به بهانه آن شب
و تاریخ تکرار می شود
و باز ناخود آگاه یاد آن روزها می افتم. از نفیر تند آژیر گوشم کر میشود و تا به خودم بیایم، تلی از خاک و آتش میهمان ناخوانده خانه ای ست. بار سفر بسته می شود و راهی مشهد می شویم که شاید چند صباحی آرامتر بماند و مادر که میان اتاق عمل و مجروحان ما را خدانگهدار می گوید. اسفند را در خانه دایی بهمن، که حالا پر است از اقوام جور واجور سپری می کنیم و نوروز می رسد. دلمان خوش است به تماس های کوتاه هر شب از تهران و آن سوی خط که مادر می گوید: “هنوز بیمارستان را نزده اند”.
و زمان می چرخد.
هفت رنگ عالم است دستان مردمی که به سختی جعبه های پر زرق و برق هدایای نوروزی را به این سو و آن سو می کشانند. سرمای سوزان زمستان تورنتو مرا به داخل فروشگاهی بزرگ هل می دهد. این روزهای آخر سال میلادی، شهر در تب خرید می سوزد و قدری آنطرف تر، به فاصله یک کلیک ماوس (mouse) ، غزه در آتش جنگ. سکوت رسانه ای و لبخند عابران مرا به یاد شعری از سیاوش شعبانپور می اندازد:
“ مردمان اینجا
کثافتهای سگهایشان را با دست جمع میکنند
چه شوخی تلخی”
سرم گیج می رود و صندلی خودش را زیر من ولو می کند. نفسم سکسکه اش می گیرد و چشمم تند می زند.
و زمان می چرخد.
گوشم پر از هوا می شود، صورتم از شیشه های پنجره خشدار. صدای مادر بزرگ می پیچد میان همهمه سکوت و آغوشش مرا در خود. باد می وزد و دفتر مشق که حالا بدون من قرمز ورق می خورد. صدای زنگ بلند می شود. بلند و بلند تر. آن سوی خط مادر می گوید: “شما زنده اید؟ هنوز بیمارستان را نزده اند”. و اندکی بعد آتش و خون میهمان ناخوانده خانه ای.
و زمان میچرخد.

و پنجره غبضه روح می شود از صدای شکستن
کودکانه می دود این هراس
میان خون و شیشه های خرد
که تند می زند این نفس
نفس
نفس
از دیوارهای زیر خمپاره خمیده می رود بالا
و چادرش در خاک
* * *
خیس می پرم ، از خوابِ تب دار می شود این تن عریان خسته ام
در میان بستر و پیچیده ازعرق که سرد می چکدم
گنگ می آید آن صدای عاشقانه که از دور
می گویدم آرام
“آرام!
بخواب ,
جنگ تمام شد”
پویان طباطبایی
زمستان- 2009
تورنتو







