ده فیلم برتر سال ۲۰۱۴
شهرام تابع محمدی
تورنتو – کانادا
سال 2014 برای سینما سال پرباری بود. انگار فیلمسازان بسیاری با هم همدستی کردند تا فیلمهای خوبشان را همزمان ارائه دهند. بهعکس سالهای پیش که انتخاب ده فیلم برتر به این دلیل سخت بود که به اندازه کافی فیلم خوب ساخته نشده بود امسال این انتخاب مشکل است چون چند فیلم خوب را باید حذف کرد تا فهرست، دهتایی بماند. در فهرست زیر “لویاتان” (Leviathan) از آندرهیی زِویاگینتسف و “برف سوراخکن” (Snowpiercer) از بونگ جون-هو حضور ندارند چون آنها را ندیدهام. چندتایی فیلم را هم کنار گذاشتم تا فهرست از دهتا بیشتر نشود، مثل “جادو زیر نور ماه” (Magic under the Moonlight) از وودی آلن و “زیر پوست” (Under the Skin) از جاناتان گلِیز و “ابرهای سیلس ماریا” (Clouds of Sils Maria) از الیویه آسایاس. اینکه چرا نباید از ده بالاتر رفت پرسشی است که جوابی برای آن ندارم. فهرست من از ده تا یک اینها هستند:
10- “دوست دختر جدید” (The New Girlfriend) از فرانسوا اوزون، فرانسه
فرانسوا اوزون هم نابغه است و هم پرکار. نبوغش نهتنها در نوآوریهایش هست بلکه در شناخت عمیقی است که از روحیه شخصیتهایش دارد. گویی با هر یک از کاراکترهایش سالها زندگی کرده. “دوست دختر جدید” داستان مردی است که پس از مرگ زودهنگام همسرش به رویای پنهانی و همیشگیاش اجازه بروز میدهد تا با لباس و شخصیت زنانه بین همگان ظاهر شود. اوزون نهتنها مثل همیشه داستانی نامتعارف را دستمایه فیلم جدیدش میکند بلکه از توانایی بیهمتایی که در خلق زیبایی دارد – خواه زیبایی بازیگرانش باشد و خواه صحنهپردازیهایش – بیشترین استفاده را میبرد. با اینحال طرح رابطه جنسی مرد با دوست همسرش کلیشهای را وارد داستان میکند که انگار زیر پای اوزون را خالی میکند. بازی زیبای رومن دوریس در نقش مرد زنپوش فراموش ناشدنی است.
9- دو روز و یک شب (Two Days One Night) از لوک و ژان پییر داردن، بلژیک
“دو روز و یک شب” تا آخرین مرحله با “خواب زمستانی” از نوری بیلگه جیلان برای رسیدن به نخل طلای کان امسال شانه به شانه پیش رفت. شباهت دیگری که برادران داردن با نوری بیلگه جیلان دارند این است که همه فیلمهایشان تا کنون در جشنواره کان نامزد جایزه شدهاند افزون بر این، یکی از ایرادهایی که به اسکار امسال میگیرند این است که این فیلم را نامزد بهترین فیلم خارجی زبان نکرد.
آخرین فیلم برادران داردن مثل همیشه به زندگی طبقه کارگر میپردازد. اینبار، داستان در اطراف زنی میچرخد که فقط دو روز آخر هفته را فرصت دارد تا همکارانش را متقاعد کند نظرشان را عوض کنند و از پاداشی که قرار است به آنها تعلق بگیرد چشم بپوشند تا او بتواند شغلش را پس بگیرد. سینمای برادران داردن نفس تازهای در کالبد نئورئالیسم دمید و بار دیگر این سینما را به یکی از گونههای مطرح این هنر تبدیل کرد. در “دو روز و یک شب”، برادران داردن از روش همیشگی خودشان در باز گذاشتن پایان داستان گریز میزنند تا بتوانند گفتمان جدیدی را با بینندهشان طرح کنند. اگرچه این نوآوری “دو روز و یک شب” را در جایگاهی متفاوت با آثار پیشین این دو برادر مینشاند هیچ تضمینی بدست نمیدهد که این جایگاه برتر از ساختههای دیگر آنها باشد.
8- آقای ترنر (Mr. Turner) از مایک لی، انگلیس
بازی تیموتی اسپال بیتردید نقطه عطف آخرین ساخته مایک لی درباره زندگی ویلیام ترنر، نقاش انگلیسی و از پیشگامان امپرسیونیسم است. نخل طلای کان برای بهترین بازیگر بر این شایستگی صحه گذاشت. “آقای ترنر” را باید بهترین فیلم مایک لی دانست که متفاوت از ساختههای پیشینش که تصویرگر زندگی در بریتانیای امروز بودند هست. ویلیام ترنر با جهشی که در نقاشی منظره بوجود آورد و به دلیل تاکید بر نور در آثارش و همینطور به دلیل نزدیک شدن به آبستره در آثارش از تاثیرگذارترین نقاشان بریتانیا و دنیا بهشمار میآید. “آقای ترنر” نه تنها به این زاویه از زندگی این هنرمند سنتگریز میپردازد – مثل صحنهای که او خودش را به دکل یک کشتی میبندد تا بتواند دریای طوفانی را از نزدیک نقاشی کند – بلکه بخشهای خصوصیتر زندگی او را هم برملا میکند مثل رابطه عاطفی عمیقش با پدرش، رابطه نابرابر جنسی با خدمتکارش، و زندگی خارج از ازدواجش با یک بیوه و عشقی که بین این دو شکل گرفت.
7- آیدا (Ida) از پاول پاولیکوفسکی، لهستان
در سال 1961 و در اوج قدرتمندی احزاب کمونیست در بلوک شرق، ایدا، یک راهبه جوان کاتولیک درست چند روزی پیش از ادای سوگندش در وفاداری همیشگی به عیسی مسیح، کشف میکند که یهودی است. در سفری بیماجرا در کنار خالهاش – که از اعضای بالای حزب کمونیست است – گور بینام و نشان پدر و مادر و برادر خردسالش را پیدا میکند که در جریان جنگ جهانی دوم بهدست نازیها کشته شده بودند. ایدا را، که آنزمان کودک خردسالی بیش نبود، خانوادهای مسیحی پنهان میکنند و او با هویتی دیگر بزرگ میشود.
“ایدا” در چارچوب یک فیلم سیاه و سفید، که بر سکون فیلم میافزاید، داستان زیبایی از هویت گمشده و هویت بازیافته است. فیلم بی هیچ ادعایی و بی آن که به قضاوت در باره نیکی و پلشتی بپردازد بیننده را در کنار ایدای جوان میگذارد تا بر سر دوراهی به تصمیمگیری بپردازد.
6- خواب زمستانی (Winter Sleep) از نوری بیلگه جیلان، ترکیه
نوری بیلگه جیلان هر فیلمی ساخته به بخش مسابقه جشنواره کان وارد شده و هیچگاه دست خالی از این جشنواره باز نگشته. اینبار سهم او از این جشنواره نخل طلا بود. “خواب زمستانی” در سنت چخوف و ایبسن و برگمان به روانکاوی بازسازی آزار میپردازد. آیدین سالها پیش بازیگر تئاتر بوده اما امروز در کنار همسر جوانش نهال و خواهر میانسالش نجلا یک هتل کوچک در کاپادوکیا را اداره میکند. شخصیتهای داستان در دایره بستهای از آزار دیدن و رساندن گرفتارند و بر سر هر بزنگاه درست در لحظهای که بیننده میخواهد همدردیاش را نشانشان بدهد کاری میکنند تا او را قانع کنند شایسته همدردی نیستند.
آگرچه بیلگه جیلان از سبک همیشگیاش در استفاده از ریتم آرام داستان، رنگهای مرده، نور بیروح، و دوربین کم یا بیحرکت کوتاهی نمیکند اینبار – برخلاف ساختههای پیشینش – چهره شخصیتهایش را با سخاوت از روبرو نشان میدهد تا بیننده حالت درونی آنها را بهتر در صورتشان ببیند.
5- کبوتری بر شاخهای نشست و در هستی تعمق کرد (A Pigeon Sat on a Branch Reflecting on Existence) از روی اندرسون، سوئد
سومین و آخرین بخش ازسهگانهای که با “آوازهایی از طبقه دوم” شروع شد و با “شما زندگان” ادامه یافت همان فضای دیستوپیایی دو بخش پیش را دنبال میکند. سهگانه اندرسون نقد صریح و بیرحمانهای است از انحطاط جامعه سرمایهداری امروزین. همان سکون و سکوت حاکم بر جامعهای که گویی به پایان راه رسیده را در “کبوتر …” هم میتوان دید، گیرم کمی تیرهتر از پیش. فیلم گویی سی و نه پرده نقاشی است که در آنها آدمها و اشیاء با دقت چیده شدهاند و هیچ چیز از جایش تکان نمیخورد، چه آنها که در کافهای مشروب میخورند و چه دیگرانی که در یک ایستگاه منتظر اتوبوسی هستند که میدانند هرگز نخواهد آمد. تنها موجودات متحرک فیلم افسران ارتش پادشاه نیمه دیوانهای از قرون گذشته هستند که در صحنهای به یک جنگ بیمعنی با روسیه میروند و در صحنهای دیگر خسته و شکسته از این جنگ برمیگردند.
روی اندرسون انگار روح لوئیس بونوئل است در بدنی جدید. اگر سینماگری را بتوان پیدا کرد که لایق میراث داری سینمای سوررئالیسم باشد بیشک کسی نخواهد بود جز روی اندرسون.
https://www.youtube.com/watch?v=MhpedyLXevo
4- گراند هتل بوداپست (The Grand Budapest Hotel) از وس اندرسون، آمریکا
هشتمین فیلم وس اندرسون اقتباسی سینمایی از داستان اشتفان تسوایگ، نویسنده مجار است که در اوایل دهه سی میلادی در کشوری نامعلوم در مرکز اروپا میگذرد. شخصیتهای محوری فیلم خدمتکار جوان وفداکار و مدیر زنباز یک هتل اشرافی در بلندیهای آلپ هستند. در فضایی که یادآور فیلمهای پیشین اندرسون است و در قالب یک کمدی-درام ما شاهد ظهور فاشیسمی هستیم که برای سالها اروپا را از دایره انسانی بیرون انداخت. اگرچه همان رنگهای تند و براق و بازیها و حوادث عمدا اغراقآمیز فیلمهای اندرسون را اینجا هم میتوان دید اما چیزی در این فیلم هست که آن را از کارهای پیشین اندرسون برتر مینشاند. شاید بازیهای زیبای رالف فینس و تیلدا سوینتون باشد یا درک عمیقی که او از لایههای زیرین داستان تسوایگ بدست آورده است.
3- تنها عاشقان زنده ماندند (Only Lovers Left Alive) از جیم جارموش، آمریکا
نگاه جیم جارموش به جامعه آمریکا نگاهی از بیرون به درون است و بیشتر اوقات آغشته به نقدی تلخ از این جامعه. این دیدگاه او را به سینماگران غیر آمریکایی نزدیکتر میکند تا به هموطنانش. لجبازی همیشگی او برای فاصلهگذاری با سینمای هالیوود را در “تنها عاشقان زنده ماندند” هم میتوان دید که درباره خونآشامان است اما آنچه در آن دیده نمیشود خون است. خونآشامانی که از افتادن دنیا به دست مردارها (زامبیها) به تنگ آمدهاند که خونها و آبها را آلوده کردهاند و جایی برای عشقهای پاک و بیآلایش باقی نگذاشتهاند. خونآشامان جارموش نماد جاودانگیاند. از دید و زبان اینها جارموش سرسپردگیاش به فرهنگ شرق را بیان میکند (برای نمونه، رقص صوفیانه ایو – تیلدا سوینتون – و پرسه زدنهایش در کوچه پس کوچههای رمزآلود طنجه).
“تنها عاشقان زنده ماندند” واگویه شخصی جیم جارموش است از واهمه ها، حسرت ها، و دل نگرانی های او، و نگاهی به گذشته دلپذیری که از دست رفته.
2- پسربچگی (Boyhood) از ریچارد لینکلیتر، آمریکا
تجربه بزرگ شدن یک پسربچه از شش سالگی تا نوزده سالگی در زمان واقعی موضوع آخرین ساخته ریچارد لینکلیتر است. با اینکه فیلم داستانی است اما لینکلیتر آن را شانه به شانه مستند ساخته است. شخصیتها تا آنجا در فیلم حضور دارند که به چشم میسون (الار کولترین) میآیند. اگر پسربچه داستان آنها را نبیند ما هم نمیبینیم حتا اگر از کاراکترهای اصلی داستان باشند. شخصیت میسون سینیور (اتان هاک) همانقدر که پدر خوب و مسئولی است شوهر بد و سربههوایی است. برعکس، الیویا (پاتریشیا آرکات) اگرچه به دنبال رفاه مادی فرزندانش است اما اشتباهات بزرگی که در زندگی میکند تاثیر مهمی بر شخصیت آنها میگذارد.
“پسربچگی” از بهترین ساختههای سینمای مستقل آمریکا است و شایسته دریافت اسکار بهترین فیلم.
۱ – فورس ماژور (Force Majeure) از روبن اوستلند، سوئد
بهترین فیلمی که در سال 2014 دیدم “فورس ماژور” بود. ساخته دیگری از سوئد که روبن اوستلند با تاثیر پذیری از فیلمساز هموطنش روی اندرسون ساخته بود. مثل سهگانه روی اندرسون، اوستلند هم تصویر دیگری از یک دیستوپیا بدست میدهد. جایی که عاطفه و روابط انسانی تنها قراردادهای ظاهری هستند که با لرزشی کوچک در هم میریزند بیآنکه بتوان به ترمیمشان پرداخت. برای این منظور، اوستلند داستان سادهای برگزیده است. خانوادهای سوئدی برای اسکی به کوههای آلپ در فرانسه رفتهاند. روز دوم وقتی برای نهار روی تراس رستورانی نشستهاند بهمن کوچکی میآید که دنبالهاش به تراس رستوران هم میرسد. شوهر در یک واکنش ناخودآگاه تلفن دستیاش را برمیدارد و بیتوجه به همسر و دو فرزندش فرار میکند. اگرچه در این حادثه هیچ آسیب جسمی به هیچکس وارد نمیشود اما اعتماد زن به مرد درهم میشکند. این حادثه روحی کوچک به مشابه یک بهمن بزرگ و بزرگتر میشود و دیگرانی که در آن دخالتی نداشتند را هم در خود میکشد.
اوستلند با تردستی بینظیری داستان و شخصیتهایش را میپردازد بیآنکه در مورد نیکی و بدی، درستی و نادرستی، و زشتی و زیبایی به قضاوت بپردازد. بیننده هیچگاه بار سنگین دیدگاه شخصی کارگردان را بر شانه خود حس نمیکند و میتواند بهدلخواه به طرفداری یا مخالفت با هر کدام از شخصیتها بپردازد.
https://www.youtube.com/watch?v=3nTJIc_e6Ns