به قلم بیل مورفی | ترجمه و ویرایش: مینا رحیمی, آیدا پالیزگر | بخش اول اگر یکی از زمینه های خودسازی وجود داشته باشد که می خواهید در سال 2022 درباره آن اطلاعات بیشتری کسب کنید، آن هوش هیجانی (هوش عاطفی) یا emotional intelligence است. ساده ترین راه برای رسیدن به آن چیست؟ حافظه عضلانی فکری را توسعه دهید. یاد بگیرید که از احساسات خود استفاده کنید و کلمات خاصی را انتخاب کنید (آنهایی که برای برقراری ارتباط با دیگران استفاده می کنید و چیزهایی که به خودتان می گویید) که به شما در رسیدن به اهداف نهایی کمک می کند. همه اینها وقتی منطقی تر می شود که آن را به 9 عادت ساده تقسیم کنیم، که دقیقاً همان کاری است که در ادامه انجام خواهیم داد. یاد بگیرید که هر یک از آنها را تمرین کنید و متوجه خواهید شد که غرایز شما به سرعت به نفع هوش هیجانی شما تکامل می یابد. یاد بگیرید که بپرسید چرا (بارها و بارها). ما با سخت ترین سوال روی کره زمین برای اکثر مردم شروع می کنیم: چرا؟ چرا آن شغل را می خواهید؟ چرا اینقدر به آن پاداش علاقه دارید؟ چرا وقت خود را - به هر حال با ارزش ترین و محدودترین منبع خود - را صرف چیزهای خاصی می کنید که روز شما را از بین میبرد؟ ما می توانیم چرایی بیشتر چیزها به صورت سطحی پاسخ دهیم، اما این کافی نیست. ترفندی که افراد دارای هوش عاطفی یاد می گیرند این است که بارها و بارها، عمیق تر و عمیق تر بپرسند چرا. من این شغل را می خواهم زیرا می خواهم پول در بیاورم. (ولی چرا؟) خب من به پول نیاز دارم چون باید این سبک زندگی را حفظ کنم. (ولی چرا؟) اگر این سبک زندگی را حفظ نکنم، احساس شکست می کنم. (ولی چرا؟) میدانید منظورم چیست؟ پاسخ به این سوال سخت است، زیرا در نهایت، اغلب یک واقعیت یا احساس پنهانی وجود دارد که بر عمیق ترین پاسخ ها تأثیر می گذارد. این بدان معنا نیست که انگیزه های عاطفی هرگز معتبر نیستند. اما، هوش هیجانی از شما می خواهد که آنها را شناسایی کنید تا بتوانید آنها را ارزیابی کنید. اگر نمی توانید دلیل قانع کننده و قابل دفاعی را بیان کنید، این یک نشان خطر بزرگ است. یا در هدف نهایی شما مشکلی وجود دارد، یا در فعالیت خاصی که برای رسیدن به آن انجام می دهید مشکلی وجود دارد. بنابراین، با کودک 2 ساله درونی خود ارتباط برقرار کنید. بپرسید چرا. سپس دوباره بپرسید. یاد بگیرید که به خودتان وقت بدهید. برخی می گویند: "فقط در آنجا نایستید. کاری بکنید!" اما اغلب، این روند برعکس است. (فقط کاری نکنید. همانجا بایستید.) یاد بگیرید قبل از اقدام یک دقیقه (یا یک ساعت یا یک روز) صبر کنید. من قول می دهم - در خودداری قدرت وجود دارد. در سکوت قدرت وجود دارد. کسی که قبل از پاسخ دادن به تقریباً هر محرک خارجی - خواه یک ایمیل، یک پیام، یا توهین، یا شکایت یا حتی یک فرصت - مکث می کند، اغلب دست بالا را از دست می دهد. افراد باهوش عاطفی یاد می گیرند که درک کنند که عمل کندتر فضا را برای تفکر استراتژیک باز می کند و واکنش های عاطفی نسنجیده را کمتر خطرناک می کند. صبر فقط یک فضیلت نیست. یک ابرقدرت است. یاد بگیرید که وقتی زمان ترک کردن فرا رسید، آن را ترک کنید. با وجود تمام بار احساسی که در جامعه ما به کلمه ساده و سه حرفی «ترک» متصل است، افراد باهوش عاطفی میدانند که اغلب ترک کردن راه حل است. چطور ممکن است؟ ما با شنیدن این موضوع بزرگ میشویم که ترککنندهها هرگز برنده نمیشوند، و اینکه ترک چیزهای کوچک باعث میشود بعداً در زندگی از کارهای بزرگتر دست بکشیم. گاهی اوقات، بله. گاهی، نه. اما کنار گذاشتن در خلاء یک عمل اخلاقی خنثی است. این که چه چیزی را کنار میگذارید، اهمیت آن را مشخص می کند. ما این را عمیقاً می دانیم. با اشتباه هزینه زیاد آشنا هستیم. جملاتی را می دانیم که پول خوب را برای چیز بد هزینه می کنیم یا یک کار را بارها و بارها با انتظار نتیجه متفاوت انجام می دهیم. ما همچنین می دانیم که ترک شغلی که مناسب نیست، یا پایان دادن به یک رابطه نامناسب، یا از بین بردن یک ایده تجاری که شکست خورده است، لزوماً نشانه شکست نیست. در عوض، هر یک از اینها می تواند به معنای شروعی جدید باشد. اما، هوش هیجانی و شجاعت لازم است تا یاد بگیرید که این امکان را بپذیرید. یاد بگیرید آنچه را که می گویید تکرار کنید. همه ما عادت هایی داریم که حتی از آن ها بی خبر هستیم، به خصوص عادات زبانی. (میخواهید به سرعت برخی از ویژگیهای خود را شناسایی کنید؟ بچه داشته باشید، یا کلاسی تدریس کنید. فرزندان یا دانشآموزان شما با هر یک از ویژگیهای خاص شما آشنا میشوند. احتمالاً آنها را مستقیماً از شما تقلید میکنند.) افراد دارای هوش عاطفی این را تشخیص میدهند، و بنابراین سخت تلاش میکنند تا هدفمند عادتهای زبانی را ایجاد کنند - به معنای واقعی کلمه، کلمات و عبارات خاص - زیرا درک میکنند که این انتخابها احتمالاً احساسات را برمیانگیزد. بگذارید یک مثال خاص برای شما بزنم. بسیاری از ما به طور خودکار به دنبال فرصتی برای نشان دادن همدلی در گفتگو هستیم. این یک هدف شایسته است. بنابراین، ممکن است وقتی کسی چالش یا مشکلی را توصیف میکند، متوجه شوید که میگویید: «میدانم چه احساسی داری» یا «میفهمم». اما، ممکن است در طول زمان متوجه شوید که این عبارات فقط نشان دهنده درک نیستند. آنها تکمیل، و شاید پایان مکالمه را بیان می کنند. آنها مطمئناً از طرف مقابل دعوت نمی کنند تا به توصیف چالش یا مشکل خود ادامه دهد. و این می تواند معکوس باشد. بنابراین، به عنوان یک گزینه دیگر، ممکن است خودتان را آموزش دهید که چیزی را چند درجه دورتر از "من می فهمم" است، بگویید -- چیزی بیشتر شبیه "من دارم گوش می کنم، و فکر می کنم می شنوم که می گویی X"، یا اینکه، "من سعی میکنم بفهمم، لطفاً کمی بیشتر بگو." مهم نیست که چه چیزی را انتخاب می کنید، ممکن است در واقع همان کار را بعد از آن انجام دهید: آرام بنشینید، پذیرا به نظر برسید، سعی کنید گوش دهید. اما انتخاب زبان بهتر، موجب الهام بخش شدن و استقبال از یک رابطه مداوم است. بدون فکر کردن از قبل، ممکن است یکی از عبارت ها را انتخاب کنید. به همین دلیل است که افراد دارای هوش عاطفی به آن فکر میکنند - و حتی قبل از موعد تمرین میکنند. یاد بگیرید که به دنبال حقایق سخت باشید. ما میگوییم صداقت بهترین سیاست است. فکر می کنم درست است. اما، این فقط در مورد صداقت در برابر دیگران نیست. این در مورد صادق بودن با خود است. در اینجا یک مثال میزنم. به عنوان یک رئیس، ممکن است هوشمندانه عادت کنید که از کارمندان خود بپرسید که آیا آنها همه چیزهایی را که برای موفقیت نیاز دارند در اختیار دارند یا خیر. شاید آنها به شما بگویند که همه چیز در اختیار دارند، و شنیدن آن برای شما آرامش بخش باشد. اما، یک رئیس که از نظر عاطفی باهوش است، ممکن است خود را به جای کارمند بگذارد و به برخی از واکنشهای احساسی که ممکن است در پاسخ آنها رخ دهد، فکر کند. یک کارمند ممکن است فکر کند، حتی در لحظه کوتاهی که طول می کشد تا پاسخ دهد: من می گویم "بله، من آنچه را که نیاز دارم در اختیار دارم، بنابراین به نظر نمی رسد که نمی توانم کارم را انجام دهم." من می گویم "بله، من آنچه را که نیاز دارم در اختیار دارم، زیرا صادقانه بگویم، من به آنچه نیاز دارم فکر نکرده ام." "من می گویم، "بله، من آنچه را که نیاز دارم در اختیار دارم، زیرا به سادگی می خواهم این گفتگو با رئیسم پایان یابد." اگر به دنبال حقایق سخت هستید، ممکن است بارها و بارها بپرسید (مثل پرسیدن، چرا) تا زمانی که آنها را پیدا کنید. مدیر عاملی که میشناختم، یک بار گفت که مربی اجراییاش به او یاد داده سه بار در مورد مشکلات بپرسد: اولین سوال رئیس: "همه چیز چطور پیش می رود؟" سوال دوم رئیس: "چه چیزهایی مانع می شوند؟" سوال سوم رئیس: "خوب، اما اگر مشکلی وجود داشت، چه مشکلی می توانست باشد؟" از احساسات، مفروضات و عدم تعادل قدرت بخواهید که به طور ضمنی به افراد اجازه صحبت کردن بدهید. برای یافتن حقایق سخت سوال بپرسید.