوار کهنه کشتی ها و پس مانده های کنار ساحل منقار بکوبد و در ذهن خویش رویای پرواز به بی نهایت را می پروراند. اما مهاجرت به نزدیک ترین نقطه امن تنها یک دلیل دارد، زنده ماندن. حکایت مهاجرت افغان به کشور همسایه که اتفاقا همزبان و بعضا هم کیش هستند، بارها دستمایه فیلمسازان و نویسندگان و منتقدین اجتماعی بوده و هست. شکستن همزمان بیست استخوان اثر برادران محمودی دنیای تازه ای از قصه غم انگیز این نسل از مهاجرین است. شکسته شدن بیست تکه از استخواهای بدن آن هم همزمان می تواند درد عمیق و باور نکردنی باشد که تصورش ناممکن و دور از ذهن است مگر این که از بطن درد آمده باشید و آنرا با پوست و خون خود تجربه کرده باشید.

برادران محمودی در سنین کودکی پا به مرزهای مهاجرت گذارده اند و از مسیر سخت و ناهموار و بسیار تنگی عبور کرده اند و برخلاف بسیاری از مهاجرین افغان سربلند و سلامت گشته اند. بنابراین وقتی برادران محمودی از درد و رنج افغان ها می گویند، نمی توان گفت زیاد است، دروغ است، کم است یا اغراق شده و یا حتی سفارشیست. چرا که قدم به قدم تاریخ مهاجرت افغان ها را با خون و پوست خود حس کرده اند و نکته درخشان آثارشان این است که ضمن حس قدردانی از سرزمین مادریشان تکریم سرزمین دومشان که در آن پرورش یافته اند هم حس می شود. خوب و بد در هر دو قوم یافت می شوند. موضع فیلمسازان تبیین این نکته منصفانه است که ای کاش آدم های ناموفق بیشتر تلاش می کردند و آنهایی که مورد بی مهری قرار گرفته اند هنوز فرصت جبران داشتند.

 مجتبی پیرزاده , علیرضا استادی

رونا مادر خانواده ای افغان است و همانند تمامی مادران صبور و آرام؛ بی گله و بی شکایت، بی توقع و با گذشت؛ همراه با درد عمیق و پنهان در پهلویش، همان بطنی است که کودکانش را زیر پر و بال گرفته و با سختی و فداکاری آنها را به دندان کشیده است. در حال حاضر هم خوش است تنها به حضورشان. چهره پیر و خسته و مهربان رونا حکایت از دردها و زخمهایی دارد که طی سالهای سخت زندگی به سرش آمده و یا آورده اند. درد کلیه چیزی نیست که به راحتی تحمل کرد و آنرا پنهان به جان خرید مگر اینکه عشقی در میان باشد.سوی دیگر بچه های رونا هستند که عشقی ناب و متقابل به مادرشان می ورزند و قدر زخم ها و زحمات او را می دانند. اما سرنوشت جوری رغم می خورد که بچه هایش با تمام پستی و بلندیها و استقامت و تلاشی که برای نگهداری از مادر و حفظ او می کنند چاره ای جز تسلیم و کنار آمدن با سرنوشت محتوم خود ندارند. نه برای مادر جانی مانده و نه برای فرزاندان راه و درمانی. سرزمینی خسته و مردمی ناگزیر را می مانند که هیچ راه به جای نمی برند. نه عظیم فرزند بزرگتر و وفادار رونا و نه پسر دوم بی وفایش و نه دختر ضعیف و کوچکش مقاومت را تاب نمی آورند.

عظیم با بازی درخشان و متفاوت محسن تنابنده با سکوت سنگین و چهره خسته اش یاد آور خیل عظیم مهاجرین افغان است که انتخابی بین آزادی و نجات و یا بازگشت به سرزمینش ندارد. او شکست در بازی را از پیش پذیرفته و تنها نقشی از قهرمان را برای ادامه زندگی ایفا می کند. در عین اینکه مادرش را به دوش می کشد، درد بی فرزندی عذابش می دهد. همزمان خواهر و برادرش را حمایت می کند، به سختی کارمی کند و سیاهی و کثافت فاضلاب ها را می شوید. چهره شهر آلوده و دود گرفته را در دل شب سپید می کند، در حالی که خود نیز دردی پنهان در وجودش می پروراند و در نهایت مجبور به انتخابی سخت می شود. حتی مجبور می شود با شرافت و صداقت خود بجگند.عظیم در شرایظ متفاوتی در طول فیلم تاکید دارد در زندگی اش تنها اولویتش مادر است ،اول مادرم دوم مادرم و سوم هم مادرم،این تمام ماجراست خودش خبر ندارد ارثیه درد پهلوی مادر را آنهم پنهانی در وجودش حمل می کند و امکان کمک به مادررا برایش سخت می کند. اما باید برای ادامه نبرد همچنان قهرمان بماند. و سعی می کند نقشش را خوب بازی کند آنجاست که برادر کوچکش که زندگی شخصی خود را انتخاب کرده بود و مادر را در نمیه راه جا گذاشته بود درک می کند ولی باز هم به خاطر غرورش نباید روی خوش به او نشان دهد.

کارنامه پر بار جمشید و نوید محمودی که مرزهای مشترک ایران و افغانستان و بین الملل را در نوردیده اند درخشش نور امید و الگویی برای نسل دوم مهاجرینیست که مجبور به ترک وطن شده اند. هجرت به سمت و سویی نامشخص که در درجه اول چاره ای جز تلاش برای بقا و زنده ماندن وجود ندارد و متاسفانه این از آن پدیده هایست که تاریخ دائما خود را تکرار می کند. تاریخ تلخی که در راهش گاه کودکی بیجان در ساحل جا می ماند و گاه قایقی به اعماق آبها بلعیده می شود و گاه ملتی دستخوش نامهربانی میزبانش قرار می گیرد. ولی هر از گاه هم از دل همین افسانه ها استعدادی درخشان سر بیرون می آورد و همچون نوری در انتهای تونل تاریک و بیرحم سیاست و سرمایه می درخشد. امیدوارم هنرمندان ناآشنای افغان در هر گوشه کنار دنیا بتوانند با صدای بلند شعر و هنر و تخصصشان را بیان کنند و بیشتر افتخار آفرین باشند تا فجایع رویاروی آنها با جنگ در هر دو سرزمین با صدای بلند به گوش برسدو چهره واقعی آنها زیر همان درد پنهان نماند.

دور دور مرو که مهجور گردی ……نزدیک نزدیک نیا که رنجور گردی (عطار نیشابوری)

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا